اینجا هم واسه اینکه اگر کسی احیاناً با من حرفی داشت :)
سلام و درود بسیار بر شما باد ای بانوی هوشمند صاحاب وبلاگ....
من در حال مطالعه وبلاگ شما هستم و بنا بر چیزهایی که مطالعه نمودم دریافتم که ناموسا انسان باهوش و دانایی هستید و خب دوست داشتم چندین سوال و حرف با شما داشته باشم ...خخخ چه کتابی شد ! .... از آن گذشته با بعضی از جواب هایی که به ناخدا. امیر.من.نینجا و قاصدک و بقیه دادید ....رسما حال کردم و خوشممان آمد ^_^
میدانم که وقت ندارید و در واقع شاید با وجود وقت داشتن دلتان نخواهد که پاسخ من را بدهید ...اما من می نویسم باشد که رستگار شوم ! ...خخخ
میدانم که اینجا گفتگوها اکثرا به شرلوک مرتبط است اما من میخواهم راجع به خودم گفتگو کنم که در هرصورت قطعا خودخواهی است اما خب ...انسان است دیگر ....خخخ
ببینید مشکل من راجع به جنسیتم است ....
من در واقع از نظر بیولوژیکی زن کامل هستم ...اما از لحاظ ذهنی مرد هستم یعنی تا حدودی مرد هستم ...خودم واقعا میدانم که ترنس سکشوال هستم و روانپزشک معتبری هم این موضوع را تایید کرده اند که من ترنس سکشوال هستم و من را به پزشکی قانونی فرستاده اند و قرار است اواسط این ماه به امید خدا کمیسیون برایم تشکیل بدهند تا ببینیم که چه می شود و چه بر سر من بد بخت می آید ....البته شوخی کردم چون من انسان خوشبختی هستم که دارم فرآیند رسیدن به جسمی را که می خواستم و میخواهم را طی می کنم ....و در واقع در حال نزدیک شدن به خودم هستم ....و تا این جا هیچ مشکلی وجود ندارد و من از این قسمت شرایطم راضی هستم ....و بگویم که مشکل اصلی من بعد از فهمیدن این قضیه است ....ببینید من قبل از اینکه بفهمم ترنسکشوال هستم اصلا هیچ وقت احساس نمی کردم که دختر هستم ....و رویاهای مردانه داشتم و در کل اکثر شرایط ترنس بودن را داشتم ...من اکثرا خودم را پسر تصور می کردم و از این تصور بسیار خوشحال بودم
اما مشکل از جایی شروع شد که من فهمیدم که همچین چیزی وجود دارد و احتمال ۹۰ درصدی دادم که من ترنس هستم ....اوایل خوشحال بودم ....و هر روز احساس مردانگی بیشتری داشتم ...چه از درون چه از بیرون ...اما کمی که گذشت جنگ درونی همیشگی من شروع شد ....
بگذارید دقیق توضیح بدهم که چه اتفاقی درونم می افتد ...
مثلا میروم جلوی یک آینه توی ذهنم می ایستم ....ریش هایم را تصور می کنم و می خندم ولی ناگهان تصویر به یک دختر تبدیل می شود ...صدای مردانه من به صدای دخترانه تبدیل میشود ...و ناخودآگاه جیغ بلندی می کشم ...بعد بدنم را درون آینه میبینم ** **** *** ******* **** * *** **** ****** ...من از این تصویر فرار میکنم
...کت شلواری که تنم هست ناگهان پاره میشود و لباس دخترانه جایش را می گیرد .....ولی باز هم با ریش تصور میکنم ...فرار می کنم ...این ها را نبینم ...چشم هایم را می بندم بازهم دخترهایی دورم را می گیرند و مثل یک روح توی بدنم میروند و داد می کشند که تو یک دختری ....تو دختری ....بعد خودم را به شکل مرد هیکلی میبینم که از میان آن ها بیرون می آید و داد میزند من دختر نیستم ....نیستم و ناگهان دوباره آینه نمایش داده میشود و چهره من مردانه است اما با آرایش زنانه ...سعی می کنم آرایش ها را پاک کنم ....داد میزنم ...کمک می خواهم ....و مدام یک سری آدم درونم داد میزنند که تو پسر نیستی ...تو پسر نیستی ...اما من میخواهم که باشم ...من به خودم اعتماد ندارم ....از خودم متنفرم ....گاه گاهی توی رویا شمشیر می کشم و همه اشان را می کشم و آخر سر کله خودم راهم می برم و کله ام مثل یک توپ بسکتبال روی زمین غل می خورد و همه جا خونی میشود و من بیشتر از بیش مشوش و روانی میشوم ....من حالم از خودم بهم میخورد ....
من از خودم متنفرم ولی سوال من اینجاست که چرا این درگیری ها تا قبل از این نبود و یا اگر بود به این شدت و به این صورت نبود .....یعنی درگیری های من اینطور بود که من توی آینه ذهنم کامل خودم را پسر تصور می کردم ...و همه اطرافیانم به من میگفتند که من رفتارهایم مردانه است ....الان هم مطمئنم که ترنس هستم اما نمیدانم چرا روز به روز که می گذرد یقین من نسبت به خودم و مردانگی ام کمتر میشود....من از سه چیز راجع به این قضیه خیلی می ترسم اول اینکه عملم جور نشود ....دوم اینکه خودم پشیمان شوم ...و سوم اینکه بعد عمل پشیمان شوم .....
به نظر شما دلیل این مسئله چیست و آیا من آنی هستم که در ذهن تصور می کنم ؟ یا اینکه ترس های من باعث شده تصوراتم اینگونه شود ...و راه حل شما برای یقین در در باره ی مردانگی ام چیست ..؟
چون من می دانم که یک ترنس هستم فقط شک به جانم افتاده و الان خیلی وقت است که حتی حاظر نیستم با لباس های مردانه ای که خیلی دوستشان داشتم بیرون بروم و از طرفی حالم از لباس های دخترانه هم بهم میخورد ...به خدا قسم اگر یقین درون من نباشد و همینطور جنگ درونی ادامه پیدا کند قطعا من یک مخ ردی میشوم و خودم را می کشم
......
شما را بخدا یک راه برای آرامش درون و یقین به خود و اینکه چکار میتوان کرد برایم بگوئید به کمک شما نیاز شدید دارم
چون هیچ کسی وجود ندارد که به جز خودم خدا و شما به من کمک کند ...البته شما را هم خدا سر راه من گذاشت ....
از شما خواهش می کنم برای من دعا کنید و من نیز از خدا می خواهم که همواره شاد تر و رو به بهبودی باشید ....ممنون که میخوانید
سلام آیا شده که در عین شک و تردیدها ی پی در پی به خودتون یقین کامل داشته باشید ....عایا شده دو احساس متضاد رو با هم درون خودتون حس کنید و در واقع یک حور دو راهی درونی قرار گرفته باشید ...در این شرایط چطور بر ذهنتان مسلط میشید و چطور خود درونی واقعی تون رو تشخیص میدید ...آیا کسی ک نتونه تشخیص بده دچار اختلال شخصیت هست ؟ چون من از دیروز که اون نظر رو برای شما ارسال کردم مطالعاتی هم داشتم که بهم گفتن شاید من دچار اختلالات شخصیت هستم ...امیدوارم از اینکه مزاحم شما شدم من رو ببخشید ولی به کمک یک آدم که از خودم بیشتر بدونه و مطالعات ذهنی و روانشناسی ش گسترده باشه نیاز داشتم و امیدوارم که درک کنید ...میدونم از این که شاید بخش مکالمات وب سایت تون پر از درد مدل های مسخره آدمهایی مثل من بشه راضی نباشید اما این بار رو به بزرگی خودتان ببخشید ...
سلام نوشته ی شما رو خوندم و واقعا گریه کردم عین یک مرد ...خخخ
و اینکه ممنون از تمام جملات قشنگی که گفته بودید و نمیدونید که شما چقدر به من کمک کردید و بعد از خوندنش انقدر احساس آرامش کردم که غیر قابل توصیف ...دقیقا چرا باید خودم رو بخاطر یک مسئله آزار بدم در حالیکه اگه تلاش کنم حلش هم می کنم و می دونم که میتونم و توانایی شو دارم ...من اول راهم و ممکنه هر اتفاقی برام بیفته .. و به خودم ایمان دارم ک بعد عمل حالم خوب میشه فقط امیدوارم که توی کمیسیون سخت گیری نکنن و مجوزم رو بدن...فقط نمیدونم چطوری باید جبران کنم این همه خوب بودن منطقی بودن مهربونی و صبر و حوصله ای رو که به خاطر جواب دادن به یک کامنت صرف کردید
و.ازتون خواهش میکنم این بخش قصر ذهن رو ادامه بدید خعلی جالبه ...و اینکه امیدوارم همیشه بتوانید در مسیر زندگی تون به درستی پیش برید و اگر هم اشتباه رفتید خب آنقدرها هم مهم نیست ...این هم یک مسئله است که میشه حلش کرد بازهم ممنونم بابت محبتتون...امیدوارم روزی که از عمل اولم درآمدم با شادی تمام به شما پیامی از شوق و یقین بدهم ....ممنون ..دعاگوتان هستم
حاجی ناموسا خعلی باحالی
باهات حال می کنم ...و تچکر بابت این سایت لامصبت که عالیه ...لعنت بر شیطون ...فقط بعضی وقتا خیلی رو مخی حاجی ..چون درکت نمی کنم ...در هر صورت خدا نگهت داره داداش که انقدر خوبی :) ولی ** ** *** **** *** ** **** **** *******
*** ***** ** ****** ******عینهو خود جناب شرلوک ..دی :)
*** *** ****** ****** * **** ***** ** ** ******** *
ناموسا چیه هی میشینی واس مردم می نویسی ...یذرم بیا بریم لذت ببریم...**** ** ********** ******* ** * حالا کجایی هستی ؟ ناموس خسته نشدی از زندگیت ...من که خسته شدم ***** ****** *** ****** ** **** *** *** ....دی :)
اما داداش یه سوالی داشتم راجع عطر * **** ....داداش من از وقتی نوجوون بودم دوست داشتم که عطر ساز * ******* بشم ......به نظرت به کمک شیمی می تونم دانشم رو راجع به این دو تا به صورت علمی به روز کنم یا فقط با تجربه می تونم تو این کار حرفه ای بشم ؟ عاخه داداشم میگه شیمی خیلی کمک می کنه تا کیفیت موادی که می سازی بالا بره....به نظرت از کجا شروع کنم به مطالعه ....شیمی عطر رو کتابش رو می خوام اینترانتی بخرم ولی تو هم اگه پیشنهادی داری می تونی بهم کمک کنی ؟ ....راستی داداش می خوام بیشتر شیمی بخونم و یه روز بتونم یه سیگار بسازم که *** ** ** ** **** ** *** *** برای بدن هیچ ضرری نداشته باشه ....ایده ی خوبیه نه ؟
من الان پول ندارم ...کارمم به زور دارم انجام میدم کارگر رستوران م ...ولی اگه پول دار شدم می خوام یه کافه **** خوشگل بزنم کنارش ** ****** *** * **** ********* یه گلخانه ی بزرگ و یه کتابخونه * ** ***** *** **** **** *** ** **** ....بعدم کنارش یه باشگاه میزنم و حله ...چون از تو هم خیل خیلی خوشم میاد دعوتت می کنم برای کافه ***** و تو کتابخونه کلی مطالعه می کنیم * ***** **** ***** ** ** **** ****** و حاجی واقعا عالی میشه ....
نوکرتم داداش میلادم تهرانی :)
داداش به قرآن نمی خواستم ناراحتت کنم ...ناموسا ببخش فک کردم شاید اهلش باشی ....
به خدا من آدم بدی نیستم فقط خواستم ازت کمک خواسته باشم همین و گفتم شاید بخوای تجریش کنی ...من نمی تونم کنار بزارم ....ولی شما اگه اهلش نیستی خو پیشنهاد من اینه که اصلن نکشی چون بدبختت می کنه ...منم اون پیام و یکم چت بودم نوشتم ...غلط کردم ...ببخش دادا ...
راستی اون سیگارت مگه ایده ی بدی بود که حذفش کردی ؟....ناموسا گیاه شناسی ؟
من عاشق گل و گیاهم.....مخصوصا همون ارکیده و رز آبی و قرمز ...منظورم از گلخانه یه گلخانه حساااابی بود حاجی ...از اونا که توش هر گل و گیاهی پیدا میشه .....** *** **** ...کلا از بچگی گل دوس داشتم مامانم میگفت مگهدختری ....می گفتم مگه دخترا گل فقط دوس دارن ...گل نعمت خداست ...هنر خداست واسه اینکه به آدما نشون بده چقدر میتونه هنرمند باشه ....خدابیامرز درکم نمی کرد ....می گفت گل واس دخترا خوبه ..خیلی دوس داشتم ...یه عالمه عکس گل جم کرده بودم ....ریحان ...پونه ...ارکیده ...رز ...بنفشه...لاله...شب بو....حتی اون گله که حشره میخورد ....اسمش یادم نیست حاجی ....ولش کن این حرفا رو ...حالا از کجا دوباره شروع کنم ....منم گیاهشناسی رو خیلی دوس دارم....سم شناسی...گیاه شناسی ...شیمی ...عطر...****...کافه ....زیست شناسی رو که عاشقش بودم....حیف همون سال اول دبیرستان درسو ترک کردم...افتادم به کارگری....
حاجیناموسا خیلی ناراحت شدم که آخرای نوشتن این وبسایته ....چرا ...کجا داری جمع می کنی بری برا خودت ؟
دلم واس ژرفانوشتات تنگ میشه ...مخصوصا اون نوزدهمی....عالی بود....اون قسمت دود اگزوز فوق العاده بود...کف کرده بودم....اون امیر کی بود ...نظرشو که نخواندم اشکم در اومد...اره مرد که گریه نمیکنه ولی من اشکم در اومد....دلم واس طنز نوشته هات...واس تلخ نوشته هات...و زیبایی های کاراگاه دروغ.گو تنگ میشه ...حاجی برا کلش دلم تنگ میشه ...شاید خیلیاشو نخونده باشم و شاید یادم نیاد چی بوده ....ولی حاجی بعضی وقتا بدجور کف کردم با نوشته هات ...از شدت تعجب هم شاخ در آوردم که چقدر تو خوب و باهوشی پسر....
لامصب این همه هوشو از کجا میاری...من یه درصدشم ندارم ...دی :)
حالا اگه یه روزی کل این چیزایی که گفتم رو زدم قول میدی دعوتمو قبول کنی و بیای ؟ قول میدی تبلیغمو بزاری تو سایتت ؟
داداش به خدا نفهمی کردم بعضی حرفا رو زدم ولی در کل دوستت دارم ...خدا برا خانوادت و آدمهای دورت نگهت داره ...ناموسا آدم خوبی هستی
راستی من از شرلوک کارگاه دروغ گو و سقوط نهایی رو دوس داشتم ..تو چی ؟
می دونم فصولیه ولی خواستن این سوال آخر یجورایی آشتی باشیم ....گرچه دوست نیستیم ...دی :)
سلام
معرکست ...
تو معرکه ای ....
واقعا جالبه که چطور یک نفر اینطور در خودش زندگی می کنه و در عمیق ترین لایه های درونش نفوذ می کنه حتی وقتی اونقدر ها هم باهوش نیست...ها ها ....
تعجب کردی ؟
می دونم که کردی :)
آه کسل کننده ای ....مثل اکثر افرادی که میشناسم کسل کننده ای ...
چووووون که. تو خوب هستی.....یا سعی می کنی که باشی؟ ....هوم...نمی دوووونم
عین شرلوک لعنتی طرف فرشته هایی .....
و اگه نبودی ....هوم بهت میگم اگه نبودی می تونستیم تیم خووووبی باشیم.....میتونستیم
بهترین و معرکه ترین جنایات رو انجام بدیم
چیه دختر کوچولو....داری پوزخند میزنی ...می دونم که فکر می کنی من دارم ادا در میارم ...آه جالبه ...یادمه تو همین کامنتای کسل کننده و البته گاها جالبت گفته بودی که کامنت گذاران فقط یک کامنت گذار نیستند ...اون ها انسان های واقعی هستند ...
چیه بازم داری پوزخند میزنی ..می دونم که داری اینکارو می کنی ....
دیگه داره حوصلم سر میره ...لعنت بهش....منظورم شانسه...اگه تو طرف فرشته ها نبودی یا در واقع مجبور نبودی که طرف اونها باشی ...جالب میشد ...ما می تونستیم از بهترین هنرمندهای معرکه ای باشیم که جامعه انسانی به خودش دیده البته انسان که چه عرض کنم ....حالا هرچیز که هستن ..خودشون ترجیح میدن بهشون گفته بشه انسان ..پس من هم روشون رو زمین نمی اندازم ...در هر حال کسل کننده است ...مهم نیست زمین دور خورشید می چرخه یا خورشید دور زمین ....در هر صورت وقتی قراره تمام اتفاقات ی که می افته ...اینطور بی رحمانه باشه برام مهم نیست....در هر صورت هیچی اونقدر ها مهم نیست که ما فکرش رو می کنیم ...آه دیالوگ کی بود؟ ....برام مهم نیست ....
هیچ چیز جز خودم و مسائلی که باید حلشون کنم برام مهم نیست ....
می بینید که چقدر این جمله رو بکار می برم ؟ چون براااام مهمممممم نییییست ....
شایدم هست ؟ آآه دارم هزیون میگم
هوسلم صر رقطه ...جالبه که چطور کلمات آنقدر مهم آند..در بودنمان و چگونه بودنمان...
در یک فیلم دیالوگی بود که می گفت « کلمات....کلمات می تونن آدم بکشن ...»
سوال این جاست که می تونن ؟
و جواب من اینه که «آره چرا که نه ....:)»
خودشه ...چرا که نه ...اگر مرگ رو در دو حالت در نظیر بگیریم .....یکی مرگ جسمیه و دیگری مرگ در ذهن ....یادمه دیالوگ معروفی می گفت :انسان در ذهنش زندگی می کند ...انسان در ذهنش می میرد .....
و البته چرا که نه ...:)
در هر دو صورت کلمات می تونن آدم بکشن ...در صورتی که درست استفاده بشن ....
مگه نه خانوم کوچولوو....
هوم ...فکر کنم از این کلمه خوشت نمیاد ..برام مهم نیست خانوم کوچولووووو....
هر چیزی که. تو الان داری راجعبش فکر می کنی رو بزار کنار و فکر نکن ....به هیچ چیز فکر نکن .....می بینی؟ نمیشه ....آره یه چیز عادیه ....ولی این چیو می فهمونه بهت....اینکه تو یه انسان مثلاً آزادی که حتی نمیتونی روی ذهن خودت تسلط داشته باشی ....این آزادیه ؟
شایدم هست ....ولی نظرت چیه که کلا چه در درون چه در بیرون از این کلمه که وجود نداره اسم نبریم ؟ ...هوم ..
به جای آزادی بهش میگیم اسمش رو نبر یا بی وجود...کلمات بهتری هستند ؟ هوم فکر می کنم که هستند وقطعا اینطوره
......باید بهت گفته باشم که زیادی باهوشی یا عمیقی ...شایدم هستی که دوست داری نشونش بدی....آره نقطه ضعف نوابغ همینه دلشون تماشاچی می خواد....چرا که نه....بزار دنیا نابغه بودنت رو ببینن....تهش که چی..
ولی خب نقاط ضعف همیشه هستند...نقطه ضعف شرلوک هم احساساتش بودند...اون می خواست که بپوشونتشون اما نمیتونست....
جالبه نه ..هر کاری هم می کرد اونها وجود داشتند و نمود پیدا می کردند در ذهنش ...در درونش ....در صحبتهاش...در رفتارهای...در جسمش...و درون تک تک سلول های....
درست عین ترک روی لنز ....
عین شکاف در یک سیستم حساس ....ها ...می تونم خنده ی گوشه لبت رو تصور کنم .....«کلمات منن....همشون...»
چیه خوشت نمیاد کلمات خودت رو به خورد خودت می دم ؟ ....خوب برااام مهم نیست ...
می تونی خوشت نیاد ....یعنی مجبورت نمی کنم که خوشت بیاد من مثل بقیه انسان نیستم :)
راستش من توی روزمرگی دارم روزگار می گذرانم ولی بهت قول می دم که به زودی جالب خواهد شد ...
فقط کافیه یکبار قوانین رو بشکنی ....دیگه تکراری در کار نخواهد بود .....
و البته یک دیالوگ قشنگی هم بود که تازه یادم اومد .....خورشید می تابد چون چاره ی. دیگری ندارد ...
خب شاید اولش یکم خنده دار بیاد ولی وقتی از لحاظ ادبیات بهش نگاه کنی ...در واقع با استفاده از آرایه مجاز و استعاره حقیقت تلخی رو به انسان می فهمونه ...گرچه تشبیه ما به خورشید کمی آزار دهنده ...اما ما زندگی می کنیم چون چاره ای نداریم ....
و در واقع قانونش همینه ...برای همینه که ما از اتفاقات بعد از مرگ جسمیمون بی خبرم تا ندونیم و بترسیم از مرگ و چاره ای جز زندگی کردن نداشته باشیم...آه ...کسل کنندست بی خیال ....
منتظرم باش ...
الان خوابم میاد
و در نهایت بازی آغاز خواهد شد ..
بازی بزرگ
؟
من رو میشناسی ....و من هم دقیقا همینو میخواستم
من چند بار توی سایتت بودم ....با اسم های مختلف کامنت گذاشتم ....و تو جواب های طولانی ای بهم دادی ....عین یک احمق ! :) یا شاید یک فرشته .....:)
فقط کافیه بهش فکر کنی :) یادت میاد خانوووم کوچولو
به نظرت تهش که چی....خب من کسی هستم که دوباره با یه اسم دیگه کامنت میزارم ....
می دونی چرا.....
آه چون حوصله ام سر رفته .....
از خودم نبودن متنفرم .....ولی مسئله اینجاست که من در لحظاتی که خودم نیستم بازهم خودم هستم ......
و کاریش نمیشه کرد....تو همیشه خودت هستی حتی در حال بازی کردن نقش یه نفر دیگه ....تو خودت هستی ....و این جالبه .....نیست ؟
که تو حتی اگر داری تظاهر می کنی بازهم خودتی فقط یه بخش جدیدی از خودته.....
شخصیت چیه ؟
شخصیت چیزی نیست ....شخصیت وجود نداره ....
تنها چیزی که میتونی خودت رو باهاش توصیف کنی این کلمه است : تو یه انسانی با یه سری ویژگی های ژنتیکی و بیولوژیکی خاص .....شخصیت وجود نداره ....تو میتونی هرچیزی باشی ....
هر چیزی ...
آه من چرا دارم این حرف ها رو به تو میزنم ؟...خودم هم نمیدونم ....
هیچ چی نمی دونم ....نمیدونم قراره پیش بیاد ....من که شرلوک نیستم !
هوم میتونستم باشم .....
ولی نکته اینجاست که میتونستم باشم !
فقط همین .....یک دیالوگی هست که میگه : همه چیز میتونست خیلی بهتر از این چیزی باشه که هست ...ولی قضیه اینجاست که همه چیز همینیه که هست و تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی ......!
قضیه اینه : زندگی مال خودت نیست ...
و متاسفانه همینه که هست :)
ولی من میخوام که معرکه باشم ..
یک مردمعرکه....یک جنایتکار باهوش....
یک هنرمند واقعی....یک نابغه....
اما ابتدا باید در درون معرکه باشی تا بتونی در بیرون بروزش بدی ....
زمانی که جان از شرلوک پرسید :
چی تو رو اینجوریت کرده هلمز ...؟
و شرلوک گفت هیچی منو اینجوری نکرده ....من خودم خودم رو ساختم !
و آیا قشنگ تر از این جمله توی دنیا داریم ؟
معلومه که داریم....هاها
اما این قشنگ ترین جمله ایه که حداقل من شنیدم .....
میتونم بگم که قشنگ ترین جمله برای توصیف یک انسانه .....
چون اون خودش خودش رومیسازه ....حتی با وجود اینکه زندگیش کاملا مال خودش نیست ....اون خودش خودش رو میسازه ....
و یک چیز مسلمه : که شرلوک معجزه نیست ....شرلوک یک موجود عجیب فضایی نیست ...گرچه توانایی های ذهنیش بیشتره ....اما ذهن ما هم میتونه درست عین اون کار کنه ....
مهم اینه که اون خودش خودشو ساخته !
ولی مسئله اینه .....چطور .....چطور این کار رو کرده ...
و بازهم میرسیم به جمله ی نا امید کننده ی ....نمی دونم !
اره نمیدونم و یک چیز مسلمه یا خواهم فهمید یا مرگ این فرصت رو ازمن خواهد گرفت !
هوم مرگ.....کلمه ی جالبیه ....یادمه مایکرافت میگفت همه می میرند ...این تنها کاریه که بشر به خوبی از پسش بر میاد ....جالبه که چطور هنوز مرگ اونها رو غافلگیر می کنه ...
آره ...حرف قشنگیه ....قطعی ترین چیزی که میتونیم راجع بهش اطمینان داشته باشیم اینه که ما حتما می میریم ....ولی مسئله اینجاست که چطور به این نتیجه میرسیم ؟
شاید هم مرگ قرار نیست برای همه اتفاق بیفته ....شاید این هم فقط یه احتماله ....
در هرصورت منتظر باش
هم برای مرگ ..
هم برای من .
بازخواهم گشت :)
سر این کامنت های A کلی خندیدم.** ** ** ** *** *** **** **** ***** * ** *** **** ** **** *** * *** **** ** ** **** ***** ******* ***** **** ******* ** ** **** * ** **** ****** ****** ********* ***** **** ***** ** ** *** ** ****** ******
عجب. :))))))))
فکر می کنم همین چند روز پیش فیلم های شرلوک رو دوباره نگاه کرده. :))))
هوم......دارم فکر می کنم چرا بخش هایی از یکی از نظرات قبلیم رو حذف کردی.
حتما دلیلی داری. :))
شاید به خاطر اینه که دلش نشکنه. :)
نه جسارت که نشد فقط تعجب کردم. :))
از این کامنت به بعد، گفتگو در این قسمت، برای مخاطبان محترم، باز خواهد بود.
دوستت دارم
چطور ممکنه ؟
آه خودم هم نمی دونم ولی یه روز میام و پیدات می کنم ....
منتظرم باش :)
من این کلمات رو به هرکسی نمی گم و نمیدونم چطور ولی دوستت دارم
تنها چیزی که میخواستم بگم همین بود خانوووم کوچولو
نرو....
Come back soon Sherlock. :)
We wait for you. :)
امیدوارم روزی که بعد عمل اولم بلند شدم بهتون پیام خوشبختی بدم ....اینکه ممنون از خوبی هاتون .....برای وجود معرکتون و به قول A دوستتون داریم
و امیدوارم یه روزی ببینمتون و توی کافه ی میلاد خان با تمام دوستان دیگه حتیA جمع بشیم و با هم دوست باشیم ....
شماگفته بودید که من می رم و کلی چیز تازه تر یاد می گیرم و بر می گردم ....همون لحظه با خودم قسم خوردم که من هم مثل یک مرد پای زندگیم با ایستم و هرگز نا امید نشم و مسائلم رو باهوش و تلاش و صبر حل کنم ....
همینش جالبه تو اومدی به این جهان که مسئله حل کنی...اشتباه کنی...و دوباره بلند شی....و مثل یک انسان پای وجودت وایستی ....
ومن بابت این وبلاگ پر بار ازتون ممنونم ....و بارها برای کمک هاتون به افراد و برای ذهن فوق العادتون و شخصیت معرکتون می تونم ساعت ها دست بزنم به احترامتون ....برای این همه خوبی ...
بهتون قول میدم تا جایی که بتونم وبتون رو معرفی می کنم ...و برای عمیق شدن و انسان بودن تلاش می کنم تا دینم رو به شما ادا کنم ....تنها کاریه که از دست من بر میاد !
نمیدونم عمر میذاره من این نوشته ها رو تموم کنم یا حتی شما این ها رو بخونی ....نمیدونم و نگران هم نیستم ...چون زندگی همینه ...گرچه میشه ساعت ها نشست و واسش برنامه ریزی کرد اما توی این دنیا ما تنها نیستیم اتفاقات دیگه ای هم می افته که می تونه در یک آن همه نقشه هاتو به فنا بده .... به قول یک مرد گرامی :پس بزار ببینیم چی پیش میاد !
با تشکر از مدیریت وبلاگ miss sherlock و تمامی دست اندر کاران گرامی و تمام کامنت گذاران گرامی از جمله خانوم یا آقای من ...خانوم بهار ...نینجا خانوم....امیر اقا...یادداشت های یک قاصدک...ناخدا شرلینا....فرهنگ میرزایی و همه و همه....و صد البته آقای مارک گیتس و موفات که باعث ایجاد چنین شخصیتی شدند که ما یه همچین وبلاگ توپی داشته باشیم
و به قولی من دیگه حرفی ندارم
کارگردان : کات خوب بود !
اریا: ع...آقا داشتم حرف میزدم...با این کارت عینهو چی دهنمونو صاف کردی...
کارگردان :حرف نباشه...زر زیادی زدی
و این گونه آریا خان به .....رفت
پینوشت : دلم تنگ میشود ولی چاره چیست ....
پی نوشت ۲: تقدیم به صاحاب وبلاگ عزیزمان خانوم شرلوک :
نمی دانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی ....فقط یک آرزو دارم که در دنیای شیرینت میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی !
پینوشت ۳: با اینکه گفته بودید که غم برای انسان لازمه و البته این مغزه که احساسات رو حس می کنه ...اما خب با احترامات فراوان تقدیم شما بانوی هوشمند !
پینوشت ۴: تا حالااینقدر حرف نزده بودم
خدا نگه دارتان
و سرود زیبای تیم مورد علاقم تقدیم شما باد :
شعر به زبان انگلیسی
When you walk through a storm, hold your head up high
And don’t be afraid of the dark
At the end of the storm, there’s a golden sky
And the sweet, silver song of a lark
Walk on through the wind
Walk on through the rain
Though your dreams be tossed and blown
Walk on, walk on
With hope in your heart
And you’ll never walk alone
You’ll never walk alone
Walk on, walk on
With hope in your heart
And you’ll never walk alone
زمانی که از طوفان گذر می کنی
سرت را بالا بگیر
و از سیاهی نترس
در پایان این طوفان
آسمانی طلایی است و
چکاوکی به زیبایی می خواند
در باد به راهت ادامه بده
زیز باران به راهت ادامه بده
اگر خسته شدی و رویاهایت در آستانه نابودی قرار گرفت
ادامه بده، ادامه بده
با امیدی در قلبت
و تو هیچگاه تنها قدم نخواهی زد
تو هیچگاه قدم نخواهی زد
ادامه بده، ادامه بده
با امیدی در قلبت
و تو هیچگاه تنها قدم نخواهی زد
تو هیچگاه تنها قدم نخواهی زد
.....
و تو هیچ گاه تنها قدم نخواهی زد
: )
چاکرتونaria
I like to say that ....
Say that I like u....
Sherlock we miss you.
بچه ها کمیسیونم افتاده پنج شهریور
واسم دعا کنید
Aria میشه یه پیام به ایمیل من بفرستی ؟ کارت دارم اینجا نمیتونم بگم
کمیسیون؟؟؟؟؟
خانوم نینجا من ایمیل ندارم بزارید ببینم میتونم درست کنم ^_^
ایمیل شما چی هست ؟
اگه حرفتون راجع به خودم هست همینجا بگید
بهار خانوم آره کمیسیون برای قضیه تطبیق جنسیتمه و متاسفانه خیلی راجع به این قضیه سخت گیری می کنند ....اگه از کمیسیون رد هم نشی باید یه هفت ماه تحت نظر باشی تا قبولت کنم و بهت مجوز عمل بدن.....سخت میگیرن ولی من قبول میشم به امید خدا (+_+)^_^
راستی بهار خانوم یه سوال راجع به اون معمای یک موسیقی لایت که حلش کردید
رمزش عدده یا حروف ؟ البته اگر که دوست دارید بگید^_^
مچکرمٖ:)
منظورم البته راه حل هفت درصدی بود:-[
واقعا چقدر من باهوشم=_=
خستم خسته...
** ** ***** *****...یه خورده ورزش کردم ...قرآن خوندم ... فکر کردم شعر خوندم **** *** ...آروم نشدم ...و اومدم اینجا
** ** ****** ******
نمیدونی که چقدر دوست دارم واست بنویسم آخرین پناهگاه من بعد از ***** * *** *** * ** *** قرآن و شعر اینجاست ....
به من گوش میدی...وبلاگت آخرین پناهگاهمه
با امضا خودخواه لعنتی
پ۱:بهت قول میدم بخش نظرات وبلاگت حالا که نیستی با حرفام پر میکنم
پ۲ :اعتراف:میلاد من بودم ...گرچه معتاد نیستم *** **** **** ** ****....
**** *** * ***** ***** *** ...
بهت قول میدم که تو پرواز می کنی زیبا تزیین پرواز دنیا خانوم کوچولو اما من...
من سقوط می کنم ...
آره ...همیشه اینطور بوده ..
دیروز ** ******* ****** *** ***** ******* **** *** ***
** ****** **** ***** *** ** ** ******* ****
***** ***** *** *******حالم خراب بود...
کج و کوله راه میرفتم واسه خودم بلند می خندیدم ...** *** ** ***** ** ***** ***
یه جا نشستم زمین و رو کف خیابون خوابیدم ...واقعا رو کف خیابون خوابیدم....
چون صبح زود بود کسی اهمیتی نمیداد و آدمای زیادی هم نبودن...بعد یهو بغضم گرفت و گریه کردم ....باورت میشه ... * ****** ** *** ******** ** ******** * ** **** ** ***** **** **** ** ****** ****
مهم نبود اگه از شدت صدام می فهمیدن دخترم ....
مهم نبود هیچی مهم نبود....
**** **** ** **** ***** *** *** *** ***** * **** ** ****** **** *********** ***** ** ************
**** *** ********** ** ********* **********
هیچی مهم نیست...
هیچی....
جز مادرم و تو و یه سری چیزای جزیی
...هیچ چی واسم مهم نیست به قرآن مجید قسم...
نمیدونم چرا...اما تو توی لیست مهم هوایی...و نمیدونم چطور ولی متاسفانه اینطوریه..دله دیه حرف حالیش نی...
یعنی به قرآن اگه تو باهام بد حرف بزنی عین آینه که مامانم بهم فحش داده باشه.....
به قرآن خیلی واسم مهمی......نمیدونم چرا....
شاید تنها کسی بودی که کمکم کردی ...
شاید تنها کسی بودی که تونستم بپسندمت...
قرآن و حافظ و سعدی بحثشون جداست..داداش مولانا هم بحثش جداست...ولی تو ...تو توی لعنتی...تو عالی هستی و من تا ابد الدهر دوستتت دارم ...
فکر نکن دارم الکی میگم ...به جون مادرم دارم راست میگم ...و حتی دلیل لعنتیش رو هم نمیتونم تشخیص بدم.....
چطور....
آره چطوریه که اینهمه واسم مهمی....نمیدونم...
لطفاً برگرد....میدونم به خاطر غرور م...نتونستم پای هیچ پست جدیدترین کامنت بزارم ...ولی برگرد و بنویس....
من به نوشته هات نیاز دارم...
میدونم مالی نیستم ولی ....
دوستت دارم کلا ...
اگه قرار بود اینجا بهشت باشه قطعا باید یه باشگاه پر از کیسه بوکس .....یه ویالون لعنتی...** **** ******* * ****** * *** * ** ***** ** *** ***** ** ** ***** **** داشتم
به علاوه یه کامپیوتر پر از بازی ....
به علاوه یک عالمه معما برای حل کردن ...به علاوه یک ذهن عالی
و البته حس زندگی که توی رگهام جاری باشه
به علاوه وجود تو و مادرم به عنوان بهترین دوستان
بهشت بهتر از این
و البته رویا ....داشتن رویاهاای بزرگ و هدفهای بزرگ می تونه همه چی رو به جریان .جذابی تبدیل کنه که تو هر لحظه حس کنی زنده ای
کاش مث قدیما اینطور می حندیدم
از ته دلll
http://C:\Users\DELL\Desktop\amir aria 'the king'\Camera\dcim\۲۰۱۹۰۸۱۰_۱۵۴۲۳۷.jpg
خیس میشم با تو هر شب تو خیابونی که نیست...
من دوباره روانی شدم و مجبورم هرچی شعر تو ذهنم میاد بنویسم تا آروم بشم
ما زخم ترین شاخه این جنگل خشکیم تیغ و تبری نیست که ما را نشناسد....
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است...آزاد و گرفتارم...آزادوگرفتار!
عزم أن دارم که امشب نیم مست پای کوبان سربه بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست!
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر زلذت شرب مدام ما....
آن که می گفت منم بهر تو غم خوار ترین...چه دل آزارترین شد....چه دل آزارترین!
وعاقبت روزی هجوم عشق فتح میکند پایتخت درد را....
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من زندانیست
گویند از دل برود یار چو از دیده برفت
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
نمیخوام بزنم تو ذوقت ولی شاید دیگه برنگرده که کامنتاتو ببینه
Aria الان ایمیلم بالای کامنتم هست تونستی یه پیام بده کار مهم دارم
سلام
هم یک موسیقی لایت و هم راه حل هفت درصدی رمزشون حروف و کلمه است. :)
برای کاری که می خواین بکنید واقعا مطمئنید؟نمی خواین بیشتر فکر کنین؟
A خانم گل،هدف خوبی رو که گمش کردی دوباره پیدا کن.زندگیت به هدفی که داشتی نیاز داره گل بانو.
سلام خانوم نینجا و خانوم بهار و خانوم یا آقای!.A
راستش نینجا خانوم من رو ایمیلتون زدم باز نکرد
پس ایمیل خودمو اینجا میزارم هر پیامی خواستید اونجا بنویسید
The_man_arya@mailfa.com
چون این ایمیل موقتی هست
و بهار خانوم ممنونم از کمکتون و البته هر دوتا رو کشف کردم 😊
راه حل هفت درصدی رو از روی کامنت شما فهمیدم که هشت حرف یا کلمست 😁
راستش نه از انجام عمل مطمئن مطمئن نیستم...
اما از ترنس بودن خود م مطمئن هستم
ولی من نمی تونم تو ایران باشم و عمل نکنم ...یعنی چون مجبورم تو ایران زندگی کنم عمل می کنم وگرنه چون از عمل و آینده اش خعل ی می ترسم اگه تو خارج از ایران بودم قطعاا کمی صبر میکردم و شاید حتی عمل هم نمیکردم...چون اونور آزادی بیشتری هست...ولی در نهایت من باید به هویتی که همیشه می خواستم برسم....و چه دلیلی داره که آنقدر بترسم...شاید بعد عمل که آرامش ذهنیم بیشتر شد بتونم کارایی رو که همیشه آرزوشونو داشتم انجام بدم ...
و حتی موفق هم بشم...قرار نیست همیشه نیمه خالی لیوان و ببینیم.....
همه اطرافیان من از سختیهای عمل ...از پشیمانی بعد عمل میگن و حق هم دارند...
و خود من هم از این ها می ترسم ...ولی چرا نیمه پر لیوان رو در نظر نگیریم....شاید من بعدش خوشبخت تر و خوشحال تر بشم و یکی از مردای موفق بشم....
و در نهایت همه اش ریسکه ...همش احتمالن...
ولی ما به این دنیا اومدیم تا خودمون رو بیشتر بشناسیم ووبه خودمون نزدیک تر بشیم..و انسان باشیم....
خب من هم دارم همین کارو میکنم...من سعی میکنم پوسته بیرونم رو بیشتر شبیه کنم به چیزی که از درون احساس میکنم و در این ۱۸سال همیشه حسش کردم...
میدونم که سخته...
میدونم که شاید من به خاطر تربیتی که در کودکی داشتم کمتر پسر باشم..
میدونم که ممکنه هرگز ازدواج نکنم و حتی بچه دار هم نشم
...
می دونم همشو می دونم ولی من این ریسک رو به جون میخرم...چون یه مرد هستم و باید پای وجودم عین یک مرد و نه فقط یک مرد عین یک انسان وایستم...
و ممنونم از بابت سوال و نگرانیتون 🙂☺️
نویسنده:
خب آقای آزیا ، پس به تمام نتایج و عواقب و اتفاقات بعد از این کار فکر کردید.
ان شاء الله که بتونید کار درست رو انتخاب کنید و انجام بدید.
توی نظر قبلی به جای آقای آریا نوشتم آقای آزیا.ببخشید.اشتباه تایپی بود.
سلام شرلوک :)
خیلی خوشحالم که دوباره چیزی نوشتی.حتی اگه در حد جواب یک کامنت باشه. :))
ما دلتنگت بودیم. :)
حالا فهمیدم.اصلا نباید می نوشتم آقای آریا.من فکر می کردم شما یک پسر هستید.
آخه چرا دوست دارید پسر باشید؟دختر بودن خیلی خوبه و اگه بشینید و درست فکر کنید می بینید که باید به دختر بودن افتخار کنید. :))
برای همیشه برگرد شرلوک.برای همیشه. :))
Sherlock is here 😃
فکر کردم دیگه نمیای . یادم رفته بود به خاطر همه چیز تشکر کنم امیدوارم برگردی و ببینی ممنون به خاطر همه ی دلگرمی هایی که دادی و بخاطر دعوت کردن برای کنار زدن و چای نوشیدن کنار جاده ی زندگی هم بهت مدیونم 1_0 به نفع تو . دمت گرم
سلام من این قضیه برام پیش اومده(زیاد پیش میاد !)البته با شدتی خیلی کمتر ومی دونم که سخته اما خوبیتون رو به خاطر بدی دیگران تغییر ندید.باور کنید کسایی هستن که می فهمن.
بعضیا هم جوگیرن دیگه،آدم میاد به جوشون(جو آنها😆)به عنوان یه دید متفاوت احترام بذاره،نگو خودشونم به رسمیت نمیشناسنس(نمی شناسند آن را!)،دارن مسخره بازی درمیارن
اینم نظر من بود دیگه حذفش نکنید جاش ستاره بذارید😅
پ.ن:عیب نداره. اگه خواستید ستاره هم بذارید. حداقل بالاخره می فهمم این چیزایی که حذف می کنید چی هستن😅
من در جریان ستارات (ستاره ها) قبلی هستم در صورت نیاز (کنجکاوی بیش از حد) سوال بفرمایید😅😅
من از آریا معذرت می خوام اگه باعث شدم ناراحت بشن.خیلی معذرت می خوام.اصلا نمی خواستم ناراحتشون کنم.اگه ناراحتتون کردم ببخشید.من فقط می خواستم کمک کنم.ظاهرا به جای کمک کردن خراب کردم.من فقط می خواستم بگم بیشتر فکر کنن.نمی دونستم قبلا تمام جوانب رو در نظر گرفته اند.
خیلی خیلی معذرت می خوام.
+ولی شرلوک ، انسان بودن (چه دختر باشی یا پسر.) واقعا افتخار داره. :))
+فکر کنم A هم منظوری نداره.به دل نگیر. :)
شرلوک ، احساس می کنم که می دونم چرا می خوای بری. :)
بخشش از بزرگان است. :)
نینجا ، من کنجکاوم.جریان ستاره ها چیه؟؟ :)
من متاسفم برای تمام حرفام.....
من یه **** ام...
یه ** *** ***.....
به شرفم قسم میخورم تمام حرفام راست بودن....
فقط اون میلادو دروغ گفتم...البته اون قدرا هم دروغ نبوده
......تمام چیزهایی که نوشتم خودم بودم.....
حتی میلاد هم هفتادوپنج درصدش من بودم...رویاهایش ...حرفاش...
ولی در کل منو ببخش ...من یه ***** ام...
من بدم.....
احساسی ام.....تنهام.....
به مولا من نمیخوام کسی رو اذیت کنم....
من فقط دوستت دارم.....
و ازت خواهش می کنم خوب بمون مثل همیشه
و به خدایی که خیلی دوسش داری قسمت میدم من رو ببخش
باشه اگه می خوای انرژی مثبت می نویسم...
از این به بعد دیگه اینجا چیز بد نمی نویسم...
مگه اینکه خیلی حالم بد بشه...
من شرمنده نوشته هام نیستم...چون اونها احساسات من در اون لحظاته و واقعیه...هیچ دروغی در کار نیست..
پس هرگز شرمنده نیستم...
و البته این انتخاب خودت بوده که کامنتات رو آزاد گذاشتی اینطور نی؟
خب پس چه انتظاری از یه آدم **** **** **** ***** داری که به گفته خودش پناهگاه امنش اینجاست....
نمی فهمم.....
نه می دونم چی میگی ...ولی چرا یک فرد باید بخاطر حرف هایش در حالی که بهش آزادی بیان داده شده حالا چقدر هم اون حرف ها گند و مضخرف باشه خجالت بکشه....؟
نمی فهمم...مگه ما حق نداریم گند و مضخرف باشیم ؟
آه باشه...می دونم دارم اشتباه حرف میزنم....شاید اثرات #### ######
......ما هم لال میشیم و دهنمونو با این ستاره ها و کلمات سانسور شده بسته نگه می داریم...
همیشه دهنمونو بستن....
اینجا هم میگیم چشم...ایرادی ندارد که....
اینجا هم میایم از خوبی های زندگی می نویسیم....دهنمونو رو دردها...کلمات و احساسات واقعی خودمون می بندیم...
اینجا هم مثل فضای واقعی تظاهر می کنیم که خوبیم...که حالمون خوبه...
که من چقدر خوشحالم...چقدر همه چی خوبه...چقدر همه ما داریم از زندگی انسانی در یک جامعه کاملا هوشمند و انسانی از لحظه لحظه اش کیف می کنیم...
آه که چقدرقدر همه چی خوبه...چقدر انسان توی دنیا هست..چقدر هوا خوبه...چقدر مغزهای هممون عین ساعت نو قشنگ و بی نقص کار می کنه....
چقدر هممون همو دوس داریم...آه اون ارکیده های قشنگ منن که دارن به اینور اونور جهان صادر میشن....اینم که باشگاه خوشگل منه....
آه که چقدر جریان زندگی قشنگ و هوشمندانه و بشری پیش میره...
واو چقدر هنر های بی نظیر داریم...چقدر خواننده های معرکه داریم....
چقدر داریم از عمر کوتاهی که خدا در اختیارمون قرار داده خوب و به جا استفاده می کنیم...حتی یه ثانیه اش .هم تلف نشده....
چقدر همه با درکن... چقدر خوب می فهمند که اصلا شخصیت انسان به لباس هاش به پولی که تو جیبش داره و حتی به مدرک تحصیلیش نیست...
چقدر همه مون آنقدر هوای همو داریم که حتی یه نفر فقیر تو دنیا پیدا نمیشه...
آنقدر همه چی خوبه که حالمون داره از این همه خوبی و خوشی بهم میخوره.....
بابا اون مال قدیما بود که خیلیا مون سرگشته رو بالش میزاشتیم و آنقدر گشنگی و خستگی و مشکلات داشتیم که توی چهل سالگی شبیه هفتاد ساله ها میشدیم....
الان ماشالا انقدر حال همه خوبه که پیرزن صدساله میبینی عینهو یه آدم هفتادساله است....
الان آنقدر همه چی خوبه که وقتی یه تصادف کوچیکه توی فلان شهر اتفاق می افته اصلا مردم شهرهای دیگه واسش سوگواری میکنن و قطره قطره اشک میریزن.....
حال منم خوبه ...الان توی فرایندthe path هستم و دارم کامل توی این فرایند خودسازی با خودم میجنگم و از این جهت حالم خوبه...
خوبم چون#####رو ترک کردم....
خوبم چون به این نتیجه قطعی رسیدم که همه چیز تغییر میکنه و هیچ چیز ثبات نداره پس هیچ تغییر نگرانم نمی کنه و من می دونم که یا باهاش کنار میام یا اون تغییر و تغییر میدم...
خوبم چون ذهنم داره طی فرآیند مسیر ذهنی که خودم واسش برنامشو ریخته بودم اثرات خودتخریبی ها و احساسات بد گذشته ام رو از خودش پاک می کنه و طی برنامه ریزی های کاملی که داشتم داره تبدیل میشه به ذهن خلاق پویا منطقی و کارآمدی که به دردم میخوره....
خوبم چون میتونم بگم موفق شدم به حدود نود درصد احساساتم و افکارم کنترل داشته باشم ...
خوبم چون میتونم راست رو از دروغ تشخیص بدم...میتونم اکثرا حقایق رو ببینم و از کشف این حقایق و تشخیصش لذت می برم...
خوبم چون کافه بهشتم رو دارم ....
حالم خوبه چون اونقدری تو برنامه نویسی و هک پیشرفت داشتم که می توانم معرکه تمرین سایت های دنیا از لحاظ امنیت رو ههک کنم...
و بهترین ربات ها و نرم افزار ها رو بسازم...
چون به نقطه ای از زندگی رسیدم که تقریبا می دونم دارم چی کار می کنم...
به نقطه ای رسیدم که از هر چیز کوچیکی لذت می برم...
خوبم چون ستاره ها و دیوار ها رو برای تماشا و بالا رفتن دارم...
خوبم چون. دارم به بار نشستن تمام پروجکت هام رو می بینم...
چون تلاش می کنم...
چون رویا دارم....
چون هرگز تسلیم نمیشم....
توی هر لحظه لعنتی زندگیم من تنها نیستم و خدا با منه...اون مراقب منه...
اون قایمکی شاهد رشد منه
.....هر روز با احساس اینکه اینم یه بازی هیجان انگیز جدیده شروع می کنم....و هر شب با این فکر می خوایم که این هم از این شاید تو امروز بعضی مهره هاتو اشتباه گذاشتی نا خدا...شاید خوب بازی نکردیم اما مهم نیست...هوم؟....مهم اینه که تو بازی کردی جنگید ی و لذت بردی..
اگر تو فردا ادامه داشتی یا نداشتی مهم نیست ...مهم اینه که بازی هیچ وقت تموم نمیشه....
آره من خوبم چون می تونم ویالون رو به قشنگی بنوازم
و یه خویش رو هم دارم...
من خوبم چون میدونم کشتیم داره کجا میره...مهم نیست که من کی به مقصد میرسم...
و یا مقصدم کجاست...مهم اینه که من مسئولیت این کشتی و ساختش رو در فرایند مسیر به عهده گرفتم و از پسش بر میام...
و می دونم که کلی مسئله دارم که حل کنم...
کلی گونه گیاهی دارم که مطالعه کنم...
کلی مطالعه هست که باید انجام بدم...
کلی پروجکت دارم....و مسیله مهم تر اینجاس که من دارم از این سیر تقریبا تکاملی زندگیم کیف می کنم...
از این که کلی تجربه های جذاب و خاص بهم هدیه شده ...
از این که حداقل انتخاب این رو داشتم که به عنوان یک انسان خودم خودم رو بسازم...
از اینکه هر روز به انتخاب خودم کلی هیجان و ماجراجویی از جنسی که می خوام و تجربه میکنم...
از اینکه دارم توی بخش کوچیکی از این بازی بزرگ من هم بازی خودم رو می کنم...
از اینکه می تونم و توانایی ورزش کردن به صورت حرفه ای رو.دارام واقعا و به معنای کلمه خوشحالم....
...
من خوشحالم چون انسان هستم...
خوشحالم چون خوشحالی من به هیچ یک از اتفاقات بیرونی اونقدرها هم گره نخورده....
خوشحالم که میتونم با خیلی از شرایط سازگار بشم و در خیلی از شرایط از فکرم و تلاشم واسه بهتر شدن اون شرایط استفاده و بهره کامل رو میبرم....
خوبم چون میتونم ساعت ها با خودم ذهنم و معماهام و خداوندم تنها باشم و هیچ وقت حوصلم از تنهایی سر نمیره و خودم توان سرگرم کردن و رفیق بودن با خودم رو دارم.
...خوشح چونکه درس نخوندم و الان خیلی خوشحال ترم که عطر سازی رو دارم یاد می گیرم...
من خوشحالم چون لحظات زندگیم با بازی و سرگرمی،کارایی که دوست دارم،لذت های کوچیک لحظه ای،ورزش،تفکر،یادگیری،و ساختنه....و هنر....
من خوبم چون دارم به طرف رویاهام پیش می رم..خوبم چون دارم به خودم نزدیک میشم...
خوبم چون هر لحظه ارزشمنده برام...
خوبم چون مادرم هست...
خوبم چون دارم طوری در فرایند مسیر و خودسازی و در واقع بازی بزرگ پیش میرم که حس میکنم حتی یه لحظه اش هم نباید از دستم در بره...
خوشحالم چون دوستانی دارم که گاهی وقتا تو کافه جمع میشیم و با هم صحبت می کنیم...
دوستانی که توی لحظه های گند و مضخرف زندگیم...حتی برای لحظه های که دوست نداشتم خودم باشم ...و لحظاتی که نمیفهمیدم دارم چی کار می کنم ...و لحظاتی که از شدت غم حرف های بد و اشتباهی به زبون می آوردم...اونها پشتم بودن و به من کمک کردن خودم رو جمع و جور کنم....
اونها کسانی بودند که مثل فرشته ها در لحظات حساس کمکم کردن...اونها کسانی بودند که حرف های من رو هر چند بد و تلخ پذیرفتند و گرچه می دونستند که من آدم بدی هستم و لی اونها بد نشدند ...اونها مثل فرشته ها خوب موندند...مهم نبود که یک آدم چقدر بد بوده...اونها هرگز بد نشدن
....سرد نشدن و همچنان دلگرمی دادن....
اونها شاید احساس می کردن که همه چیز سرکاریه و من دارم ادا در میارم اما اونها کنارم بودند و به من باور داشتند ...اونها فرشته های هستند که خدا برای من فرستاده بود...
گرچه یکیشون رو در گذشته
....در زمان های که حالم خیلی بد بود به خاطر حرفهای گندم از دست دادم ....اما واقعا از خدا به خاطر اون فرشته ....اون انسان بزرگ ممنونم ....
هنوز هم خیلی دوست دارم که ایشون رو ببینم و به کافه ام دعوت کنم ...
ولی...
آره همه چی خوبه کلا!!!!
حال ما خوب خراب است حاجی
نویسنده: