در پستهای قبلی درباره ی "تسلط بر خویشتن" حرف زدیم. بنظرم بهتر هست یک مروری داشته باشیم که چه مراحلی میتونه داشته باشه:

 

1- مغزتون رو باور کنید!

اول اینکه باور داشته باشید مغز شما دارای توانایی هایی بسیار خارق العاده تر از حد تصور شماست. در واقع هیچ حد و مرزی برای هر چیزی که بهش فکر میکنید وجود نداره چون حد و مرزی برای پیش روی افکار شما وجود نداره...

 

2- از خلوت با خودتون نترسید!

با خودتون خلوت کنید و " خود واقعیتون" رو ببینید. با خودتون ملاقات کنید. در نتیجه ی این ملاقات صادقانه در آینه (که در دو پست قبل بهش اشاره شد) نقاط قوت و ضعف "واقعی" خودتون رو میبینید. 

 

امروزه با فراگیرتر شدن آموزه های روانشناسی، هر کسی حتی اگر مطالعه ای هم نداشته باشه، اینکه باید "نقاط قوت و ضعف" خودش رو بشناسه، به گوشش خورده.

اما مسئله اینجاست که خیلی از ماها حتی تصورمون از نقاط ضعف و قدرت خودمون هم اشتباهه!

در واقع فرق هست بین چیزی که "عاشقش هستیم" تا چیزی که "عاشق این هستیم که عاشقش باشیم". ولی بخاطر اینکه نگاه سطحی و کوتاهی به این مقوله ها داشته ایم، فکر میکنیم "عاشق چیزی یا کاری هستیم" که واقعاً نیستیم!! دیگه نفرت بجای خود!!

 

بنابراین بهتره به "ارور های" پردازش مغزمون، که بخاطر نوع رشد و تربیت و تأثیرپذیری ای که از محیط و از درون داشته ایم ایجاد میشن هم دقت کنیم. من اینجا یکسری از رایج ترین اشتباهاتی که درباره ی شناخت خودمون مرتکب میشیم رو مثال میزنم:

 

- گاهی "توقعاتی" که از خودمون داریم رو بجای "علائقمون" اشتباه میگیریم! 

 

- گاهی اگر اون "توقعات" رو برآورده نکرده باشیم، این رو "نقاط ضعف" خودمون میدونیم! 

 

- گاهی نقائص خودمون رو "نقاط قوت" تلقی میکنیم. (مثلاً فکر میکنیم خیلی آدم روراستی هستیم، در حالی که بی ملاحضه ایم! فکر میکنیم هرکار کنیم حداقل ریاکار نیستیم، در حالیکه "در واقع"، در خوب بودن یا نمودِ خوب داشتن، تنبلیم! فکر میکنیم دلسوزیم در حالی که شخصیت فضولی داریم!!)

 

- و گاهی برعکس، بخاطر اثری که افراد دیگه برما گذاشته اند، نقاط قوت خودمون رو ضعف قلمداد میکنیم. (مثلاً فکر میکنیم کم رو و خجالتی هستیم درحالیکه این رو به ما نسبت داده اند زمانی که سعی کرده ایم مؤدب باشیم یا هر چیز بیهوده ای رو به زبون نیاریم!
یا فکر میکنیم کم هوش هستیم در حالیکه هوش ربطی به رتبه ی کنکور ما نداشته و نداره!
فکر میکنیم ریاکار هستیم چون ما رو به این موضوع متهم کرده اند، در حالیکه شهامت بخرج داده ایم که در فضای منفی اطراف، حرف یا عمل مثبتی انجام داده باشیم.
فکر میکنیم مغروریم درحالیکه بخاطر عزت نفسمون سعی نکرده ایم به ساز همه برقصیم...)

مرز بین اینکه چیزی واقعاً نقطه ی ضعف ماست و یا نقطه ی قوت، خیلی باریکه.

 

- همچنین گاهی بقیه ی آدمها ویژگی شخصیتی ما رو به درستی تشخیص داده اند و روش تاکید کرده اند. به صرف اینکه اونها هم این رو تصدیق میکنند معنیش این نیست که این فقط توصیف دیگران از ماست و خودمون نیستیم.

 

ولی چیکار باید کرد؟

پاسخ اینه که هیچ نگران این خطاها نباشین!

قرار نیست اگر با کمک یک یا دو تکنیک و یا با خلاقیت خودتون، با خودتون خلوت میکنید، حتماً مو به مو اونطوری که گفته شده پیش بره.

اون، بخشی از عالمِ درون شماست!

توش هر چیزی ممکنه پیش بیاد!

 

پیشنهادهایی که به شما میشه برای اینکه به درون خودتون رجوع کنید، صرفاً برای این هستند که اون سیستم امنیتی بسیار قوی ای که درونتون فعاله و خیلی وقتها اجازه ی ورود رو حتی به خودتون هم نمیده، به علم و اراده ی خودتون باز بشه. شما با مزه مزه کردن جذابیت این کار، گاردها و انقباضات ذهنیتون رو باز کنید و فقط "اجازه بدید" پیش بره.

 

Just, let it go!

 

بقیه اش رو خودتون میتونید مدیریت کنید...

این دنیای درون شماست.

چطور میشه برای تمامی احتمالات درونی یک انسان فرمول تعیین کرد؟

 

اما اگر کلیدش به دست خودتون باشه، 

اگر دنیای ذهن شما به یک اندازه پیچیده است، خود شما هم به همون اندازه پیچیده اید!

در واقع اگر دنیای درون شما گوگوریو باشه شما هم جومونگشید! :)

"شما" از پس "خودتون" بر میایید.

 

از خدا هم کمک بگیرید. خداوند میگه: "در آیات جهان نظاره کنید، و همچنین در درون خودتان. آیا نگاه نمیکنید؟" 

وقتی موسی ع از اینکه اگر توی قصر فرعون بره چه اتفاقی می افته میترسه خدا میگه:"برو و با نرمی صحبت کن. و بدون که من هم اونجا هستم. دارم میبینم و میشنوم."

 

شما فقط کلید بندازید و برید داخل.

خودش کم کم جور میشه...

 

وقتی توی آب شنا میکنید یک نکته ی مهم اینه که آروم باشید و از روی دست و پا زدن، به موج آب ضربه نزنید. ضربه زدن به موج، ضربه رو به شما برمیگردونه.

مثل آلیس در سرزمین عجایب، آروم آروم قدم بردارید، ذهنتون رو تماشا کنید، همونجا تفکر کنید، تحلیل کنید... درها رو یکی یکی باز کنید... کوچیک بشید، بزرگ بشید... تا به عمق و قصر اصلی برسید...

 

 

ذهن شما وقتی که صداقت شما رو و امنیت تفکرتون رو درک میکنه، راه رو به شما نشون میده...

 

امنیت وقتی برقراره که شما دائم به این موضوع اگاهی دارید و به یاد خودتون میندازید که "در عمق وجود خودتون، اعتراف کردن عواقبی نداره، و مغرور بودن هم سودی!" پس در عین اینکه تلاش میکنید بیخودی مغرور نشید، با خودتون لج نکنید، و از اعتراف نترسید، همچنین بی خودی هم خودتون رو حقیر نکنید، تواضع بیخودی نشون ندید و برخی افکار رو به جرم بعید بودن، بزرگ بودن، تخیلی بودن، اغراق آمیز بودن، یا حتی گناه آلود بودن، پیش از پرداختن بهشون، رد نکنید و پس نزنید!

 

3- بعد از سالن اولیه: انباری یا راهروی طویل!

حالا شما یک چیزهایی رو دربارهی خودتون میدونید، و همچنین درباره ی نحوه ی بخاطر سپردن اطلاعات و اینکه چطور میتونید اونها رو منظم، طبقه بندی و یا به هم وصل کنید... چطور میتونید با بیرون کشیدن یک نخ، خاطره یا اطلاعاتی رو بیرون بکشید و برای وصل کردن اطلاعات جدید هم از چه گیره ها و چسبهایی میتونید استفاده کنید...

 

حالا میخوام تکنیک دیگه ای رو برای بررسی کلی افکار و احساسات مثبت و منفیِ تل انبار شده در ذهن رو معرفی کنم. چرا که در ذهن ما پیش از اینکه بتونیم بهش مسلط بشیم، خیلی چیزا انباشت شده.

اون سالنی رو که در مطلب "تصویر در آینه - قصر ذهن من-2" گفتم رو یادتونه؟ یادتونه گفتم که اون فقط یک "سالن ورودیه"؟ 

آیا همچنین یادتون میاد در بحث "اطلاعات" یه سر به بایگانی زدیم؟

حالا میخوام ببرمتون "انباری"!

این انباری خودش کلی بزرگه. انباری هر کس یه شکلیه. مال شما رو نمیدونم اما مال من، یک راهرو در وسطش داره و در دوطرفش هم اتاقهای بزرگ و پر از افکار مختلفن... 

و این تازه سرزمین اصلی وجود شما نیست! فقط، تا وقتی که ندونید "چی تو چنته دارید"، قدم گذاشتن به اونجا ممکن نیست یا کارآیی نداره...گویی با چشم بسته یا تار رفته باشید...

 

درست مثل این می مونه که شما رو مدیر یک سازمان کرده باشند که اون سازمان قبلاً هم تحت مدیریت شخص دیگه ای کار میکرده. شما شاید مدیر منظم، دقیق و درستکاری باشید ولی تا پیش از اینکه بفهمید مدیر قبلی دقیقا تا زیر و بم سازمانتون چه کارهایی کرده یا نکرده، نمیتونید خشتهای جدید رو روی بنای قدیمی که ناشناخته هستند بگذارید.

نمیخواید که هر چی شد بگید تقصیر دولت قبله؟! میخواید؟ :) پس بیایین یک نگاه به اونچه که تا بحال به دور از نظارت دقیق ما، در طی زندگیمون، انباشته شده بندازیم...

 

نکته: این روش، بر اساس یک سری از مطالعاته. قبلاً توسط کسان دیگری که بهشون پیشنهاد دادم هم انجام شده و نتیجه هم داده، با این حال صرفاً یک پیشنهاده، و شما باز هم میتونید در حین انجام این کار، خلاقیت بخرج بدید اما...

"لطفاً به نکاتی که روشون تاکید میکنم توجه کنید و اونها رو نادیده نگیرید."

 

این کار از نظر انجام دادن آسون تره. چون این بار نیازی نیست زیاد تخیل کنید.

یک کاغذ بردارید.

 

یک کاغذ خیلی بزرگ.

 

خیلی خیلی بزرگ!

 

در واقع اگر لازمه چند تا کاغذ آچهار رو کنار و زیر هم بچسبونید تا تقریباً اندازه ی یک روزنامه بشه...

 

کاغذ

 

قبل از شروع، یک جا و وقت آروم رو انتخاب کنید.

 

1- از سمت راست و بالای صفحه شروع کنید به نوشتن یک لیست از بالا تا پایین. لیستی از "هر مشکلی" که به نظرتون میاد! 

میدونم اولش افکار زیاد و بی ربط و بدیهی هجوم میارن ولی وقتی شروع به نوشتن میکنید کم کم تخلیه که میشن بهتر میشه. پس شروع کنید. این مشکلات از "بیکاری، اعتیاد، تورم، جنگ در اقصی نقاط جهان، و..." میتونه باشه تا اینکه "مامان عصبیه، رابطه ام با برادرم خوب نیست" ... تا "دماغم اونجوری که دلم میخواد نیست، فکر کنم شیمی2 رو بیفتم، رشته ام رو دوست ندارم، پول ندارم..." حتی اگر تیم فوتبال مورد علاقه تون نتیجه نمیگیره رو هم بنویسین! 

 

نکات مهم:

- هر چیزی که بنظرتون یک "مشکل" میاد رو بنویسین. نه اینکه تفسیر کنین. مشکلات رو لیست کنید. هر مشکلی. هیچ رودربایستی هم نکنید و اگر مواردی که پشت سر هم مینویسید هیچ ربطی به هم ندارند اصلاً مهم نیست.

- در مراحل بعدی، ممکنه باز هم تک و توک مشکلاتی به یادتون بیاد. برگردید به انتهای ستون اول و اون رو اضافه کنید.

- سعی کنید همه رو در "یک ستون" بنویسید و نه بیشتر. برای همین میگم کاغذ خیلی بزرگی بردارید و اگر کم اومد، کاغذ به پایین اضافه کنید اما نرید ستون بعد!

 

2- بعد از اتمام مرحله ی اول، حالا روبروی هر مشکل، یک فلش کوچیک بکشید و "اولین علت مستقیم"ی که بنظرتون میاد رو براش بنویسید.

 

m1

 

نکات مهم:

- همونطور که گفته شد، سعی کنید اولین علت "مستقیمی" که بنظرتون میاد رو بنویسید و نه علت کلی یا دورتر. یعنی به "ریشه" ی یک موضوع جهش نکنید. مثلاً روبروی "اعتیاد" ننویسید "بی عدالتی"! ممکنه ذهن شما بگه تهش همینه دیگه! ولی این جهشه. جهش نکنید! 

- اگر بنظرتون یک مشکل چند علت داره، سعی کنید مهمترینش رو بنویسید و اگر چند علت مهم داره و نمیتونید بگذرید، چند تا فلش براش بکشید و حداکثر تا سه علت رو زیرهم، روبروی اون مشکل بنویسید.

- این مسیر، نفوذ به افکار انبار شده ی شماست. ذهن شما به شدت سعی داره شما رو از این کار منصرف کنه یا فریب بده. لطفاً توجه داشته باشید که فریب افکاری مثل : "کار بیخودیه" ... "فهمیدم تهش چی میخواد بشه"... "خسته شدم بابا"... رو نخورید. حتی ممکنه ذهن شما نسبت به معدود موضوعاتی که در اونها قبلاً به دلائلی به شما اجازه ی ورود داده، دستهاش رو بالا ببره و یک حرف نهایی رو بعنوان نتیجه ی هر سطر، یا نتیجه ی کل کار، "پیشاپیش" به خاطرتون متبادر کنه. هرگز اون حرف رو نپذیرید. ذهن شما داره یه چیزی از ته انبار بهتون میده که بگه اینو بگیر فقط بی خیال شو. تو نیا!

 

((این اتفاق برای این می افته که (قبلاً هم در پاسخ برخی کامنتها اشاره کرده بودم) ذهن ما سیستم دفاعی بسیار قوی ای داره و بخاطر جراحاتی که در دوران کودکی برداشته، به هیچکس حتی خودمون هم اجازه ی ورود نمیده. اینجا به هیچ وجه سعی نکنید با ذهنتون بجنگید و بزور داخل شید. فقط جواب اون افکاری که سعی میکنن شما رو منصرف کنن رو با این جملات بدید:

"اتفاقی داره نمی افته که. خودمم و خودم. قرار نیست که اینو به کسی گزارش کار بدم! فقط خودمم."

" آروم باش... فقط میخوام با خودم تنها باشم. کس دیگه ای این وسط نیست."

"کسی نمیدونه ما داریم اینا رو مینویسیم و کسی منتظر جواب نیست."

"قرار نیست تهش اعتقاد خاصی پیدا کنیم که! مگه قول دادیم؟ مگه مدیون کسی هستیم؟ میخوام ببینم چه خبره! نگران نباش خودم که نمیتونم خودم رو به متقاعد شدن در چیزی مجبور کنم که!"

"قرار نیست بعد از نوشتن این چیزها بریم ده نفرو بکشیم! اینا فقط حَرفه. بذار با خودم حرف بزنم. هنوز کسی کاری نکرده که. اون کس هم خودمم! تا خودم نخوام، که یک "خود" از بغل من یواشکی رد نمیشه بره چیزی رو جار بزنه یا از طرف من کاری انجام بده یا بهم بخنده یا مجبورم کنه بعدش تصمیمی بگیرم!"))

 

خلاصه دائماً سعی کنید خودتون رو به "آرامش و حوصله" و اینکه "چیزی رو از دست نمیدید" و اینکه "مجبور به هیچ کاری نخواهید شد" دعوت کنید.... ذهن شما در تمام این مراحل این کارو میکنه.  هر بار همینطور با محبت و حوصله جوابش رو بدید. نفس عمیق بکشید و عضلاتتون رو آزاد کنید... اجازه بدید خودش آروم درها رو براتون باز کنه. حتی اگر هنوز هم داره غر میزنه، با شوخی آرومش کنید...

 

- در تمام طول این برنامه، اگر خسته شدید میتونید رها کنید و برید استراحت کنید. و بعداً برگردید و ادامه بدید...

 

3- حالا روبروی هر کدوم از اون علتها هم اولین علت مستقیمی که بنظرتون میاد رو بنویسید.

 

نکات مهم:

- در مرحله ی قبل، زیاد پیش اومده که علت یک مشکل، خودش یک مشکل دیگه بوده. مثلا روبروی طلاق نوشته اید: بی پولی، اعتیاد، بی فرهنگی. و بعد میبینید مثلاً "بی پولی" و "اعتیاد" رو قبلاً در ستون اول نوشته اید. پس به اینجا که رسیدید، روبروی بی پولی و اعتیاد در ستون دوم رو بلاک کنید یا با یک خط افقی ساده خطش بزنید (که خط زدن بهتره). و فقط جلوی "بی فرهنگی" رو باز بذارید.

 

m2

 

4- این کار رو همینطور ادامه بدید. طبیعتاً ستونهای جدید کوتاه تر خواهند شد.

 

نکات مهم:

- هر جا هر چیزی رو که لازم بود به هر چیز دیگه با یک فلش وصل کنید (مثلاً اگر علت مشکل 4 هم علت 3 بود، فلشش رو به علت 3 وصل کنید) یا بجای این کار، علت رو جلوش بنویسید و چون تکراریه، خطش بزنید (و با این کار مسیر رو بلاک کنید.)

در واقع مسیرها واقعاً بلاک نمیشن بلکه دارن مثل یک رود به هم وصل میشن. دارن در علتهای کمتری خلاصه میشن.

- دوباره اخطار میدم: "به هیچ وجه" جهش نکنید و مسیری رو فقط به این دلیل که میدونید در ستونهای بعدی به یک علت تکراری خواهد رسید، پیشاپیش بلاک نکنید.

- مقاومت ذهنتون رو با آرامش و محبت، نرم کنید و فرایند رو ادامه بدید... شما دارید کم کم توی یک راهرو در ذهنتون نفوذ میکنید. اجازه بدید آروم آروم این اتفاق بیفته...

 

5- در برخی سطرها زودتر، و در برخی سطرها دیرتر، به جاهایی میرسید که نمیتونید یک "علت مشخص" برای مورد ستون قبلی بنویسید. عبارتی که روبروی فلش مینویسید یکی از این موارد خواهد بود:

 

یک: یک عبارت نامطمئن. مثلاً "فکر میکنم فلان." و میبینید که خیلی خوب از موضوعِ مربوط به "فلان" سر در نمی آرید.  دور این عبارات یک مستطیل بکشید.

دو: یک عبارت مستند. ولی حالا که نوشتیدش، به نظرتون میاد از کجا معلوم؟! مثلاً نوشته اید "چون فلان اتفاق فلان جا افتاده". در واقع این رو همیشه بعنوان یک داده ی اطلاعاتی داشته اید ولی از صحتش (یا از اینکه مطمئنا این رو در منبعی دیده اید) مطمئن نیستید. روبروی این عبارات، با خودکار سبز یک علامت سوال (؟) بذارید.

سه: عبارت مستند و با منبعی که منبعش رو قبول ندارید. این عبارت رو با ماژیک زرد، های لایت کنید. سپس در این حالت، منبع رو روبروش بنویسید و بعد روبروی اون بنویسید که علت اینکه اون منبع رو قبول ندارید چیه و ادامه بدید...

چهار: هیچی! علت رو نمیدونید! روبروی فلش با خودکار قرمز بنویسید: نمی دونم.

پنج: یک احساس. این علتی نیست که ذهن شما اون رو علت منطقی چیزی بدونه. مثلا شما از علت مخالفتتون با یک پدیده، اول دلائلی نوشته اید و بعد به اینکه "اصلاً کلاً حس خوبی به این موضوع ندارم" رسیده اید. هیچ عیبی نداره. ادامه بدید و حالا باید علت اینکه "فکر میکنید چرا حس خوبی به این موضوع ندارید" رو روبروش بنویسید و ادامه بدید...

شش: آخرین علتی که بنظرتون میاد رو نوشته اید و دیگه ادامه نداره. اما علت خنثی است و حس خاصی هم بهش ندارید. مثلاً نوشته اید: "چون ما در کهکشان راه شیری هستیم." ! خب هستیم دیگه. نه علتی داره، نه بهش اعتراضی دارید و نه علاقه ی خاصی. اینجا، این سطر کاملاً تموم شده. نقطه بذارید.

هفت: آخرین علتی که بنظرتون میاد رو نوشته اید و دیگه ادامه نداره. اما خنثی نیست. مثلاً نوشته اید: "چون پدربزرگ دیگه در بین ما نیست". خب دیگه علت نداره. درسته؟ اما این یک بار حسی داره. اینجا سکوت کنید و ببینید دلتون میخواد بعدش چی بنویسید!

مغز شما ورزش کرده و گرم شده که علت پیدا کنه. پس الآن آمادگی داره بهتون حرفهای دیگه ای هم بزنه. پیشنهادی بده. التیامتون بده و یا با عبارت دیگه ای که اون هم دنباله دار خواهد بود، این سطر رو ادامه بده. مثلاً بگه "عوضش بابا و عمو با هم آشتی کردن". این دو مورد علت و معلول هم نیستن و فقط با یک خط افقی به هم وصل میشن( نه فلش).

با چنین خطوط افقی ای سطر رو تا جایی که مغز شما (یا قلب شما) اون سطر رو به "حصول نتیجه" یا "ارائه ی راهکار" یا "احساس دلگرم کننده و التیام بخش" یا "یک دستورالعمل" ختم کنه ادامه بدید. مثلاً بعد از آشتی بابا و عمو دیگه این سطر احتمالاً تموم شده. مراقب باشید اگر موضوع ناراحت کننده است، مغز شما الکی الکی با یک حرف سر و تهش رو هم نیاره (نوعی جهش).

(باز اگر فکر میکنید ادامه داره ادامه اش بدید. اگر رابطه علت و معلولی نیست، با یک خط صاف به هم وصلشون کنید و یا به عبارات دیگه در ستونهای دیگه. هر کاری که صلاح میدونید انجام بدید فقط نکته ی مهم اینه که اگر میخواهید سطر رو تموم کنید حتماً باید با یکی از پنج علامت بالا، یا با یک "نتیجه، راهکار، دستورالعمل، یا فکر مثبت" تمومش کنید. موضوع رو با عباراتی مثل "همینه که هست، لعنت بهش!" تموم نکنید. این یعنی درب یکی از اتاقها محکم توی صورت شما بسته شده. شما حتی برای موضوعاتی مثل "مرگ" هم نباید سطر رو به این شکل تموم (و در حقیقت رها)کنید.)

 

 

چای

 

نکات مهم:

- از اینجا به بعد، خودبخود دارید به افکار و احساساتِ عمیقتون نفوذ میکنید. باید به عمق ذهن و قلبتون رجوع کنید و انجام اون مرحله ی "خلوت با خویشتن" که قبلاً بهتون گفتم، کمکتون میکنه احساساتتون و ریشه ی اونها رو بخوبی پیدا کنید. اگر اون مرحله رو قبلاً انجام نداده باشید، همهمه های اون سالن به شما اجازه نمیدن علت رو پیدا کنید یا حداقل علت "واقعی" رو بنویسید!

- از اینجا به بعد، سیستم دفاعی ذهن شما پیام های "خستگی" صادر میکنه. این هم بنوعی شگرد مقاومتشه. هیچ اشکالی نداره. بلند شید برید برای خودتون چایی بریزید، از خودتون پذیرایی کنید، چند حرکت کششی انجام بدین... اما گولش رو نخورید... :) ادامه بدید...

- در مراحل عمیق تر، سیستم دفاعی ذهن شما پیامهای جدیدتری رو از عمق قلبتون به شما (بعنوان رشوه) تسلیم خواهد کرد تا دست بکشید. این هدایا رو قبول نکنید. با ادامه دادن، خودتون به همه شون دست خواهید یافت. "اجازه ی جهش ندید" (ببینین چند بار اینو هشدار دادم...)

 

6- بعد از اینکه تقریباً قلمتون از کار افتاده و چیز زیادی نمیتونید بنویسید، علتهاتون معمولا چندتا چند تا به همدیگه وصل میشن و ستونهای بعدی ممکنه حاوی دو سه تا یا فقط یک مورد باشن...

اگر به یک یا دو مورد نهایی رسیده اید که تصور میکنید در هیچکدوم از هفت دسته ی فوق نمیگنجن، یا مشمول چند دسته هستند و یا سوال خاصی در اون مورد دارید، سوالتون رو هم روبروش بنویسید و خود اون مورد یا سوالتون رو با ماژیک صورتی های لایت کنید.

 

7- حالا به کل کاغذ نگاه کنید. اگر احساس میکنید ستونهای قبلی و سطرهای قبلی احتیاج به اصلاح دارن، اصلاح کنید. 

8- هر جا احساس میکنید گزاره ای رو به شکلی (به هر شکل، با فلش، با خط، با تشریح و باز کردن به چند مورد دیگه....) نیاز هست اضافه کنید، اضافه کنید.

9- حالا یکبار دیگه به کل کاغذ نگاه کنید.

به سراغ مستطیل ها، علامتهای سؤال سبز، نمیدونم های قرمز، های لایت های زرد برید. چند مورد رو چک کنید:

 

- کدوم موارد رو میتویند به نحوی مستقیماً به های لایتهای صورتی وصل کنید؟

- کدوم موارد بنظرتون دونستنش یا پرداختن بهش خیلی مهم نیست و براش عجله ای ندارید؟

- دونستن یا پرداختن به کدوم موارد براتون مهم ترن؟

- ارتباط یا عدم ارتباط موارد با هم یا با احساس شما یا با مفهوم یا احساسی که فکر میکنید پشت چند تا از اونها خودش رو قایم کرده کشف کنید. اگر نیست هم که نیست. الکی فیلم هندیش نکنین! :)

 

10- در این مرحله کار خاصی به شما از سمت من گفته نمیشه! اینجا خودتون تصمیم میگیرید با این رنگها و علامتهای باقی مونده چیکار کنید. 

شما در واقع به انبار ذهنتون مسلط شده اید. 

- یکی از علائم اینکه این کار رو درست انجام داده اید اینه که فشار از روتون برداشته شده.

- سیستم امنیتی دیگه آلرت نمیده.

- شما در واقع به انتهای اون راهرو وارد شده اید و میتونید کلید برقی که در انتهای اون راهرو هست رو فشار بدید.

با این کلید، برق تمامی اتاقهایی که در دو طرف این راهرو بوده اند "همگی" روشن خواهند شد. (در حالیکه دونه دونه روشن کردن اینها زمان میبرد و غیر ممکن می نمود. ضمن اینکه تا شما ده تا رو روشن میکردید، دو تای اولی دوباره خاموش میشدن!)

=> شما فرایند نفوذ رو درست انجام داده اید و حالا به شما نوید میدم که "به نتایج جالبی" میرسید.

نمیتونم بگم چی.

خودتون صحنه ی جالبی رو خواهید دید.

خودتون افکار جالبی خواهید داشت.

 

***

 

الآن میشه گفت خونه تکونی کرده اید. 

موقع خونه تکونی یکسری چیزها پیدا میشن، یکسری چیزها می شکنن، یکسری اسرار کشف میشن، با دیدن خیلی از نویی ها و تمیزی ها، و کنار رفتن غبارها و آلودگی ها، خودتون رو قانع میکنید که دل از برخی لوازم به درد نخور بکنید و دور بریزید یا بهترش رو بخرید! درسته؟

 

در اون لحظه، شما متوجه تمام حفرات ذهنتون میشید.

اکثر بلاتکلیفی های شما مرتفع خواهد شد و اگر خیلی خوب این کار رو انجام داده باشید، یک (یا چند) سوال اساسی خودنمایی خواهد کرد....

 

در این روش، شما قرار نیست همه ی حفرات ذهنتون پر بشه! بلکه حفرات فقط مشخص میشن و در "جای درست"شون هم مشخص میشن.

شما حالا به اندازه ی عمرتون وقت دارید درباره ی مدیریت هر کدوم از اون علائم رنگی تصمیمی بگیرید یا حتی رهاشون کنید.

(قابل توجه کسانی که میخوان درها رو ببندن!) در این حالت همونطور که به خودتون قول داده اید، حتی اگر هیچ کاری هم نکنید، به "رشته های منظم" افکار خودتون مسلط هستید و مسائل رو با هم قاطی نمیکنید. درسته که ممکنه اینها رو از همون اول هم میدونستید (که بعیده) ولی الآن فرق میکنه. الآن به آدرس دقیق، محل و درجه ی حسایت و اهمیتشون رو بلدید. این خیلی خیلی فرق میکنه.

افکار شما الآن مثل موم در دست شما هستند و جاهایی از ذهن شما که جاده کشی هم نشده بود، الآن برق داره!

 

پیشنهاد جسورانه ای میکنم: تا پیش از اینکه با هر روشی (نه فقط این روش) چنین حس بی نظیری رو در زندگیتون مزه مزه نکرده اید، هرگز ادعا نکنید فکر روشنی دارید! :)

 

(11-) بعد از این هرچی دوست داشتید بنویسید و انتهای این تکنیک رو هرطور که دوست داشتید تموم کنید....

خودتون بهتر خواهید دونست.

همه چیز در کنترل مطلق شماست!

 

 

 

حالا رفتن به عمق ذهن هم جذاب تر خواهد شد. چون دیگه منطقه ای در وجود شما نیست که از اون بهراسید. در ادامه ی این سری پستها، درباره ی قصر ذهن، و رویاها و خوابها خواهم گفت.

 

 

قبلاً هم میشد درباره اش صحبت کرد اما بدون انجام این مرحله، مثل این بود که شما رو به بازدید از موزه ای ببرم که به موازات تمامیِ آثارش، یک دیوار بزرگ و بلند آهنین هست که کسی دائم بهتون هشدار میده که هر جا میرید، برید، فقط به این دیوار نزدیک نشید!

خب، این بازدید خیلی لذت بخش نیست!

در واقع "نفوذ به قدرتهای مغز و توانایی های انسانی" با سانسور کردن و هشدار دادن و یک دیوار زشت تهدید آمیز، نه تنها حس خوبی نداره بلکه مسخره بازیه و جدی نیست! اگر قراره برید داخل، باید همه ی نقاط برای دسترسی شما "آزاد باشن" و در شأن شما هم نیست که کسی دائماً نسبت به نزدیک شدن یا نشدن به یک محدوده، به شما هشدار بده و گشت و گذار در عالم درونتون رو کوفتتون کنه!

ضمن اینکه وقتی به اون محدوده نزدیک نمیشید، یعنی حد و مرز دیوارهاش هم مجهوله. برای همین همیشه برای بازدید از قسمتهای مختلف وجودتون مزاحمتون خواهد شد. ("درست مثل ورود قطار در وسط شهر، در طبقه ی اول خواب، در فیلم سینمایی تلقین.")

 

به سرزمین عجایب خوش آمدید!...

!Welcome to the Wonderland

 

ادامه دارد...

 

-----------------------------------

پ ن : فیلم تلقین رو ندیدین؟ پس پیشنهاد میکنم ببینین! :))