- خب دیگه چرا اونو نمیبینی؟

- کی؟

- فرمانده قبلیت."شولتو"

- فرمانده قبلی؟

- منظورم سابقه

- قبلی یعنی اینکه الآن هم یه فرمانده دارم!

- که نداری.

- نه ندارم!

- البته که نداری!...  آدم خوش لباسی بود ، مگه نه؟ یه قهرمان جنگی بود؟

- نه برای همه .. توی جنگ چند تا آش خور رو رهبری میکرد..

- آش خور؟

- سربازهای تازه کار. یه کار عادیه. درگیر کردن تازه کارها تو جنگ..
  « ولی اوضاع خوب پیش نرفت..
  همه شون مردن. فقط اون زنده موند...
  رسانه ها و خانواده ها دنیا رو براش «جهنم» کردن..
  اون بیشتر از تو تهدید به مرگ شده..»

- اینو دیگه حساب نکرده بودم!

...

***


- آقای هلمز ، گمونم من و شما شبیه هم هستیم!

- بله ، فکر میکنم درسته!

- همیشه یک وقت شایسته برای مردن هست. مگه نه؟

- معلومه که هستش!

- و وقتی که اون زمان برسه آدم باید به استقبالش بره .. مثل یک سرباز!

- البته که درسته!.. ولی نه توی عروسیِ جان!... من و شما که همچین کاری نمی کنیم ؛ غیر از اینه؟! ... ما هیچوقت همچین کاری در حق جان واتسون نمیکنیم...


- گمونم نیاز به مراقبتهای پزشکی دارم...

...