SHERLOCK HOLMES


In the name of God. Wish for a day that all people just think...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

حق الزحمه!


((

...همانطور که هنوز با دقت به کاغذ نگاه میکرد با خودش فکر میکرد که چطور این دفعه مایکرافت تا این حد خلاف عادت همیشگی رفتار کرده است!... بالاخره گره ابروها را باز میکند و یک نفس کوتاه میکشد. کاغذ را تا میزند و میبیند که آن پسربچه هنوز آنجا ایستاده است!

- چیز دیگه ای هم هست؟
- حق الزحمه ی من رو نداید آقا!
- آها! خیلی خب! [جان کاغذ را توی جیب کاپشنش میگذارد و از آن یک سکه بیرون آورده و به پسربچه میدهد] بیا اینو بگیر...
- کم نیست؟
- نه فکر کنم کافیه.

پسر بچه میخواهد برود که جان صدایش میزند:

- ببینم یه دیقه وایستا. کی این کاغذ رو بهت داد؟
- یک آقای .. چاق... و کچل!
- خیلی خب. ممنون.
- یک سکه ی دیگه بهم نمیدید؟ حداقل بخاطر کریسمس که نزدیکه!
- [زیرلب:] آه... [دو سکه ی دیگر در می آورد] بیا...
- ممنون دکتر واتسون. شما مرد مهربونی هستید.
- اوهوم! [از صندلی بلند میشود و کاپشنش را برمیدارد که بپوشد]
- [پسرک در حالی که سکه ها را در جیب کوچک شلوارش جا میدهد:] فکر میکنم حالا میتونم بهتون بگم که اون، یک خانم و با ظاهر متوسط بود! [و با شیطنت کودکانه ای میرود]

جان که از تعجب چشمهایش گرد شده، نفسی که حبس کرده بود را بیرون میدهد: "آه...! اینا بچه ان؟!"

))


ژرفانوشت هفتم_علیاحضرت_جان واتسون در رستوران

#ژرفا_دیالوگ


۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۸ ۹ نظر
شرلوک هلمز

دوست داشته های یک شرلوکد!

در پاسخ به سؤال 8 تست قبل (که البته با امتیازهای اصلی جمع بسته نمیشه):

8-دیالوگهایی که از نظر شما ، بر زندگیتان تاثیر گذار بوده اند رو بگید!(تا 3 دیالوگ برای هر نفر) :)() [مفهوم - ادراک - استنتاج]

دیالوگهایی که دوستان نوشتن در ادامه ی مطلب


ادامه مطلب...
۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۴:۳۱ ۴ نظر
شرلوک هلمز