درباره ی نقد نسبت به برنامه های صدا و سیما که صد جلد کتاب میشه نوشت. اما چند تا نکته ی کلی هست که دلم نمیاد نگم.

اول اینکه؛ کاش برنامه سازان، و همچنین مدیران رسانه، اول یک آمارگیری از سطح روحیه ی جامعه داشته باشن تا ببینن بیشتر چه سبک از سریالها برای جامعه ی امروز ما لازمه. این نکته خیلی حیاتیه. اما متأسفانه صدا و سیمای ما اونقدر غیرکارشناسی عمل میکنه که بعد از گذشت اینهمه سال و این همه پیشرفت علوم روانشناسی و علوم مدیریت رسانه، و علی رغم ادعاهای مبنی بر کار فرهنگی، نه تنها اطلاع صحیحی از وضعیت روحی و روانی جامعه نداره، بلکه بعضاً از همون روشهای بچه-گول-زنِ قدیمی استفاده میکنه. 



مثلاً شبکه ی آی فیلم یا شبکه ی تماشا چند تا از تلفنهای مخاطبین رو پخش میکنن. اولین مخاطب میگه: "آقا این سریال پدر خیلی اعصاب خورد کنه، تو رو خدا یکم سریال طنز پخش کنین" بعد بالافاصله تلفن دیگه ای پخش میشه که میگه:" میخواستم از مسئولین شبکه تشکر کنم بابت پخش سریال فوق العاده فوق العاده زیبا و تأثیر گذار پدر، ..." و به این طریق ما باید بفهمیم که سلایق میتونن کاملاً متفاوت باشن و مسئولین شبکه - بنده خداها بین نظرات ما گیر افتاده اند و نمیتونن رضایت "همه" رو جلب کنن!

این در صورتیه که چنین بحثی وقتی مطرح میشه که یک برنامه مثلاً "ترانه ی درخواستی" باشه و "نظرات درخواستی" مردم متنوع باشه. اما این که افرادی تلفن رو برمیدارند و به تلویزیون زنگ میزنن و درباره ی برنامه ها اظهارنظر میکنند، نظرخواهی بحساب نمیاد.سیاستگذاری کل برنامه های تلویزیون که مشابه یک برنامه ی "پخش درخواستی" نیست! درواقع در این تلفنها، این افراد حتی اگر نمونه هم باشند(که قطعاً نمونه ی مناسب خروار از جامعه ی ما نیستند)، نباید "ملاک تصمیم گیری" قرار بگیرند! 

موضوع ساده است. درباره ی کل برنامه های تلویزیون، اصلاً چیزی به نام نظرخواهی مطرح نیست و مسئولین رسانه بایستی مثل یک پزشک، اون چیزی که برای وضعیت کلی جامعه "نیاز" هست رو مد نظر قرار بدن. نه اون چیزی که یک عده ی خاص میپسندن. (البته مسئولین ما اشتباه بدتری رو هم مرتکب میشن. یعنی یکجا هم که میخوان خودشون تصمیم اصطلاحاً پزشک-گونه داشته باشن، باز هم توجه نمیکنن که جامعه چی "نیاز" داره بلکه به این می اندیشند که چه چیزهایی برای جامعه "مناسب"ـه! در واقع "اهداف" خودشون رو دنبال میکنند و این تفسیر کلمه ی "مناسب" هم تبدیل شده به یک حالت کاملاً غیر علمی، سیاست زده و شخصی!!)



اهمیت یک نگاه تحلیلی دقیق از وضعیت روانی جامعه در تصمیم گیران رسانه به این دلیل هست که تنها نگاه کوتاهی به آمارهای شاخص های ناراحت کننده در کشور ما مثل بیکاری، اعتیاد، طلاق، جرائم، خودکشی، و ...، سابقه ی تحمل تحولات استرس آمیز انقلاب و آسیب زننده ی جنگ، همینطور مصیبتهای روز طبیعی از سیل و زلزله ، تا فشارهای اقتصادی شدید، و پدیده های مأیوس کننده ی مردم از اخبار ناراحت کننده در سراسر دنیا تا وقایع تأسف برانگیز داخلی، رنجیده خاطر بودن مردم از گستردگی تخلفات دستگاهها و فسادهای نهادینه شده علی رغم اعتماد و خونی که به انقلاب اسلامی و وطنشان ایران هدیه کرده اند، برای نتیجه گیری درباره ی "اونچه مردم بهش نیاز دارند" کافی هست.



یعنی چی؟ یعنی حتی اگر عده ای از فیلمها و موسیقی های غم انگیز لذت هم ببرند؛ مدیریت رسانه ای نباید این نوع سلیقه را "فعلا" در "اولویت" پخش قرار بده. اشتباه نشه، این بی احترامی به نظر مردم نیست بلکه همانند تجویز دارو برای بیماری است که دلش میخواد تنقلات بخورد ولی فعلا براش ضرر داره و دلخواه او فعلا موضوعیت نداره. ای بسا جامعه ای که دستخوش افسردگی شده، خواهان گوشه نشینی باشه! آیا باید بهش دودستی تقدیم کرد چون خودش خواسته؟!

این رو گفتم تازه اگــــــــــر فرض شبکه ها بر این هست که "اکثریت مردم" این سریالها رو دوست دارند! در صورتی که واقعاً جای سؤال داره که چه برآوردی به مسئولین امر، این دیدگاه رو داده؟ آیا بررسی شده که چند درصد از مردم از ماهواره استفاده میکنند؟ چند درصد مردم اصلاً به تلویزیون امیدی ندارند که بخوان بهش زنگ بزنن و سفارش سریال بدن؟ چند درصد از مردم بجای تلویزیون وقتشون رو با فضای مجازی میگذرونن؟ آیا واقعاً اون دوستی که زنگ میزنه و میگه :" دست شما درد نکنه بابت پخش سریال فلان. ما واقعاً گریه کردیم. من خودم با خونواده ام همه تحث تأثیر قرار گرفته بودیم. خواهشاً از این دست سریالهایی که واقعاً آموزنده هستن بیشتر پخش کنین..." نماینده ی مردم ایرانه؟؟!

کاش و کاش و کاش میشد که تلویزیون از این آنتن ارزشمند که در خونه های همه در اختیارش هست، در جهت ارتقاء روحیه و سبک زندگی مردم استفاده میکرد. اینجوری حداقل به اینهمه قابلمه و کفش و سردوش حموم که میکنه تو حلقمون می ارزید! :)



دوم اینکه؛ میگن وقتی جایی زلزله بیاد، ماهی ها زودتر میفهمن! درست و غلطی این موضوع رو نمی دونم اما توجیهش اینه که ماهی ها در آب هستن و کوچکترین ارتعاشات زمین که در آب منعکس میشه رو احساس میکنن. 

چنین مثالی رو میشه در جامعه ی انسانی درباره ی "هنرمندان" زد. هنرمندها، اساساً روحیه ی متفاوتی از سطح معمول جامعه دارند. ما روزانه در فضایی غرق زندگی هستیم که به جزئیات به ظاهر بی اهمیت اون، وابسته ایم! ما بدون رنگ، نقش، تنوع و زیبایی نمیتونیم زندگی کنیم اما متأسفانه چه واکنشی به کسی که در حال انجام یک کار هنری هست نشون میدیم؟



"کاش وقتتو با این خط خطیا تلف نکنی! تو درست رو بخون حالا نقاشی رو هم در کنـــــــااااارش ادامه بده"!!...

"چیه یه دوربین گرفتی دستت چک و چک عکس میندازی، اینم کاره؟ اینو منم بلدم که! برو دنبال یه لقمه نون!"... 

"به به! جای اینکه بشینی یه گوشه حافظا حافظا شعر بگی، پاشو یه تکونی به خودت بده! اینجوری نمیشه زندگی چرخوند!"... 

"عزیز من، این رویاها و خواب و خیالا رو بذار کنار... چرا بزرگ نمیشی؟ یذره واقع بین باش! صبح تا شب سرتو کردی تو قصه ها و داستانها که چی؟"


...و جملاتی از این دست که بسیارند!

بعضی از ما افرادی رو که سالها تمرین کرده اند و نواختن سازی رو آموخته اند، و بعد صبح تا شب و شب تا صبح برای یک قطعه ی موسیقی که ما قراره عید توی مسافرت گوشش بدیم و بعد هم فراموشش کنیم زحمت میکشن، سرزنش میکنیم و میگیم "این که نشد کار!"

متأسفانه این فرهنگ زشتِ اهمیت ندادن به عرصه ی هنری هنوز هم وجود داره و پیامدهای وحشتناکی هم داره که فعلاً در این مقال نمیگنجه.

بگذریم... قصد دارم بگم غیر از فرهنگ ناصحیح، یکی از دلائلی که باعث میشه مردم خیلی هنرمندان رو درک نکنن، اینه که هنرمندان اساساً نگاه هوشیار تر، و روحیه ی حساس تر و لطیف تری نسبت به بقیه ی مردم دارند. هنرمند میتونه از پدیده های کوچیک که در چشم بقیه نمیاد، بخوبی ایده بگیره، به این دلیل که حساسیتش بالاتره و به همون خوبی تونسته از اون موضوع کوچیک، تحت تأثیر قرار بگیره. درنتیجه به دلیل مهارتی هم که داره میتونه با هنرش به همون خوبی اون موضوع رو منعکس کنه طوری که دیگران هم متوجه بشن و تحت تأثیرش قرار بگیرن. این یکی از زیباترین خدماتیه که نوع بشر میتونه ارائه بده.



به همین دلیل هست که مثال ماهی رو زدم. هنرمندان همونطور که بهتر از سیاستمداران میتونن بر مردم تأثیر بذارن، خیلی سریعتر از مردم هم از محیط تأثیر میگیرن. لذا برنامه سازها، حتی سیاستمداران اگر بخوان "حال مردم یک جامعه" رو درک کنن، کافیه اول "حال ماهی ها" رو بررسی کنند. 

حال هنرمندهای ما این روزها خیلی مساعد نیست. این در آثار هنریشون هم مشهوده. از کم کار شدن در عرصه های طنز، تا روی آوردن به درد و مصیبت. حتی ردپای سکولار شدن هم در رفتارها تا آثارشون به چشم میخوره. بعضاً اسم "خدا" رو هم نمیارن تا حساسیت خاصی براشون پیش نیاد یا جهتگیری ای بهشون نچسبه!! از قهرمان سازی های مصنوعی درکارهای تصویری تلویزیون بگیر تا ادا اطوار های توخالی به بهانه ی تئاتر که ربطی هم به تئاتر نداره و بیشتر شبیه به باز کردن یکسری عقده ها به شکلی زرد و لوسه... سبک زندگی های شخصی و افسردگی ها و جایگزینی حیوانات بعنوان دوست یا فرزند که بماند... 



وقتی هنرمند به هر دلیلی حالش بد باشه، ناخودآگاه همون حال بد رو هم پخش میکنه. حتی وقتی یک عده ی دیگه از هنرمندان رو هم در این زمان از عمر کشورمون رو میبینیم که سعی میکنن بگن: "ما خیلی باحالیم" ... "ما حالمون عالیه"... یا "دوست دارم زندگی رو"... "ناامید نمیشم" و ... هم از علائم افسردگی جامعه هستند چرا که این افراد برخلاف افراد دیگه، تلاش کردن تا ناخودآگاه ناراحت، ناامید یا غمزده شون رو کنار بزنن و با استفاده از قوه ی خودآگاهشون سعی کنن به جنگ با افسردگی برن و مردم رو هم خوشحال کنن.

حال هنر، روی حال مردم اثر میذاره (چیزی که در بند اول گفتم) و حالا میگم که حال مردم رو هم از حال هنرمند میشه فهمید. با این تفاوت که در اثر افسردگی جامعه، اونها زودتر تأثیر میگیرن، زودتر ناامید میشن، زودتر آثار سیاهی بر کارشون سایه میندازه، زودتر هویتشون رو از دست میدن، زودتر سبک زندگیشون رو به فنا میدن، و زودتر کار کردن رو تموم می کنن. اگر سیاستگذاران جامعه ی ما امروز از هنرمندان ما گله داشته باشه، باید انگشت اتهام رو سمت خودشون بگیرن، و همینطور هوشیار باشن که اکثریت مردم ما هم فاصله ی زیادی با وضعیت هنرمندان ندارن. زلزله ای که ماهی حس میکنه، چندی بعد، بقیه هم حس میکنن!

باز هم کاش و کاش و کاش، کسی این چیزها رو بررسی میکرد!




سوم اینکه؛ حالا سخنی با خود هنرمندان. کاش میشد حداقل خود هنرمندان این عارضه رو بشناسن و حداقل اگر مسئولین مربوطه نمیتونن نیاز مردم رو کشف کنن، اونها با این موضوع مقابله کنن نه اینکه بهش دامن بزنن.

من نمیدونم الآن واقعاً چه وقت نشون دادن "زوایای بدبختی" مردمه؟! ما دیگه خودمون داریم تا ته زاویه های حاده و قائمه و منفرجه رو میبینیم دیگه دور 360 هم زدیم! کاش مثل خیلی از مواقع که هنرمندان بصورت موضعی به درمان برخی زخمهای مردم میپردازن، و بعد از زلزله یا سیل به دیدنشون میرن یا براشون کار میسازن، برای "حال کلی" مردم ایران هم فکری میکردند.

مثلاً یکی از نکات مهم درباره ی سریالهای ایرانی اینه که هنرمندان ما سعی میکنن افرادی رو در خانواده هایی نشون بدن که با انواع و اقسام مشکلات روبرو میشن و ما قراره ببینیم که اینها بالاخره در پس همه ی مشکلاتشون چطوری به سر و سامون میرسن. بعضی هنرمندان حتی سعی میکنن رنگ و لعاب ماجرا رو غلیظتر هم بکنند، با اضافه کردن عناصر فرهنگی باستانی یا تاریخی ایرانی، حالت افتخارآمیز هم بهش بدن، اما این شیوه ی به تصویر کشیدن بکلی (علی رغم نیت خوبی که داره) بی تأثیره. فقط به دلیل یک اشتباه شدید استراتژیک! 



اون هم اینه که بازیگران و کارگردانان تصور میکنند هر چه یک صحنه ی احساسی رو با شدت و غلظت بیشتر و دیوانه واری نشون بدن، یا دیالوگهای سنگین تری به متن ببندن، بازی معرکه تری به نمایش گذاشته اند. این رو در تعاریف داوران بازیگری، و یا حتی در همون تلفن های هموطنانی که تماس میگیرن هم میشه دید!! ولی موضوع اینجاست که فیلم و سینمای فاخر در دنیا در حال ارتقاست. امروز دیگه اینکه شما با کوچکترین مشکلی در یک خانواده به "نحــــو احــــــسن" "نشون بدی" که چطور "آوار دنیا روی سر بازیگر خراب شده"، "نشون بدی" که چطور "زار میزنه"، یا "نشون بدی" که چطور "آروم در خودش میشکنه"، یا.... ، باعث بهبود کار نیست. بلکه بارها با فیلمهایی مواجه شدم که شخصیتهای داستان، در موقعیتهای احساسی شدید، به شدت معقولانه و آرام واکنش نشون داده اند. این واکنش ها وقتی به درستی (و نه به شکل قهرمانهای عروسکیِ از پیش تحسین شده) به نمایش دربیان، کم کم و "در حین داستان"، شخصیتها رو در نظر مردم به قهرمان تبدیل میکنه و بالتبع، اونها هم دلشون میخواد مثل همین قهرمان، صبور، خوش فکر، خوش بین، دارای آستانه ی بالا یا همون باجنبه بودن، صادق، محکم و قابل اعتماد باشن. به بیننده این حس رو انتقال میده که "این زندگیه" و پستی و بلندی داره و اصلاً هیچ دلیلی نداره که با هر پیچ و خمی من هم خمیده بشم و اگر بشم هم طبیعیه و تموم میشه! 

 اینطوری "الگو"  "ساخته" میشه. نه با زاویه ی کج دوربین روی آزیتا حاجیان، باد خوردن به چادر مهراوه شریفی نیا، ژست گرفتن های غلیظ و اخموی مهدی سلطانی و کامبیز دیرباز، و موهای آرایش کرده و کت و شلوار امیر آقایی... طوری که از لحظه ای که بازیگر رو میبینید، بهتون تلقین میشه که "باید" تا انتها تحسینش کنید! در واقع در این کارها برخلاف ظاهرش، قهرمانی "ساخته" نمیشه بلکه از قبل بهتون "معرفی" میشه! آقایون، خانما... بفرمایید قهرمان! خان! دکتر! حاجی! مشتی! بانو! خانم! مبارز! ملکه!!... بفرمایید نوش جان! ... 

(مثالهایی که زدم، تازه از خوبهای بازیگری هستن. دیگه حالا مثالهایی که در اون خود بازیگر اساساً ضعف داره رو وارد نمیشم دیگه روضه سنگین میشه!! :))


به امید اینکه اینهایی که اینجا نوشتم به دردی بخورن... نمیدونم واقعاً آیا کسی هست که به این چیزها فکر کنه یا بهتر، کاری براش بکنه؟!... تا کی غصه ی فیلمهای خارجی رو بخوریم؟