قصر ذهن یا ساختمون دکتر استرنج؟ :)

 (قصر ذهن من-5)

 

 

قصر ذهن شما شاید یه خونه باشه یا مدرسه تون یا خونه ی اقوام... شاید هم خیلی خاص تر و تخیلی تر باشه. در حد یک سفینه ی فضایی!

ولی خب ذهن منم در نوع خودش برای خودم جالبه! :) ما تعداد زیادی اسباب کشی کردیم و بنابراین در طول زندگق، قصر ذهن من هم خودبخود مخلوطی از لوکیشن های مختلفِ جاهای مختلف شده. 

از اونجایی که بدون اراده و نظارت خودم ایجاد شده، مشکل ورود و خروج داره، اما هر وقت که خواستم میتونم روش کار کنم و اصلاحش کنم... خودم باهاش مشکلی ندارم ولی مثل اینکه اگر بخواهیم درست تر ازش استفاده کنیم باید ساختارش ورودی و خروجی مشخص داشته باشه و نباید یکهو در یک قسمتش ظاهر شی!

البته منم از ورودی ها میام! فقط ورودی هام شبیه ورودی های همین دکتر استرنجه! یدفعه وسط دیوار یه در باز میشه... :)

بعضی جاها هم نه. خیلی منظم و مشخصه... مثلا در نوک یکی از برج ها یک کتابخونه ی بسیار بزرگ و نورگیر قرار داره که یک سالن مرکزی داره و طبقات در اطرافش مشخصن. کفش چوبیه و اتاقها معلومند...

ولی خب یه جاهاییش دیگه خیلی عجیب درست شده :) مثلاً فکر کنید در اتاق خواب رو که باز میکنید به پذیرایی یک خونه ی دیگه که در طبقه ی ششم یک ساختمون قرار داره باز شه! بعد بیرونِ در پشتیِ اون پذیرایی یک حیاط هم کف تو شمال باشه! بعد چند تا کوچه اون ور تر، مسیر دوچرخه رو باشه به سمت یک ویلای قدیمی و یک کمی ترسناک در نوک یک تپه... که ویلا از توی یک خواب برام ایجاد شد. در واقعیت چنین ویلایی وجود نداره! این جدید اومده و هنوز هم یه جاهاییش رو خودمم ندیده ام و جا برای ساخت و ساز و درج اطلاعات جدید، زیاد داره.

در یک قسمت از ذهنم هم یک رشته کوه قرار داره! لوکیشن فوق العاده زیبا و بزرگیه و جالبیش اینه که این لوکیشن رو هرگز ندیده ام. من در بعضی از خوابهام بطور ناخودآگاه به اونجا کشیده میشم...

درباره ی اون رشته کوه مسائل جالبی هست... این هم از دنیای خوابم وارد شده... در پستهای بعدی درباره ی خواب گپ میزنیم...

اینجا همونطور که قولش رو داده بودم، درباره ی ساخت قصر ذهن صحبت خواهیم کرد....

 

در طول زندگی، هر کدوم از این مکانها، در ذهن خودم، مکانی برای حل کردن یکسری از مسائل خاص بوده. بعضی مسائل طبق احساسی که نسبت بهشون داشته ام، خود بخود من رو در مکانی که نماد اون دسته از حال و هوا و احساساتم بوده، قرار داده  و تجسم کرده اند... حالا اگر بخوام نظم و ترتیبی هم بهشون بدم که حداقل هر دفعه میرم تو، مثل آدم از در برم، (چون مثل اینکه یکی از قواعد قصر ذهنه تا بتونه بازآوری اطلاعات رو قوی تر کنه) باز هم صحنه ی اعجاب انگیز اینکه در پایین ترین طبقه ی ساختمون یک زیر زمین هست که یک دریچه در کفش داره، در غیرعادی بودنش انکار ناپذیره.

نه، دریچه ی زیرزمین اعجاب انگیز نیست. اعجاب انگیز اینه که وقتی دریچه رو باز میکنم و از نردبون اون دریچه میام پایین... از آسمون یک ساحل میام پایین و پای برهنه ام رو میذارم روی شن ها! در واقع وقتی پامو بذارم روی ماسه ها و نردبون بره بالا دیگه حتی دریچه روی سقف معلوم نیست چون سقفی وجود نداره!!

 

 

یک ساحل بی انتها زیر زیرزمینه!! :))) تا مدتها خودمم کشفش نکرده بودم تا وقتی که یکی از اشخاص یا مهره های دنیای درون، دچار یک بحران جدی شده بود! یکبار برای نجات اونقدر تلاش کرد تا اینجا رو پیدا کرد!!

اون قسمت بخاطر اینکه همیشه زیر یک دریچه ی بظاهر بی اهمیت در کف زیرزمینه، معمولاً توجه هیچ کدوم از ویروسهای ذهنم رو جلب نمیکنه. از اونجایی که درش از یک طرف باز میشه، نمیشه ازش خارج شد. ویروسها معمولاً بعد از خودم میان. وقتی دیگه دری نباشه اونا اون پشت در می مونن!

فضا و علت وجود اون ساحل بحدی خاص و محرمانه و برام زیباست که با اینکه هیچ خطری ظاهراً نیست، ولی دلم نمیخواد راجع بهش اینجا بنویسم...

 

ساخت یا ترمیم قصر ذهن

ابتدا میخواستم مرحله به مرحله ساخت و ترمیم و جزئیات تخیل و تصور قصر ذهن رو براتون بنویسم. ولی در روزهای اخیر، از طریق وبلاگ یکی از دوستان، وارد وبلاگ دیگه ای شدم که متوجه شدم مطلب جالبی در این باره گذاشته اند. جالب تر اینکه ظاهر وبلاگشون بی شباهت به اینجا نیست!

با اجازه ی ایشون، لینک مطلبشون رو اینجا میگذارم تا شما هم استفاده کنید. بنظرم توضیحات عالی و کافی هستند و تصاویر هم بسیار روشن و زیبان:

 

"ساخت قصر ذهن"

 

مهره های دنیای درون؟

بله، دنیای درون ذهن من، خالی از سکنه نیست و خودم اونجا تنها نیستم. آدمهای زیادی اونجا زندگی میکنند. بعضی هاشون حقیقی هستند، بعضی هاشون فقط چهره ی برخی آدمهای حقیقی رو قرض گرفته اند و بعضیهاشون کاملاً غیر حقیقی هستند. 

میدونید که "واقعیت" با "حقیقت" فرق داره. اینها همه واقعی اند فقط شخصیتهای حقیقی (یا حقوقی!! :))) در عالم بیرون ندارند.

این آدم ها به من کمک میکنند.

ویروس هم که تا دلت بخواد!! :))

ولی خیلی وقتها تجسماتشون متغیره (ویروسن دیگه!!) و من هم راه های خودم رو برای شکست، یا پیچوندن موقتشون دارم! :)

 

دنیای ذهن شما چه شکلیه؟...

هر شکلی که هست، امیدوارم باهاش غریبه نباشید... شاید تنها جای امنی که در دنیا وجود داره، همونجا باشه... و اگه باهاش غریبه باشی شاید، ناامن ترین جای دنیا هم همونجا!

اونجا، خونه ی ماست. ترک کردن خونه، در بهترین شرایط هم، همیشه بخشی از وجود انسان رو در خلأ و نیستی و خسارت نگه میداره...

 

از قدیم گفتن، صاب خونه که میشی، خونه ات رو باب میل خودت درست میکنی...

خونه ات اگر اذیت کننده است... خب مجبور که نیستی... باب میل خودت درستش کن... یکمی جادو کن!...

 

گاهی آسمون دنیا اونقدر پایین میاد که نمیشه نفس کشید...

 

گاهی بجز خونه، به جایی نمیشه پناه برد...

 

بقول یکی از فیلم ها؛ زندگی پر از زیبایی و فراز و نشیبه... با چاشنی یذره جادو!

خونه تون همیشه گرم و دلپذیر ^_^