-... نکته ای که میخوام بهش برسم اینه  که :
من ؛
نا خوشایندترین ، مزخرف ترین ، نادان ترین ، و احمق ترین آدمی هستم که هر کس ممکنه با کمال بدشانسی ملاقات کنه!
 من پرهیزکارها رو نادیده میگیرم ،... از زیبایی چیزی سرم نمیشه،... و خوشبخت بودن رو درک نمیکنم...
پس اگه نفهمیدم چرا ازم خواستن ساقدوش ("بهترین مرد") باشم، به این دلیل بود که هیچوقت انتظار نداشتم "بهترین دوست" یک نفر باشم!
اون هم بهترین دوست برای شجاع ترین، مهربانترین ، و عاقل ترین آدمی که شانس آشنایی باهاش رو در تمام زندگیم داشتم!
جان!
من آدم مسخره ای ام،.. که فقط با گرمی و ثبات دوستی با تو، نجات پیدا کردم.
ولی از اونجایی که ظاهراً بهترین دوستت هستم، نمیتونم در مورد انتخاب شریک زندگیت بهت تبریک بگم!
راستش الآن میتونم! [شوخی]
مری! ؛ اگه بهت بگم "لیاقت این مرد رو داری"، بهترین تعریفی بوده که میتونستم ازت بکنم!
جان! ؛
تو جنگ، جراحت و مرگ غم انگیزی رو تحمل کردی (دوباره بخاطر این آخری ازت معذرت میخوام!) و اینو بدون که امروز بین زنی که همسرت شده و مردی که نجات دادی نشستی؛ دو نفری که از همه در این دنیا بیشتر دوستت دارن.
و من مطمئنم اینو از طرف مری هم میتونم بگم که :
«ما هیچ وقت تو رو مأیوس نمی کنیم و یک عمر زمان داریم که اینو بهت ثابت کنیم.»
- [به مری:] اگه خواستم بپرم بغلش کنم جلومو بگیر!
- [مری:] مطمئن باش! این کارو نمیکنم!!
- آها آره، خب حالا بریم سراغ چند تا خاطره ی بامزه از جانـ...
  ...
  ام...
  مشکل چیه؟ چی شده؟
  چرا همه تون اینجوری شدین؟
  ...
  [آهسته:] جان؟!
  کار اشتباهی انجام دادم؟
- نه، هیچ کاری نکردی.. بیا اینجا.. [جان، رفیقش را در آغوش میگیرد]

 
--------------------------------------------------------------
فصل سوم - علامت سه - بهترین مرد