اینجا هم واسه اینکه اگر کسی احیاناً با من حرفی داشت :)
آخرین کامنت ؛
نمی دونم بعد از خوندن کامنت قبلی چه حسی داشتم ...نمیدونم اما خوب میدونم که آخرین کامنت من قرار بود همون پیام خصوصی باشه ...
ولی تصمیم گرفتم بیام و برای یکی از دوستهام بنویسم ....
برای کسی که من رو تحمل کرد و به من کمک کرد
بزارید راستش رو بگم من بعد از نوشتن کامنت آخرم خوابیدم و بعد از بلند شدن تصمیم گرفتم که دیگه هیچ وخت اینجا نیام ...تصمیم گرفتم فرار کنم ...مثل همیشه و به خودم بگم نشد که بشه ...مثل همیشه خراب کردم ....
بعدش تصمیم گرفتم که یه چیزی بنویسم ...یه نامه ...یه نامه به خدا
اولش شک داشتم که اونو اینجا هم بنویسم اما بعد از خوندن کامنت قبلی دچار شوک و یک جور ضربه احساسی شدید شدم و نخواستم اینجا رو با بی رحمی و غم ترک کرده باشم ....
نامه من به خدا این بود و در عین واقعیت نوشتمش و الان به عنوان یکی از ارزشمندترین نوشته هام انتخابش کردم :
خدایا سلام خودت خوب میدونی که من چی هستم و کی هستم....
خودت خوب می دونی که من یه آدم **** **** ** ****م
خودت می دونی که چقدر بی دردرکم که انرژی های منفی ام رو خواسته یا ناخواسته به اون انسان تخلیه کردم ...و بعدش هم بی هیچ تشکری مثل یه **** گذاشتم و رفتم...خدایا من یه آدم بدم ...من **** هم *** هم ** ***م هم ** ****م و هم خودتخریبم و هیچ خصیصه انسانی ای رو در وجود خودم حس نمی کنم...من رو در هر درد و بلائی که می خوای بنداز ...من رو به هر سختی ای که می خوای...به هر درد و غمی که صلاحمه دچار کن چون حقمه...چون درد نکشیدم و واقعا نمیدونم درد چیه...چون دارم ااداشو در میارم...خودت میدونی که من ضعیفم و بشدت احساسی و مشکلات بزرگی رو هم تجربه نکردم اما با تمام وجودم ازت می خوام که من رو دچار کنی به تلخ ترین اتفاقات چون لایقشم....
اما اون زن ....نه
اوس کریم ازت تقاضا می کنم که حال اون فرشته رو خوب کن و خوب نگه دار...
ازت خواهش میکنم که اون زن به بار نشستن رویاهای بزرگش رو ببینه
ازت خواهش می کنم همچنان پیشرفت کنه و زندگیش انقدر خوب،رنگی و قشنگ باشه که تهش به خودش بگه؛ آخییییش ،خوب زندگی کردم...
ازت میخوام که اون زن حالش و افراد دورش همون چیزایی باشن که اون می خواد
...ازت خواهش میکنم اون زن من رو ببخشه
ازت میخوام همچنان خوب باقی بمونه....
ازت میخوام که اون انسان دوستان فوق العاده ای داشته باشه و تجربه های منحصر به فردی که تا ابد بهش لذت بدن...
من آدم بدی ام ولی خدایا ازت میخوام که اون زن همیشه یک انسان باقی بمونه...
من دوستش دارم و خودت هم می دونی که چقدر دوسش دارم ولی من هیچ وخت نتونستم احساساتم رو درست بروز بدم
...همیشه گند میزنم ....همیشه خراب می کنم....همیشه ...ومن توی هیچ جایی بابت این گند زدن هرگز متاسف نبودم ولی
نمی دونم چرا درباره تمام کامنتهام پشیمونم.... شرمنده ام...به خاطر تمام دردهای کوچیکی که نمیدونستم چطور برووزشون بدم شرمنده ام...خدایا همش با خودم میگم که چرا حرف های بهتری نزدم...چرا اینقدر دردهای الکیم رو انقدر بزرگ کردم...
ببین خدا واس من هرچی که شد شد ...مهم نیست
ولی اون زن ...نه
بزار اون زندگی کنه همون طور که لایقشه....همونطوری که یک انسان خوب یا یک فرشته لایقشه....
من به خاطر بد بودنم معذرت می خوام ...
اون انسان رو به درجات عالی فکر اندیشه و عمق درونی برسون....
و اگر تو بخوای ...امیدوارم که به همه یا حداقل بزرگترین اهدافش دست پیدا کنه
و یه روزی که تو آینه توی چشمای خودش نگاه می کنه بلند به خودش بگه " دوستت دارم شادی (یا هر نام دیگه ای) ...بهت افتخار می کنم ...به تک تک لحظاتی که گذروندی و زندگی کردی افتخار می کنم....و ازت ممنونم که زندگی کردی ...مهم نیست کجا اشتباه کردی ...مهم اینه که تو خودت بودی و بر طبق چیزی که می خواستی زندگی کردی
و همه چیز درست میشه بهت قول می دم "
مرسی که بود اوستا...مرسی که هست ..
مرسی که شد یکی از عمیق ترین آدمهای درونم...و هرگز از یاد نخواهم بردش...
اون از بهترین دوستان من بود و خواهد بود
بهت قول میدم که دیگه براش مزاحمتی ایجاد نمی کنم....
ولی من هرگز اون زن رو فراموش نخواهم کرد....
دوست دارت A
.............
من نمی دونم که چی باید بگم...نمیدونم که چرا این نامه رو اینجا نوشتم...اصلا من هیچ وقت نمیدونستم که چی باید بگم...چطور احساساتم رو بیان کنم...و خیلی وقتها بابت این مدل رفتارام از خودم بدم میاد...
مادرم همیشه بهم میگه انقدر منفی بین نباش...انقدر کم حرف نباش...انقدر عقده ای نباش....انقدر بد نباش ....
ولی من هستم ....
من همینم که هستم .....آیا میشه چیزی بهتری از من انتظار داشت ،؟
البته می دونم واس هیچ کس مهم نیست که من چطور آدمی هستم....اما گاهی اوقات احساس می کنم که باید راجع به خودمون و داستان هامون حرف بزنیم
به ما گوش میدهید ...مهم نیست شما کی هستید ...داستان ها هستند که مهم اند....آخرین پناهگاه برای رنج کشیده ها ...درد کشیده ها ....
:)
همیشه دوست داشتم راجع بهت بدونم ...مدام ازت می پرسیدم خوبی ؟ که اینو بدونم که آیا واقعا خوبی یا حالت خرابه ...دوست داشتم بدونم ...واقعا دوست داشتم بدونم ...دوست داشتم درد هات رو بشنوم و بعد مثل شرلوک بغلت کنم و بهت دلداری بدم ....و تهش بگم ولی همینه که هست با این حال ما هم رو داریم ...
ولی من یه مغرورم یه مغرور لعنتی
امیدوارم به خاطر بازی داده شدن احساساتی من رو ببخشی
من نمی خوام که معذرت خواهی کنم ...چون چیزی رو درست نمی کنه ...ولی تنها کار یه که می تونم انجامش بدم
من یاد گرفتم که دیگه دردهای الکیم رو به کسی نگم....
چون واقعا هیچ کس نیازی نداره که بشنوه
همه به اندازه کافی دردمند هستند
حتی مشاور ها هم بابتش پول می گیرن
و من می دونم که چه فشاری رو درون خودت حس کردی ...و من می فهمم...حالا می فهمم....
ممنونم که کلی چیزهای قشنگ بهم یاد دادی
ممنونم که من رو تحمل کردی
من نمیخوام الان قضیه رو احساسی کنم ...
نمیخوام ...چون از احساسات متنفرم ....
ولی به شرفم قسم میخورم چیزهایی که یادم دادی ....بهم گفتی و دلداری داده همش یادمه....از همش عکس گرفتم...
و به شرفم قسم میخورم که تا زمانی که زنده ام هرگز اینطوری باری روی دوش کسی نباشم....
هرگز با کسی از دردهام صحبت نکنم ...
و هیچ وقت هم احساساتم رو به روی خودم نیارم ....انگار نه انگار که دردی دارم
....حالا که خوب فکر می کنم مسئله مسئله خودمه...پ خودم باس حلش کنم
اصلا فراموش می کنم که احساسات دارم ...به خدا میتونم ....میتونم همش رو بریزم تو خودم و به روی خودم نیارم....
این کارو هم می کنم....یعنی نیاز دارم که این کارو بکنم ....
بزار هرکی که من رو می بینه با خودش بگه یارو از سنگه اصلن احساسات حالیش نمیشه ....
نمی دونم انگار بازم تو حرفام خراب کردم
اما مهم نیست ...این یک وداعه و من دوست دارم هر چی که دوست دارم بگم
بدون هیچ ترسی ....برای آخرین بار !
نمیدونم دیگه باید چی بگم...چون هیچ چیزی تو ذهنم نیست ....
انگار کلمات درونم می جوشن. . غلط می خورن اما نمی دونم چی بگم ....
نمی دونم ....
ولی من نمی خوام صحنه رو اینطوری ترک کنم باید تهش یه چیز خفن داشته باشه
یه چیز خاص ...مخصوص یکی از بهترین آدمهای زندگیم ....
"من ستاره های زیادی رو دیدم .....ولی گاهی اوقات تصور می کنم همشون آدم هایی هستن که اون ور دنیا واستادن دارن سیگار می کشن...می دونم که تو سیگاری نیستی ...می دونم که اون ور دنیا هم نیستی ....می دونم ولی تصورت که می تونم بکنم....؟
تو داری در حال سیگار کشیدن اون ور ابرا به من لبخند میزنی ....عین یه فرشته
و من بهت زل میزنم و صبر می کنم سیگارت تموم شه ...من حتی نمی دونم تو کدومشونی...خب اینطوری بهتره می تونم همشون رو تو تصور کنم و تا بینهایت لبخند بزنم ! "
و بزار بگم من دو تا از قشنگ ترین ستاره های زندگیم رو همیشه در ذهنم نگه خواهم داشت ....یکی از اونها شک نکن که تو هستی
دوستت دارم ....
برام دعا کن ...
میدونم لایقش نیستم اما برام دعا کن
پی نوشت ؛ نمیدونم چطوری راجع به میلاد و اسم هایی که عوض کردم توضیح بدم ...نمی دونم شاید من **** **** ام
و ****** ***** **** ولی تو ببخش
می دونم زیادی رمانتیک شد ....
ولی قول دادم از امروز دیگه هرگز احساساتم رو به هیچ کس جز خودم و مادرم و خدا نشون ندم ....
و امیدوارم که هیچ وخت نبینمت چون نمی دونم چطوری باید توی چشمات زل بزنم و بگم که من کی هستم ..
ولی کاش یه بار فقط از دور می دیدمت....
^_^
سعی هم میکنم که تمام کتابهایی که مععرفی کردی رو بخونم
سعی می کنم وبلاگ بزنم
سعی می کنم قوی و شجاع باشم چون تو از آدمهای ترسو بدت میاد ....
و سعی میکنم بد نباشم
هوم این آخر یه سخته یخوده ....
و بازی تمام شد :)
نویسنده:
شرلوک ، می دونم شاید نباید درمورد افکار و عقایدت نظری بدم و شاید حتی لایق نظر دادن در این مورد نباشم ولی نباید به خاطر کاری که دوستت که 12 ساله باهاش دوستی یا مینا خانم کرده ناراحت بشی.باور کن که این دروغ گفتن به خود (و طرف مقابل صحبت.) تا جایی که من می دونم عمدی نیست.جو و فضای اطراف آدمه که باعث این اتفاقات می شه.مشکلاتی که با روحیه آدم سازگار نیست باعث این اتفاقات می شه و گاهی حتی خود طرف مقابل صحبته که باعث این اتفاقات می شه.نتیجه اش چی می شه؟این می شه که آدم نتونه احساسات درونی اش رو بروز بده.مثلا وقتی غمگینه و نیاز به هم صحبت داره خودش رو خشمگین و عصبانی نشون بده.وقتی از چیزی خوشش نمیاد مجبور می شه ( و شاید هم مجبورش می کنن.) که بگه خوشم میاد.وقتی........... .
خلاصه این که هر رفتاری دلیلی داره.
دوست 12 ساله ات و مینا خانم هم به یک دوست (شما بهترین دوستی. ^_^ ) برای درددل نیاز داشتند.همین.
اممممممم........کامنت قبلیم رو با لحن دوستانه و مهربانانه بخونید لطفا. :)))
درد و دل یک نعمته.بلههههه.همینه. :)
و همه چیز با خوبی و خوشی به پایان رسید :)
نینجای عزیز من ایمیلم به درد نمی خوره چون جواب هات رو نمیاره و گوشی هم ندارم که بخوام تلگرام برم ولی اگه اینیستاگرام داری یا توی فروومی عضوی اسمت یا ایدیت رو به عنوان موضوع ایمیلم برام بفرست
راستی ببخشید اگه دیر شد جوابت اینجا تنها جایی بود که تونستم بیام و بهت بگم امیدوارم ببینی
یا خانوم شرلوک تایید کنه
راستی ممنون از خانوم شرلوک بابت لطفشون
سلام شرلوک :)
حالت چطوره؟
با خودم گفتم یه سلامی بکنم. ^_^
پاسخ به کامنت خصوصی:
به نام الله
سلام. هَپی نیو یِر
سلام من اولین باره که مطالب وبلاگتون رو میخونم بسیار مفیدبوده برام هرمتنی که نوشتین بسیار احساس درونش نهفته است و حس تنهایی ادم رو پرمیکنه ممنونم خانم شرلوک امیدوارم همیشه پایدار و موفق باشین
فراموش کردم بگم میشه یه کمک کوچیک بهم بکنین من اصلا ادم بی احساسی نیستم اما اطرافیانم فکر میکنن خیلی بی احساس هستم من واقعا نمیدونم چطوری باید باهاشون رفتارکرد؟
ممنون میشم بهم کمک کنی
سلام خدمت شما واقعا وبلاگ فوق العاده ای دارین یه سوال داشتم میخواستم بدونم چرا نمیشه ژرفانوشتهارو به ردیف پیداکرد
سلام شرلوک من میخوام مثل ت بشم دقیق مثل تو پس بیا تا با هم بازی کنیم
سلاااام شرلوک
چه قدر دلم برای این جا تنگ شده بود. :)
حالت چطوره؟خوبی؟
سلام ممنونم بابت راهنماییتون پیداشون کردم بالاخره
از سکوت متنفرم، مخصوصاً اگه همراه با کمی تاریکی باشه...تو یه اتاق کوچیک!
راستش رو بخواین مرز بین تنفر و عشق خیلی باریکه!...من عاشق تاریکی شب و سکوتم/
من حس متفاوتی رو با خاطرات تجربه میکنم...وقتی یه خاطره ای رو تو ذهنم به یاد میارم حس غیر قابل توصیفی بهم دست میده...انگار که دارم یه فیلم تراژدی یا درام میبینم البته ممکنه محتوای اون خاطره حتی تراژدی هم نباشه ولی من اونجوری تصویر سازیش میکنم...یعنی تصویر سازی میشه! کمی سیاه و سفید و ...
من باخطرات مشکل دارم/
و وقتی روزایی رو به یاد میارم که تو این وبلاگ نظر میدادیم و نظر میگرفتیم و گفت وگو میکردیم، احساس غم وجودم رو فرا میگره...دوباره یه تراژدی دیگه رو تجربه میکنم!
سلام
خوبی؟
هر چی فکر کردم چی بگم که یکم طولانی تر جواب بدی چیزی به ذهنم نرسید . ینی حرف که زیاده ولی ... مردم معمولا همینو میگن دیگه . خوبی؟
البته اگه وقت داشته باشی و بخوای . مردم ک معمولا با خوبم . بحثو تموم میکنن
به صورت دیوانه باری خوب!!! فکر کنم دیوونه شدم 😂 سر هر چیزی میخندم . به مردم راهکار ارائه میدم . اما هیچ چیزو واقعی نمیبینم . انگار تو مرحله ی امادگی واسه بازییم که شروع نمیشه . حس میکنم دارم اطرافیانمو گول میزنم چون حس واقعی بهشون ندارم . ولی در نهایت خوبم . امیدوارم توئم خوب باشی . خواستم یجوری به یه کسی اینارو بگم ولی طوری که حرفام ننه من غریبم بازی و نوحه نباشه . خواستم به رفیقم بگم ولی میدونم تهش میگه منم همینطور . بنده خدا درگیر منه . منم گفتم چه کاریه یجوری باش به اونم خوش بگذره . من که تو رو دوست خودم میدونم تورو نمیدونم . سعی هم میکنم زیاد مزاحم نشم . ولی خب اینکه میفهمی واسم جالبه . باز هم بگم نوشتم با لحن شاده نمیخوام کسی رو ناراحت کنم 😅
منم دقیقا وسط اون خیابونم ولی از یه تیر برق بالا رفتم و نشستم اونجا . دیدی میگن قبل از زلزله حیوونا احساس میکنن؟😂 دقیقا همون حسو دارم . ولی زلزله ن . یه اتفاق . یه چیز جدید که حس میکنم شرو شده یا میخواد شروع بشه ولی نمیدونم چیه نمیدونم کی و کجا اتفاق میفته . حس میکنم پشت یه دیوار بلند گیر افتادیم اما ن کسی هست دیوارو نشونم بده ن میشه دیدش .
بیخیالی بهترین گزینست . جلوی بقیه یه ادم جلف و دیوونه ای میشم که بقیه به بی خیالی و خوشحالیم غبطه میخورن😂
خوشحالم که توهم منو دوست خودت میدونی:)
__________
اینجا پیام میدم به یاد قدیم . هر وقت ببینی و جواب بدی خوشحال میشم
چرت و پرت؟؟!!
خوبه که یکی مثل من منتظره . همه اینروزا یه معیار واسه تبدیل شدن پیدا کردن . اینکه ببینی هنوز کسی مثل تو باقی مونده جای امیدواری داره.
_ _ _
ان شاء الله این وسواس باعث بشه یروز دوباره اینجارو راه بندازی
خدا رو شکر. :)
منم خوبم.
چه خبر از حال و احوال؟
به نام خدا. سلام خوبین؟ چه خبرا
واقعا متاسفم . نمیدونم ... ولی من به تو مدیونم . چیزایی که از ته دل اینجا برای من ... صرفا من نوشتی باعث شد روی پاهای خودم وایسم... نوشته هات کاری کرد فهمیدم زندگی همینه که هست ... خودمون باید راه لذت بردن ازش رو پیدا کنیم ... بعضی روزا این وبلاگ این بخش و جواب تو تنها امید زندگی بود ... بازم میگم بخاطر هر کاری کردم... دردو دل کردم جواب گرفتم و با خوشحالی رفتم دنبال زندگی تا دفعه بعد ... متاسفم ... و بخاطر همه چیزایی که برام نوشتی ... همه وقتایی که گذاشتی... همه چیز ممنونم🙂 کاش بشه یه روز جبران کنم Sherlock !