"این، قطعاً نمیتونه کار یه زن باشه!"

 

جمله ایه که شرلوک هلمز در ذهن خودش گفت،

و بنابراین، مأمور سردخانه که وارد شد،

کت و شلوار و سبیل داشت.

"هوپر!"

 

 

فکر میکنم تمامی اونچه که از اول تا آخر، در بالا و پایین پریدن های هلمز و واتسون، ژستهای متفکر شرلوک و احساسیِ جان، و شکستن برخی هنجارها و نشون دادن شجاعت ها و فداکاری ها، قهرمانان، ضد قهرمانان و قربانیان در تمامی لحظه های این مجموعه (یا این داستان) هویدا بود رو میشه در "قسمت ویژه" شفاف تر دید.

 

شورش. قیام. رویاروییِ لشکری بزرگ به تعداد نیمی از جمعیت کره ی زمین، در برابر ظلمی به قدمت پیدایش تاریخ بشری.

 

 

وقتی که مردها در حال جست و خیز و ماجراجویی بودند، چه بسیار اوقاتی که حتی شرلوک هلمز، بهترین کارآگاه مشاور دنیا، که نمیتونست جلوی کار کردن موتور بی وقفه ی مغزش رو بگیره هم بنظرش نرسید که "هری"، ممکنه مخفف "هریت" باشه!

 

***

 

اما ناگهان زن باهوشی، که ظاهراً چیزی هم برای از دست دادن نداره، شرلوک رو متوجه میکنه که چطور ممکنه در عین اینکه بی اخلاق بنظر میاد، حتی بعنوان یک مجرم هم بیش از سایر مجرمین احساس خطر کنه و از یکجایی به بعد، تمامی برنامه هاش رو فقط برای "محافظت" از خودش، روی هم بریزه... اون وقته که یک روز صبح شرلوک هلمز از پشت یک روزنامه توی دستش، پیشنهاد میده که شاید برادرش بتونه به انگیزه های این جرم از زاویه ی دیگه ای هم نگاه کنه... 

 

 

گویی، تازه متوجه مفهومی شده باشه که اون رو از این پس اینطور خطاب میکنه: "The Woman"

 

 

- J.W: اون ساعتی که میزنیش، یه عکس داخلشه... یه بار یه نظر دیدمش. بنظرم آیرین آدلره.

- SH: یه نظر ندیدیش، صبر کردی من خوابم ببره. و بهش نگاه انداختی.

- آره، این کارو کردم

- جدی فکر کردی من متوجه نمیشم؟

- "آیرین آدلر"

- حریف قدر، یه ماجراجویی قابل توجه!

- یه عکس خیلی قشنگ!

 

هرچند، گویا در دنیایی که ما در اون زندگی میکنیم، صفات یک زن، با ترتیب اولویت دیالوگهای بالا بیان نمیشه! تازه اگر بهش پرداخته بشه.

یعنی زن برای زیبائیه. نهایتاً علاوه بر زیبایی چند تا ویژگی دیگه هم داشته باشه!... 

 

***


حتی در دین مبین اسلام که به زن بعنوان شخصیتی محترم و مستقل، نگاه میکنه و انسانها رو - پیر و جوان، سیاه و سفید و مرد و  زن رو در شأن انسانی برابر میدونه، ببینید کارِ اجرا در مدعیانش به کجا کشیده؟ 

دین اسلام با مطرح کردن "حجاب" بعنوان وسیله ای که زن، "خودش" رو پیش از "اندامهاش" به جهان معرفی کنه، ارائه کرد.

اما امروز ببینید به سر همون آیین چی اومده! بنظر میاد حتی خیلی از "گنده های مذهب" هم هنوز فلسفه ی حجاب رو درک نکرده اند. فقط یک نگاه کوتاه به بحران خنده دار، سطح پایین و تأسف باری که یک قلم "ورود به ورزشگاه" یا "گواهینامه موتورسیکلت" میتونه در کشورِ پرچم دارِ این آیین بزرگ ایجاد کنه نگاهی بیاندازید تا به فضاحت کشیدن احکام اسلامی رو ببینید.

 

آیا هیچ کس تابحال فقط درباره ی احمقانه بودن این ایده که ما در 12 سال تمام دوران تحصیل، یعنی 12 "سال" از کودکی، نوجوانی و جوانیمون، با 600 نفر دختر دیگه و یک تیم کاملاً خانوم از دبیران و مسوولین، در فضایی که کاملاً تفکیک شده و مجزا بوده، هر روز، روزی چندین ساعت، در گرمترین و سردترین ساعات، روبروی همدیگه(!) مقنعه سر کردیم، فکر کرده؟!

و آیا وضع کنندگان چنین قوانینی، روسری ای که فقط قرار بود ما رو از نگاههای ابزاری و هوس آمیز در جامعه حفاظت کنه، و به ما شخصیت،و عزت نفس انسانیِ لازم رو برای "حضور" در صحنه های اجتماعی بده، درست فهمیده اند؟! حضور؟ واقعاً؟

آیا برگ برنده و نعمتی رو که خداوند خواست تا وجود لطیف زن رو با اون حراست کنه و بنیاد خانواده رو مستحکم؛ به ابزاری نفرت انگیز، محدود کننده و آسیب زننده، و بازیچه ی سیاستی آلوده تبدیل نکردند؟

آیا اسلام به زن پیشنهاد کرده بود که خودت رو از هوا و آفتاب بپوشون؟ یا اینکه این لطافت و ظرافت رو از نگاه کسی که ناخودآگاه و پیش از اینکه آموزه های انسانیش بکار بیفتن، تو رو بصورت یک عروسک اسباب بازی میبینه و این موضوع عملاً موجب تحقیر انسانیتت در جامعه هست، بپوشونی؟

آیا درست فهمیدن این موضوع، حتی احترام و عدالت در حق مردهایی نبود که در موقعیتهای تحصیلی یا شغلی مختلف قربانی جذاب تر بودن یک رقیب مونث برای رییسشان بوده اند؟... 

آیا حالا اگر بعنوان مدیران یک حکومت، در جایی از دنیا، به هر دلیلی، تاکید میکنم در هر جایی و به هر دلیلی، 

از "نیمی از انسانها" توقع داشته باشیم خودشون رو بپوشونن، نبایستی "نیمی از امکانات" رو بطور ویژه در اختیارشون قرار میدادیم؟ ...

 

 

و این، 

 

فقط،

 

یکی،

 

و فقط یکی از جا ماندگی های "کل جهان" در هر نقطه، و مدعیان پیروی از هر اندیشه ی والایی ست که اون اندیشه رو به خاکستر نشونده اند...

آری چه قصه ی تکراری و داستان همیشگی است که تنها 40 روز غیبت موسی(ع)، خدای بنی اسرائیل رو به گوساله ی سوت سوت کنانی تنزل داد...

 

 

***

 

 

در این وانفسا که حتی نام یک مکتب و اندیشه هم بیان کننده ی "اصل" یا "جعلی"بودنش نیست، با چه نامی، با چه پرچمی، با چه شعاری و با چه زبانی باید برای دنیا توضیح داد که چطور جامعه ی انسانی به این نتیجه رسید که "نیمی از انسانها" در رده ی توانایی و هوش، و نیاز به امکانات شکوفا شدن استعداد ها در "اولویت دوم" هستند؟! ؛ چطور به این نتیجه رسید که...

 

"نیمی از انسانها" باید از فضاهای استثناءشده ی چند درصدی، بهرمند شوند؟

 

"نیمی از انسانهای کره ی زمین" باید به یک هنر واحد به نام آشپزی علاقه داشته باشند!؟

 

"نیمی از بشریت" از لحظه ی تولد تا مرگ، باید از بخطر افتادن بترسند؟!

 

"نیمی از مردمان این سیاره" نمیتوانند رانندگی را بیاموزند یا درست بیاموزند؟!

 

" نیمی از گونه ی زیستی Homo sapiens " برای دفاع از خود به نیمه ی دیگر نیاز دارند!؟ 

 

 

و غم انگیزتر، اینکه نوع خاصی از "تربیت"، حتی جمعیت چشمگیری از همان "نیمه" را هم طوری "عادت داده" که هرگز این سوالها را از خود نپرسند، بلکه برعکس...! 

 

از یکی از فعالان حقوق بشری که در راستای آزاد کردن بردگان سیاه پوست فعالیت میکرد، پرسیدند: "سخت ترین قسمت کارت در مواجهه با این موضوع، و درگیری با سپید پوستان نژادپرست چی بود؟" او پاسخ داد: "سخت ترین قسمت اونها نبودن. سخت ترین قسمت کارم، متقاعد کردن بخش زیادی از خود سیاهپوستان بود که به اونها بگویم: «شما برده نیستید و با بقیه برابرید!» "...

 

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

 

***

 

در این بین، لازم به ذکر هست که اینکه در طول تاریخ، تکامل، و همچنین مدیریت و تقسیم وظایف، خود بخود حقوق متفاوتی برای زن و مرد، بر طبق تفاوتهای چشمگیر عوالمِ وجودی شان، (همانگونه که از آن به تعبیر مریخی - ونوسی یاد میشود) وجود داشته و ثبت یا وضع میشود، حقیقتی بدیهی است و قرار نیست برای سوالات فوق به دلیل تراشی ها در تأیید یا ردّ آنها بپردازیم... 

 

درست یا غلط، چنین بحثهایی از هر سمتی که مطرح شوند، "قابل حل" خواهند بود.

مشکل، در "تفاوتهای زیستی" و یا "تفاوت در قوانین و امتیازات" نیست. اینها همگی قابل بررسی و حل شدن یا بهینه شدن هستند. اما نه تا وقتی که "مشکل نهایی" حل نشده باشد...

 

مشکل نهایی تفهیم مفهوم" نیمی از انسانها"ست.

اگر فقط این گزاره ی کوتاه توسط اشخاص، بدرستی "فهمیده و ادراک" شود، بشخصه حاضر به تأمل کردن در پیشنهاداتی بسیار متنوع تر و عجیب تر از قوانین امروز نیز خواهم بود.

 

مسئله، زندگی، و انسان بودنه.

 

***

 

با همه ی این حرفها، این یک پست گله آمیز نیست. بلکه گفتار کوتاهی درباره ی یکی از مهمترین زوایای داستانی بود که مجذوب اون شده بودم... 

در تمام این مدت، سعی کردم طعم لذتبخشِ عمیق شدن در ژرفای عالم درون رو بچشم و بچشونم... 

 

من، یک خانم هستم.

 

و همه ی سعیم رو میکنم که اونطور که شایسته ی انسان و انسانیته زندگی کنم.

 

حتی اگر همچنان از نظر برخی از مردان یا زنان،

عجیب،

بعید،

و یا مورد اکراه بنظر بیاد!

 

پروردگار مهربان من، به من میگه:

"تو، حرف حقو بزن و کار درستو بکن، حتی اگر بعضیها خوششون نیاد"! ...
(نقل به مضمون، از قرآن کریم) 

 

 

***

 

خب، ...........

 

دیگه نوبتی هم که باشه، .........

 

وقت خداحافظیه... 

 

:)


***


تو مدت چند سالی که اینجا بودم، دوستان بسیار ارزشمندی پیدا کردم.

چیزهای زیادی آموختم و لحظات خوبی رو گذروندم... 

 

همچنین فهمیدم در خیلی از احساسات و تنگناها، در بین آدمها تنها نیستم... 

 

دوستان عزیزم،

از صمیم قلب از اینکه همیشه بودید و لطف داشتید، 

حتی عزیزانی که اینجا رو میخوندن و من افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم، 

عمیقاً متشکرم... 

 

بدیها و نقصهای حقیر رو به بزرگی خودتون ببخشین...

و تو خلوتهاتون با خدا، ما رو هم در دعاها و آرزوهای خوبتون فراموش نکنین...

 

یک مدت میرم، تا یسری چیزای جدید یاد بگیرم. 

حرفهای جدید بشنوم و کارهای جدیدی انجام بدم...

 

ممکنه یک روز دوباره بشینم سر فیلمهای شرلوک هلمز؛ و دوباره احساس کنم میخوام در این باره بنویسم...

بنابراین، هیچ چیز غیر ممکن نیست...

اما، امیدوارم اگر خدا بخواد، و اگر عمر بده که برگردم، دست پر تر از همیشه بیام...

 

بازم از همه تون ممنونم. از همه ی حرفهای قشنگتون، دردودلهاتون، و خیرخواهی های خالصانه تون...

با آرزوی موفقیت و زندگی ای سرشار از احساس و فکر خوب، برای همه ی شما؛

 

و با امید روزی که نبوغ و استعداد هیچکس، خاموش یا مهجور نَمونه...

 

*** 


"هیچ به ذهنت خطور نکرد که برادر مخفی شرلوک، میتونه خواهر مخفی اون باشه!؟"

 

***

 

دوستدار شما، 

شرلوک هلمز