خب بجای این کارا میرفتین وبلاگ جانو بروز میکردین..
۹ خرداد ۹۶، ۰۲:۴۸
پاسخ:
در حال ترجمه است.. در حال حاضر خیلی اتفاقا توش افتاده اما از بیرون معلوم نیست! در واقع تمام پستهای جان رو با تمام جزئیات (تاریخ، محل ادامه ی مطلب، کامنتها، تصاویر و ویدئوها) در وبلاگ بصورت پیشنویس آپلود کردم، که دیگه نیازی به رجوع به وب جان نداشته باشم. تمام محتوا تا آخرین پست جان، کاملا منتقل شده. و هر بار، یک پیشنویس رو شروع میکنم به ترجمه، بعد منتشرش میکنم.چون تمام این کارا زیرپوستی انجام شدن بنظر میاد تو این مدت هیچ کاری نکردم!!
الانم فقط چون استرس امتحان دارم نمیتونم روی پستی که نصفش ترجمه شده، متمرکز باشم،وگرنه اونم تقریبا اماده س.. یذره هم اینجا رو آپ کردم دیگه!! ..
اون لحظه که اینطوری اعصابم خورد بود به یذره ارامش و دلداری نیاز داشتم که اونم گذشت دیگه ، مرسی:)
من برم خودمو از پنجره بندازم بیرون ... به هر کی میگم کسلم میگه چرا. اون لحظست که دلم میخاد حرصمو سر طرف دربیارم . یا من یا اونا دیگه 😡🔫
خب دیگه چه خبر 😁
۹ خرداد ۹۶، ۱۶:۵۱
پاسخ:
خخخخخ آخ گفتی! بخصوص وقتی بعدش بهت پیشنهادم میدن! مثلا معمولاً به من میگن خب بیا بیرون، بیا تو جمع!! غافل از اینکه من از مهمونی و جمع و اینجور چیزا، یه ربع- نیم ساعت که میگذره دیگه عذاب میکشم!! :) همین شلیک کردن به دیوار وبلاگمو ترجیح میدم ^_^ خبر سلامتی! ^_^
خب خدارو شکر که حالتون بهتر شد وخدا رو شکر که تفنگ ندارید(ندارید؟!!!😎اگه پولشو داشتید شاید باش نانوسکوپ می خریدید😆)ودر مورد درس خوندن(اصن هرکاری)،فقط به هر سختی ای شده شروعش کنید و دیگه ادامه دادنش آسونه ومی بینید اونفدرا هم boring نیست!
۹ خرداد ۹۶، ۱۶:۵۷
پاسخ:
خخخخخ نانوسکوپ که کلیه هامم بفروشم نمیتونم بخرم!! :))) من همون یه میکروسکوپ نوری برند کارکرده ی تمیز هم باشه بسمه! :) در حدی که چشام در نیاد با این اسباب بازی دانش آموزی!! هعی... دانشگا داره تموم میشه نتونستم مخ یکی از این آزمایشگاها رو بزنم یکی برا خودم دست و پا کنم!... [یک میکروسکوپ خوب دست دوم، تقریباً با یک ویالون نوی عالی، هم قیمته!] (که البته پول هیچکدومشو ندارم! خخخ) آره اون روز دیدم خبری نیست رفتم نشستم سر متابولیسم بالاخره یذره پیش رفتم... :)
ینی ادم وقتی میدونه باید بره درس بخونه حاضره بیل بگیره دستش کره زمینو بکنه تا هستش، ولی فقط درس نخونه!!خود من چندییین بار با کمال میل رفتم ظرف شستم :)
من هی میگم یه بازی درست حسابی بنصب رو لپتاپت وقتی بورد میشی بازیه که مغزتو کنترل ومنحرف میکنه وگرنه برای هر کار دیگه ای که بخوای بری سراغش،مغزت باید اونکارو کنترل کنه!
البته الان بازی خوبم نیس دیگه :/ همشون شدن مورد پسند پسرای 10 -12 ساله ک فقط برن جلو تا برسن ب غول مرحله آخرو بکشن :/ نه داستان جنجال برانگیزی نه حق انتخابی .. یه دیوس ایکس خوب بود ک چندروزه تمومش کردم رفت.
وقتی تو ترک سریال مورد علاقت هم باشی هی پستای جدید و هیجاناتشم تو اینستا جلو چشمت باشه بعد درس هم داشته باشی (لب مرز افتادن) بین زمین و هوای انتقالی گرفتن یا دیپورت!شدن به مبدا، بعدم ی مشت(ک چ عرض کنم دوسه تا) دوست خل و چل و لجباز هم دوروبرت باشن که نبودشون بهتر از وجودشونه، این وسط روزه هم باشی والیبال هم ببازه نت هم تموم شده باشه مجبور باشی دیتا بخری هی:/ کلا روزگار عجیبی شده!! یچیزی باید باشه مغز ادمو کنترل کنه!اهنگ و کتاب و داستان و موبایل و اینترنت و خوراک و... هیچکدوم بدرد نمیخورن!
۱۳ خرداد ۹۶، ۰۲:۵۰
پاسخ:
سلام.. ههههههههههه :))) بیلو خوب اومدی!! من که وقتی خیلی استرس بهم مستولی (!) میشه؛ همینجوری می مونم یه جا، زل میزنم! همون کارم نمیتونم بکنم!! :) آه فقط بازی کم مونده! ههههه ولی به خوب چیزی اشاره کردی! "یه چیزی که کنترل ذهنت رو بدست بگیره" ! هوم! بد نیست! البته الآن که دارم فکر میکنم میبینم همچین خوبم نیست! خطرناکه!! :) ولی روش فکر میکنم!! ... همیشه از این زاویه نگاه میکردم که "خودم کنترل ذهنمو بدست بگیرم" ؛ این زاویه ای که تو گفتی هم جالبه!.... [یک قلپ چای نوشیده و ادامه میدهد(!!) :] درهای جدیدی به روم باز شد... (B عآه... دوستا... میفهمم چی میگی... من بهت روش شرلوکو پیشنهاد میکنم. از امروز امتحان کن، هر چی گفتن (چه سوال درسی، چه تحلیلهای شخصی و ...) تو چشمشون نگا کن بگو : "چون احمقی!" قشنگ حله!... یَک لذتی هم داره لامصب!! ^______^ + والیبال چرا باخت؟ اه! + خخخ نتت تموم شده؟ ببین مثبت نگا کن! با لحن اون خانمه به خودت بگو : "نتم تموم شده! کلی امتحان دارم باید درس بخونم. خداااا رو شکککر که دیگه میتونم تمرکز کنم ^_^" (ببخشید همین از دستم برمیاد!! :)) + انتقالی هم که... هعی... خلاصه ش اینه که "همیشه بدبخت تر از شما هم وجود دارد" الآن متوجه شدی دیگه اثبات نکنم سرتو درد بیارم :))))
اینا چیزایین که دیده میشن دیگه ادم عمیق بشه تو خودش درگیری های دیگه هست که من خودمو اصولا میزنم به اون راه D: بهتر ج میده خودشون یروزی بلاخره از رو میرن! :)))
۱۳ خرداد ۹۶، ۰۲:۵۲
پاسخ:
Deep waters, Sherlock! Deep waters....
کار خوبی میکنی! گاهی همون خودمونو بزنیم به اون راه بهتره!! :)))
دلیل بیش تر ناراحتی های ما خودمون هستیم.بدبختیا وخوش یختیا به اندازه هم وجود دارن،باور کنید واین انتخاب مائه که کومشونو ببینیم.اصن یه چن قسمت ماه عسل نگاه کنید،هر چقدر هم تو وضعیت بدی باشی،یه چیزایی برای شکرگذاری پیدا می کنی دیگه حداقلش اینه که می بینی یه کسایی با موقعیت های خیلی سخت بودن که از پسش براومدن.(البته فکر کنم فقط حوصلتون سر رفته بود😁ولی خوشبین باشید حوصلتون هم سر نمی ره.)
۱۳ خرداد ۹۶، ۱۹:۲۶
پاسخ:
بله دقیقاَ همینطوره... آدمیزاد مثل تمام ذرات بزرگ وریز هستی، تمایل به اوج گرفتن داره، اما در همون اوج، تمایل به سقوط. همه هستی همین رفتار دوگانه (با منشا دوگانه) رو داره... مثل یک الکترون یا یک کهکشان..
فقط کافیه «انرژی» لازم فراهم بشه تا در لحظاتی که تمایل به سقوط یا فروپاشی شکل میگیره، دوباره آدم رو در اوج نگه داره... یک چیزی که خنده ای به لب بیاره، حواستو پرت کنه، آرومت کنه یا روی موضوع مهمتر متمرکزت کنه... مثل یک پرتو «نور» ...
جالب اینه که نور تنها چیزیه که در هستی ، ماهیت دوگانه داره : ماده - انرژی (یا فوتون- موج) ، بُعد مادیش تمایل به سقوط پیدا میکنه، بُعد انرژی یا رفتار موجی مانع میشه.. عجیب ترین و اسرارآمیزترین راز هستی میشه، که کسی نمیتونه بگه دقیقاً «چیه» ! چیزی که تمام وجود و زندگی مارو دربرگرفته اما هنوز ناشناخته است، و به ذات «همه» ی پدیده های جهان هم مربوط میشه...
اینجا چقدر زیبا میگه : الله نور السماوات و الارض...
ما بعنوان اشرف مخلوقات ، هر دوی این ابعاد رو بنحو احسنش داریم، برای همینه که تا وقتی درست رشد نکردیم ، تغییر دائمی احوالمون خودمونو هم شگفت زده میکنه.. و تنها چیزی هم که میتونه واقعا تو سختترین لحظات نجاتمون بده، همون منشا نوره...
خدا بزرگترین تهدید و بزرگترین وعده اش، حتی جهنم و بهشت هم نیست! تاریکی و نوره. (آیه الکرسی)
وقتی ذهن آدم هم به حقایق درونش فعال میشه، یا حقیقتی رو از جهان بیرون کشف میکنه، نوره که بیرون میزنه...(دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی) هر چی بزرگتر بشی، خودت منشا نور میشی...
دست همه تو دست نور :)
پ ن:
"بعضیها منشأ نور نبوغن، و بعضیها مثل آینه، نور رو بخوبی بازتاب میدن..." (SH-)
ایندفعه پست درخواستی نمیخوام لطفا همینجا نظرتو راجع به احساس شرلوک نسبت به آیرین بگو😁😂
خیلی خیلی دوست دارم بدونم که چی فکر میکنی راجع به این موضوع
..که آیا شرلوک عاشق آیرینه آیا مالی آیا حتی جنین یا جان:/
۱۷ خرداد ۹۶، ۰۳:۰۰
پاسخ:
سلام.. خخخخ واقعاً؟! خب، بنظر من...
بنظر من شرلوک هلمز همونطور که مادرش خیلی خوب (در عین سادگی) به این موضوع اشاره کرد، «بالغ تره». [ شرلوک، تو همیشه بالغ تر بودی، بگو چیکار کنیم؟] فیلم دایورجنت رو دیدی؟!... در دنیای واقعی شخصیت شرلوک اونطور که به نمایش در اومده، از اون شخصیتهائیه که نه فقط یک بُعد، بلکه چندین بُعد برجسته داره که هر کدوم بطور متفاوتی رشد کردن و همگی امکان بالقوه ی کمال دارن. از این جهته که شرلوک از دید مادرش بالغ تره(grown up)، برای خواهرش از بقیه جالب تره(My favorite)، و از نظر لستراد هم مرد بزرگی (great man)بود و حالا دیگه مرد خوبی هم هست (a good one)! همونطور که خودش هم تازه متوجه شده، عرصه ای از استعدادها و "ظرفیتهای روحی مختلف" در اون هست که امکان اینکه در ادامه ، به سمت هر کدوم بره وجود داره (حتی سمت اشتباه!). و این "ظرفیتها" تا اینجا که ما دیدم، احتمالهای "کم و بیش" برابر دارن، و مشکل ما اینه که سریال ادامه پیدا نکرده! برای همین هم این تا همینجا می مونه! (احتمالاً یکی از دلائل تموم کردن کار در این نقطه هم این بوده که مخاطبین هر کدوم هر حسی که دوست دارن رو در ذهن خودشون تصور کنن!...هرچند اگر به تصور باشه، من بشخصه طبیعتاً اخلاقی بودنش رو ترجیح میدم!!)
اما از اونجا که ادامه ی مسیر زندگی اینها رو ندیدیم (بقول شرلوک، اطلاعات [= اتفاقات] تکمیلی وجود نداره) نمیشه نتیجه ی قطعی گرفت و ناگزیر جواب من هم همینه که : اطلاعات ندارم و نمیتونم نظری بدم✿... :)
+ پ ن : فقط میتونم بابت این حالت بالقوه، بعنوان نویسنده ی یک وبلاگ ، ازش تشکر کنم؛ به ژرفانوشت نوشتن کمک میکنه! :))
بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
من کسل نیستم...ولی یه جور بی حوصلگی دارررم....نمی دونم حالم نه خوبه...نه بد...
یه جور بی حسیه...بی حسی ....شاید حس قشنگیه...
تازگیا وختی حوصلم سر میره ...دیگه مثل قبل نمیشینم ب بد بختیام فکر کنم...
یه کاری می کنم...یه کاری!!
همیشه باید یه کاری کرد...مگه نه...
مگه نه این که مازندگی می کنیم تا یه کاری بکنیم...البته مونده که اون یه کار چی باشه.....
*****************
۲۰ آبان ۹۶، ۱۶:۳۷
پاسخ:
خیلی خوبه که یه کاری میکنی... عالیه... نوشتن هم خیلی خوبه... موفق باشی عزیزم :))
پ ن : ببخشید بخشی از کامنتت رو درج نکردم. نوشته های بیش از اندازه بقول خودت عجیب و غریب شاید خیلی برای بقیه قابل هضم نباشه. (البته دلیل نمیشه شما ننویسی. اگه بازم دوست داشتی بنویس) کپی کامنتت رو یادگاری دارمش :)
.بعضی وختا همونطوری باخودم حرف میزنم بعد مامانم میاد می گه با کی حرف می زنی؟!
منم به تقلید از یوروس توی کاراگاه دروغ گو می گم:هرکسی!!
و مامانم:|
من:))
۲۴ آبان ۹۶، ۱۲:۵۴
پاسخ:
خخخخخخخ منم حداقل روزی دو ساعت با خودم حرف میزنم!! :/ :)
پس از سالها زندگی در عالم خویشتن، (و تا هنگامه ی ادامه ی آن بخواست خدا) ؛ با تفکر در شخصیتی کم نظیر مثل «شرلوک هلمز» ، زیبایی ، و وسعت «عمیق شدن» را چشیده و دوست دارم آن را بچشانم...
لطفاً پیش از مطالعه ی وبلاگ، از دسته بندی های مطالب تحت عنوان «تعاریف موضوعات این وبلاگ» که برای دسترسی بهتر، در ستون موضوعات قرار گرفته است بازدید نمایید.
متشکرم به امید رسیدن روزی که انسانها به خوبی بیاندیشند...