امروز میخواهم در مورد شخصیت شناسی یکی از چهره های مهم فیلم شرلوک هلمز بنویسم. «جیمز موریارتی».

جیمز موریارتی کیست؟

برای کسانی که داستان را فقط مثل فیلمها و داستانهای دیگر تماشا میکنند شاید زیاد مهم نباشد! یک آدم بد... شخصیت سیاه یا خاکستری؟!... به قول خود موریارتی : «هر قصه ای یک آدم شرور درست و حسابی هم لازم داره!!»

اما ما در این مطلب که از مطالب مربوط به بخش «آبشار رایچن باخ» هست، میخواهیم «عمیق تر» به مسئله نگاه کنیم. عمیق ، در شخصیت موریارتی. اینکه «چه چیز ، او را اینگونه میسازد؟»....



همه ی آدمها بالفطره بد به دنیا نمی آیند. اتفاقاتی می افتد و آدمها شکل میگیرند... البته که خودشان انتخاب میکنند اما «گذشته»و «کودکی» چیزهایی هستند که اثرات عمیقشان بر پیکره ی فطرت انسان همیشه باقیست و هرگونه ناهنجاری در طی زمان میتواند از همان زخم ها ، فجایع بزرگی را در آینده ایجاد کند..

بگذارید در مورد جیمز موریارتی مرور کنیم.

طرفدار!

فردی به نام «شرلوک هلمز» که معلوم نیست پیش از خیابان بیکر در کجا ساکن بوده، تصمیم میگیرد خانه ی خانم هادسون را که به او مدیون است، کرایه کند. او با جان واتسون هم خانه میشود و البته که هم خانه شدن با او را میپذیرد چون شخصیت او را به قدر کافی واکاوی کرده و میداند که احتمالا نه تنها جان بر خلاف بقیه ی مردم در کنار او دوام خواهد آورد (!) بلکه این هم خانه بودن برای خود او نیز مفید است! بعدها در این مورد بیشتر صحبت میکنیم.

و حالا در اولین پرونده ی مشترک شرلوک و جان که در 24 ساعت اول آشنایی آنها روی داده است، شرلوک میفهمد که یک «طرفدار» دارد ولی این یعنی چه؟! او به راننده ی تاکسی میگوید : «چه کسی متوجه من میشه؟»

در ابتدا بنظر میرسد طرفدار شرلوک هلمز همانند راننده ی تاکسی، وبلاگ او مربوط به «علم استنتاج» را خوانده ، و او را پیدا کرده است. او یک نابغه است و همانطور که شرلوک گفت از آنجا که نوابغ تماشاچی میخواهند، نمیتواند خود را پنهان کند. پس برای کسی که او را بفهمد – یعنی شرلوک – اسپانسر یک قاتل میشود تا از طریق او، در محیطی «دانشگاهی» پای یک میز برای گفتگو با شرلوک بنشیند.

بیش از یک نفر: شبکه ی تحت نظر، یا رقیب؟!

البته گویا موضوع این جنایات از موریارتی فراتر هم هست. این یا فراتر از موریارتی است، و یا اشاره به شبکه ی راه اندازی شده توسط خود موریارتی دارد. به حرفهای راننده تاکسی با شرلوک دقت کنید :

- کی اسپانسر یک قاتل سریالی میشه؟

- همونی که طرفدار شرلوک هلمز میشه!
  تو تنها کسی نیستی که از قتلهای خوب استقبال میکنی! آدمایی مثل تو هم اون بیرون هستن فرقش اینه که تو یه نفر هستی .
  ولی اونا از یه نفر خیلی بیشترن!

- منظورت چیه؟ «بیشتر از یه نفر!؟» یه سازمان هستن؟ چی هستن؟

- اسمی هست که هیچکس نمیگه.
  و منم اونو نمیگم.
  خب دیگه گپ زدن بسه...

و احتمالا هر راننده تاکسی ای که تسلب شرائین داشته باشد، از زنش جدا شده  و نگران فرزندانش باشد، نمیتواند نقش قاتل سریالی را به این خوبی بازی کند و برای شرلوک هلمز دیالوگهای حساب شده ردیف کند!! «4بار برنده شدن، این شانس نیست! شطرنجه! من خوب فکر میکنم و همچنین میدونم مردم چطور فکر میکنند!» قطعاً آن راننده تاکسی زبان باز و آن «هیچکس»ی که آنها هم اسم موریارتی را نمیبرند، بخشی از شبکه ی موریارتی هستند. اما «بقیه» ی افراد مورد اشاره ی او چطور؟

حالا دیالوگ خانم ونسزلاس که در قسمت بازی بزرگ، رئیس موزه بود، را مرور کنیم:

- شرلوک: راستش خیلی جالبه. پاکت بوهه مین. یه آدمکش به اسم یه شخصیت پراگی. و شما خانم ونسزلاس. همه ی این پرونده بوی کشور چک رو میده. همه ی اینا از اونجا درمیاد نه؟ ...
اوضاع ایشون چطوره بازرس؟

- لستراد: خب، توطئه ، جنایت ، کلاه برداری ، و معاونت در قتل کمترینهاش هستن...قتل اون پیرزن و تمام آدمهای دیگه ای که تو اون آپارتمان بودن...

- ونسزلاس: من در اون مورد چیزی نمیدونستم! در مورد هیچکدوم چیزی نمیدونستم. خواهش میکنم باور کنید. من فقط دنبال سهمم بودم ... سی میلیون..  یه پیرمردی رو توی آرژانتین پیدا کردم .. یه نابغه بود یعنی در زمینه ی کار با قلم مو بینظیر بود... میتونست همه رو خام بکنه...

- شرلوک: هومممم

- ونسزلاس: خب همه رو که نه..
 ولی نمیدونستم چیکار کنم تا دنیا باور کنه نقاشی اصله . اون فقط یه ایده بود. یه ایده ی فوق العاده که بهمون داد..

- شرلوک: کی؟

- ونسزلاس: نمیدونم!

- [خنده لستراد]

- ونسزلاس: راست میگم. خیلی طول کشید
  ولی به تدریج تونستم با بعضی آدمها ارتباط برقرار کنم.
  آدمای اون.
  خب هیچوقت تماس واقعی با هم نداشتیم. فقط پیغام بود و... زمزمه...

- شرلوک: و اون زمزمه ها اسمی هم داشتن؟

- ونسزلاس:[سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد] ... موریارتی!

اینجا هم به وضوح میشود اشاره به شبکه ی موریارتی را دید. اشاره ی بعدی به شبکه ی موریارتی در دادگاه توسط خود شرلوک بود که موریارتی را عنکبوتی در وسط تار (شبکه) توصیف کرد که با کشیدن هر تار، کاری را در سویی انجام میدهد! اشاره ی بعدی به وجود این شبکه در سکانس رویارویی موریارتی با شرلوک در پشت بام بیمارستان بود که در آنجا به شرلوک گفت که کدی وجود ندارد : «اشکال تو اینه که فکر میکنی همیشه همه چیز باید هوشمندانه باشه»... «دزدی تو روز روشن! تنها چیزی که لازم داره فقط چند تا همدسته همین!»

اما یک دیالوگ دیگر هم هست که مربوط به «بعد از نابودی شبکه ی موریارتی توسط شرلوک» -در قسمت آخرین عهدش- بیان میشود. دیالوگ جینین با شرلوک در بیمارستان:

- من دارم یه کلبه میخرم. بخاطر تو پولدار شدم جناب!

هیچی بهتر از یه انتقام پرسود نیست!

- اون داستانها رو به مگنوسن ندادی که؟

- اوه خدا، نه! دادم به یکی از «رقیبهاش» .. خیلی دست و دل باز بود!

- همم!

- شرلوک هلمز، تو یه نامردِ سنگدلِ لعنتیِ عوضی هستی

- تو هم یه فرصت طلبِ حریصِ تشنه ی شهرتِ دربه درِ روزنامه هایی

- خب، پس بی حساب شدیم!

- البته!

حالا آن کسی که جینین اطلاعاتی را به او داده ، یا یکی از همان روزنامه های مورد اشاره ی شرلوک است و یا چیزی فراتر .. یک چیزی که «رقیب» مگنوسن و درنتیجه در سطح موریارتی است! پس جزئی از شبکه ی او نیست! بلکه یک رقیب است!

 

یکی دیگر از آن چیزهایی که از تیزرهای فصل چهارم برداشت میشود این است که «مالی هوپر» در فصل چهارم نقش پرچالش تری دارد و شاید این به این معنا باشد که موریارتی آن طور که شرلوک در فصل سوم فکر میکرد، مالی را از قلم نیانداخته است! حالا یا خودش، و یا رقبایش که هنوز با شرلوک کار دارند... همانهایی که میگویند : «دلتون برام تنگ شده بود؟..» حالا کار موریارتی را ادامه میدهند...

"پس میدانیم موریارتی یکسری رقیب یا شریک یا مثل خودش دارد، و یکسری افراد در شبکه ی تحت نفوذش."

و حتی اگر شبکه ی تحت نفوذش هم در آن دو سال غیبت شرلوک، توسط شرلوک و مایکرافت از بین رفته باشد ، واضح است که رقبایش هنوز هستند! اما آیا به راستی شبکه ی موریارتی از بین رفته است؟

 

از آنجا که در انتهای فصل سوم، این تصاویر «خود موریارتی» است که به نمایشگرها برمیگردد- و نه رقبایش!- ، پس یعنی هنوز شبکه ی خود او فعال است و بخش «صربستانی» که شرلوک در آن جان خود را به خطر انداخته بود، آنطور که مدعی بود، آخرین بخش شبکه ی او نبوده است!

یک نکته که بد نیست آن را هم یادآوری کنیم، جمع آوری «تروریستها» از «نقاط مختلف جهان» ، در خیابان بیکر، توسط موریارتی برای به دام انداختن شرلوک بود. پس باز هم فرض گستردگی ارتباطات موریارتی با انواع و اقسام شبکه ها در تمام نقاط جهان، فرضی محال نیست.

 

بیایید ذهنمان را به یک قسمت کاملاً متفاوت از قسمتهای شرلوک ببریم. قسمتی که گویا با بقیه ی قسمتها جنسش فرق میکند! : بانکدار کور .

فردی به نام اختصاری m که در قسمت بانکدار کور، با ایمیلهای خاص، با «شان» رئیس باند چینی نیلوفر سیاه در ارتباط بود و آن مهره – شان- را بعد از لو رفتن رمزهای باند، نابود کرد را به یاد میآورید؟ شاید ناشی از توهم تماشاگران شرلوکی همچون من باشد (!) که فکر میکنم نام اختصاری «m» برای آن تصادفی نیست! شرلوک هلمز هم در انتهای آن قسمت اشاره کرده بود که با نابودی این مهره (شان)، «کل تشکیلات» از بین نخواهد رفت! پس بعید نیست که این تشکیلات آن هم با نام اختصاری m به موریارتی مربوط باشد!

شاید به همین دلیل باشد که در فصل چهارم شاهد لوکیشن های شرقی ، و به میان آمدن گذشته ی مری با آن شکل و شمایل هستیم! احتمالا بخشهای باقیمانده ی شبکه ی موریارتی – یا رقبا و امثال او – بعد از انگلستان (شبکه ی زیرزمینی لندن)، آلمان(کاونتری – رایچن باخ) ، آمریکا (5 هسته پرتقال)، چک(بوهه مین)، چین(نیلوفر سیاه) ، صربستان(آخرین بخشی که شرلوک و مایکرافت در آن حضور داشتند)، این بار قرار است در بخشهای خاورمیانه و شرق جهان، یا آفریقا باشد!!! جایی که در فیلم به عنوان محل تبعید آیرین ادلر ، شاید فلاش بک های گذشته ی مری، یا محلی که مری خود را در آن بخطر می اندازد، و همچنین حول و حوش محل تبعید شرلوک (که 4 دقیقه بیشتر طول نکشید!) معرفی میشود و در انتها نیز به گفته ی جان از قول شرلوک و مایکرافت : «باد شرقی» باز میگردد تا «اژدها»های باقیمانده را نابود کند! (پ ن : التقاط مفاهیم مختلف سیاسی و اعتقادی رو در این فیلم بخوبی میشه دید - متأسفانه - . آیرین ادلر به محلی در شرق تبعید میشود و او با حجاب در معرض بریدن سر قرار میگیرد!! شرلوک هم برای تبعید به شرق فرستاده میشود و حتی پیش از این تبعید به او پیشنهاد مأموریتی میشود که حتی مایکرافت هم او را از رفتن به این مأموریت منع میکند! و البته که مقاصد معلوم الحال ضد اسلامی BBC1 از هیچکس مخفی نیست!)

 

پس موریارتی یک شبکه ی بیش از حد گسترده و یا رقبایی بسیار زیاد دارد که همان حرف راننده تاکسی که میگفت «خیلی بیشتر از یک نفر هستند» را تأیید میکند. اما این فرد یعنی موریارتی چطور این کار را کرده است؟! آیا او واقعاً از وبلاگ شرلوک با او آشنا شده؟پاسخ منفی است.

 

آشنای قدیمی!

مکالمه ی شرلوک و موریارتی روی سقف بیمارستان خیلی پر نکته هست :

- خب... بالاخره رسیدیم به اینجا...
 تو و من شرلوک!...
 و مسئله مون! آخرین مسئله!
 «زنده موندن!»
خیلی کسل کننده است مگه نه؟
خیلی ساااااااااکنه
همه ی دوران زندگیم دنبال چیزی بودم که سرم رو گرم کنه. و تو سرگرم کننده ترین چیزی بودی که داشتم. و حالا دیگه حتی تو رو هم ندارم! چون تو رو هم شکست دادم!
میدونی چیه؟ آخرش خیلی آسون شده بود.. آسون شده بود!..
حالا دوباره باید برم با آدمهای معمولی بازی کنم! و تازه معلوم شد تو هم مثل بقیه معمولی بودی! بهرحال.
کم کم باورت شد که همه ش واقعیت داشت؟ تقریباً بهت نفوذ کردم!

-  ریچارد بروک

- هیچکس خنده دار بودنش رو نمیفهمید بجز تو.

- معلومه

- آفرین به تو

- ریچارد بروک به آلمانی میشه رایچن باخ. همون پرونده ای که مشهورم کرد.

- فقط میخواستم تو رو دست بندازم

- [ضربه های انگشت شرلوک]

- خوبه پس اینم فهمیده بودی!

- ضربه ها مثل اعداد می مونن. هر ضربه عدد یک و هر سکون عدد صفره. یه رمز دو دویی. برای همین همه ی اون آدمکشها سعی میکردن من رو نجات بدن چون رمز در من مخفی شده بود.. درون مغزم مخفی شده بود. چند خط ناقابل کد کامپیوتری که به هر سیستمی میتونن نفوذ کنن..

- به همه ی مشتری هام گفته شد هرکی آخر برسه به شرلوک سوخته...

- ولی حالا که اونها رو دارم میتونم ازشون برای تغییر اسناد استفاده کنم. میتونم ریچ بروک رو بکشم و جیم موریارتی رو برگردونم.

- ... نه ، نه نه نه... این طوری خیلی آسون میشه... اصلاً کلیدی در کار نیست خنگ خدا!
  اون ارقام بی معنی هستن! کاملاً بی معنی هستن!
  تو که واقعاً فکر نکردی یک مشت کد کامپیوتری دنیا رو روی سرمون خراب میکنن هان؟!!
  ازت ناامید شدم... ازت ناامید شدم.... شرلووووک معموووولی!

- ولی ریتم تکرارشون چی؟...

- قطعه ی شماره یک یوهان سباستین باخ!

- ولی پس تو چطوری...

- ...چطور تونستم به بانک و برج و زندان نفوذ کنم؟
  دزدی تو روز روشن! تنها چیزی که لازم داره چند تا همدسته فقط همین!
  میدونستم گولش رو میخوری! نقطه ضعفت همینجاست! همیشه دوست داری همه چیز هوشمندانه باشه! حالا میشه بازیمون رو تموم کنیم؟ آخرین پرده ی نمایش. ممنون که یه ساختمون بلند رو انتخاب کردی! اینطوری انجامش قشنگ تر میشه!

- انجامش؟ انجام چی؟...
  آه بله البته... خودکشی من...

- «کارآگاه نابغه، کلاه بردار از آب در آمد!» توی روزنامه ها خوندم! پس باید به حقیقت برسه! عاشق روزنامه ها هستم! و داستانهای جن و پری. حتی داستانهای خیلی ترسناک رو..

- هنوزم میتونم ثابت کنم که یه هویت جعلی برای خودت ساختی.

- اوه اگه خودت رو بکشی زحمتش خیلی کمتره ها!
  زود باش دیگه...
  بخاطر من....
  خواهش میکنم...

- [شرلوک یقه ی موریارتی را میگیرد و او را در معرض پرتاب قرار میدهد] تو دیوونه ای!

- اینو تازه فهمیدی؟ باشه. پس بذار بازم بهت انگیزه بدم! اگه نپری دوستانت می میرن!

- جان؟

- نه فقط جان! همه شون!

- خانم هادسون؟

- همه شون!

- لستراد؟

- سه گلوله ، سه تیرانداز ، سه قربانی! دیگه هم نمیشه جلوشون رو گرفت! مگه اینکه ببینن که داری میپری!
  میتونی دستگیرم کنی، شکنجه ام کنی... هر بلایی دوست داری سرم بیاری... ولی هیچی جلوی اونا رو نمیگیره تا ماشه رو نکشن! تنها سه دوستی که در دنیا داری می میرن، مگر اینکه ...

- ...مگه اینکه خودم رو بکشم و داستان تو رو کامل کنم!

- باید اعتراف کنی که این جذاب تره!

- و من با خفت و خواری می میرم..

- معلومه خب همه ی مزه اش هم به همینه!
نگا، کلی بیننده هم داری! بدو بپر! برو دیگه!
بهت گفته بودم این چطور تموم میشه.
مرگ تو تنها چیزیه که به آدمکشها دستور توقف میده. من هم که اصلاً قصد انجامش رو ندارم.

- میشه لطفاً یه لحظه بهم فرصت بدی!؟ یه لحظه، خواهش میکنم! میشه یه لحظه به حال خودم تنهام بذاری؟ خواهش میکنم!

- البته

- [خنده ی شرلوک]

- چیه؟ چی شده؟ چی رو جا انداختم؟

- «تو اصلا قصد انجامش رو نداری»؟ هان؟! پس «میتونی» فرمان توقف رو بهشون بدی! پس یه رمز توقف ، یا کلمه یا یه عدد وجود داره!...
 من مجبور نیستم بمیرم... تا وقتی که تو رو داشته باشم!

- آو! ...هه! ... فکر کردی میتونی مجبورم کنی دستور رو لغو کنم؟فکر کردی میتونی مجبورم کنی؟

- آره.. و این کار رو میکنی!

- شرلوک برادر بزرگت و همه ی آدمهای تاج و تخت هم نتونستن من رو مجبور به کاری بکنن که نمیخواستم بکنم!

- بله ولی من برادرم نیستم مگه نمیدونی؟!
  من خود تو هستم! حاضرم هر کاری بکنم! حاضرم بسوووزم! حاضرم کاری رو بکنم که آدمهای عادی نمیکنن! اگه دوست داری توی جهنم دوشادوش تو باشم ناامیدت نمیکنم!

- نه.... داری بلوف میزنی... نه... تو معمولی هستی...تو معمولی هستی... تو طرف فرشته هایی...

- من ممکنه طرف فرشته ها باشم....ولی حتی یک لحظه هم تصور نکن که یکی از اونهام!

- نه... نیستی.. حالا فهمیدم... تو معمولی نیستی..
  نه.. تو مثل منی.. تو ، منی..
  متشکرم... شرلوک هلمز...
  [با شرلوک دست میدهد] متشکرم...
  خدا بیامرزدت!
  تا وقتی من زنده ام دوستانت زنده می مونن. تو یه راه در رو پیدا کردی.
  آرزوش رو به دلت میذارم!
  [شلیک به خودش]

 

هرچند، بنظر می آید آنطور که مایکرافت پیش جان اعتراف کرده بود که اطلاعات زندگی شرلوک را به موریارتی لو داده است، اما باز نشانه های وجود دارد که خبر از آشنایی طولانی مدت موریارتی با شرلوک میدهد!

همانطور که مشاهده شد، بخشی از مکالمه ی بالای پشت بام میگوید : « همه ی دوران زندگیم دنبال چیزی بودم که سرم رو گرم کنه. و تو سرگرم کننده ترین چیزی بودی که داشتم. و حالا دیگه حتی تو رو هم ندارم! چون تو رو هم شکست دادم! » پس آشنایی موریارتی با شرلوک هلمز طولانی مدت بوده است.

یکی از نشانه های دیگر این آشنایی طولانی مدت، پرونده ی «کارل پاورز» است. کودک ورزشکار شناگری که مبتلا به اگزما بوده و موریارتی در کودکی بوسیله ی سم باکتریایی بوتولیسم در داروی پوستی او، او را در آب فلج کرده به قتل میرساند و سالها کفشهای او را پیش خود، آن هم نو و با رسیدگی کامل نگه میدارد!کفشهایی که تنها سند به قتل رسیدن او هستند و البته به درد پلیسها هم نمیخورند و تنها ، فردی مثل شرلوک هلمز میتواند از روی آن متوجه قتل بشود.  قتلی در کودکی آن هم  تنها به این دلیل که کارل مسخره اش میکرده است! او در بازی بزرگ ، پشت تلفن از طریق گروگانش به شرلوک میگوید : « اشکالی نداره که رفتی پیش پلیس... ولی بهشون اطمینان نکن... تو خیلی باهوشی که  اون حدس رو راجع به کارل پاورز زدی.. هیچوقت ازش خوشم نمی اومد.. کارل منو مسخره میکرد! منم کشتمش تا دیگه مسخره م نکنه! ... همه چیز بین من و توئه... این صدای زندگیه شرلوک... ولی نگران نباش.. اونم میشه درستش کرد..» با کنار هم قرار دادن موضوعات براحتی میتوان متوجه شد که منظور  موریارتی از «حدس شرلوک»، حدس او در کودکی اش است (و نه در بازی بزرگ!) کودکی که به پلیسها میگوید «ناپدید شدن کفشهای کارل پاورز مشکوک است» ولی آنها اهمیت نمیدهند. و حالا، بعد از سالها موریارتی  به همین دلیل  میگوید به پلیسها اطمینان نکن!

 

هم شرلوک هلمز و هم جیمز موریارتی در کودکی نبوغی داشته اند که هر دو نادیده گرفته شده اند. (نادیده گرفته شدن هوش شرلوک هم از تمام توهمات و افکارش و رویارویی و دیالوگهایش با مایکرافت کاملاً هویداست و از درج دیالوگها صرف نظر میکینم). از قضا جیمز موریارتی بعد از انتقام خشونت آمیزش از کارل پاورز، با دیدن تلاش یک کودک دیگر برای فهماندن مشکوک بودن قضیه به پلیس، پی میبرد که یک باهوش دیگر مثل خودش وجود دارد! پس، از آن روز ، خود را با « او» سرگرم کرده است!

 

من، تو هستم! تو من هستی! -  مرگ و زندگی

شاید ابتدا بنظر می آمد این بازی از پرونده ی صورتی شروع شده،ولی اکنون مطمئن هستیم این بازی ریشه دار است. پس در این فاصله ی طولانی مدت موریارتی چگونه با شرلوک خود را سرگرم می کرده است؟ با ساختن شبکه اش و آماده کردن آن برای چنین روزی؟ شاید هم  با ارسال موکلهایش(!) یعنی مجرمینی که از «جنایتکار مشاور» ، مشاوره میگرفته اند، به سمت او!

و جالب اینجاست که او به موکل هایش هم تذکر میداده که «اگر کارتان به شرلوک بیفتد، می بازید!»

از سوی دیگر،از همان دیالوگ پشت بام مفهوم دیگری نیز استنتاج میشود. گویا او مشغول بازی با دیگران هم بوده است! با هر فرد باهوش یا معمولی دیگری که به قول خودش آنها را «برده» ، و لحظه شماری کرده تا شرلوک را هم ببرد!

و در نهایت هم حتی خود را از بین میبرد، ظاهراً فقط برای اینکه بازی با شرلوک را ببرد!! مرگ موریارتی توسط خودش مساوی با بسته شدن آخرین راه در روی شرلوک عنوان میشود. اما ما میبینیم که شرلوک راه در روهای مفصل تری برای خود داشته است. پس بنظر میرسد موریارتی جان خود را بی جهت از دست داد! اما این تنها غافلگیری ما نبود! چون بعد از فرار شرلوک از مرگ، حالا این موریارتی است که در صفحه های نمایش شهر ظاهر میشود و با دهانی بسته «miss me» را زمزمه میکند. این میتوانست یه قطعه فیلمِ از پیش ضبط شده باشد، اما عامداً بصورت عکسی است که دهان بسته اش حرکت میکند. شاید صرفاً برای یادآوری یک نکته:

"اینکه موریارتی مرده است! اما در بازی با شرلوک ، حتی «مرگ و زندگی» هم سد راه او – یا هر دوی آنها- نخواهد شد! "

(او حتی درلحظه ی مرگ، به شرلوک دست داده و از جهت بستن راه در روی او، و یا بخاطر مرگ خودش ، به هر دلیل ، به او هم میگوید: خدا بیامرزدت!) همچنین موریارتی تنها وقتی قانع میشود شرلوک میتواند از راه در رویی که پیدا کرده استفاده کند، که شرلوک به او میگوید : « من خود تو هستم. من هم حاضرم هر کاری بکنم. اگر میخوای در جهنم دوشادوش تو باشم ناامیدت نمیکنم!...» نکته ای که البته جان و حتی راننده تاکسی در مطالعه ی صورتی هم در مورد شرلوک گفتند! : «حاضری هر کاری بکنی تا حوصله ات سر نره!! حتی سر جونت!»

موریارتی میخواهد بگوید مثل شرلوک، بر سر مرگ، و حتی بعد از مرگ هم میتواند بازی کند! آنچه که موریارتی در قسمت ویژه ی عروس نفرت انگیز، در ذهن شرلوک بیشتر و بهتر، برایش توضیح میدهد...

 

زندگی ؛ بحران کسل کننده ی موریارتی

 چند دیالوگ کوتاه و مهم موریارتی را به یاد بیاورید:

 

1- «خب... بالاخره رسیدیم به اینجا...
  تو و من شرلوک!...
  و مسئله مون! آخرین مسئله!
  «زنده موندن
  خیلی کسل کننده است مگه نه؟
  خیلی ساااااااااکنه...»

2- «... این صدای زندگیه شرلوک... ولی نگران نباش.. اونم میشه درستش کرد...»

3- « میخوام مسئله رو حل کنم. مسئله ی خودمون رو. آخرین مسئله رو. قراره خیلی زود شروع بشه شرلوک. سقوطت رو میگم. ولی نترسی ها، چون سقوط هم مثل پرواز میمونه. فقط در سقوط مقصد همیشگیه..... من یه سقوط بهت بدهکارم شرلوک. بهت... بدهکارم»

4- « این سقوط نیست که میکشدت ، شرلوک! تو که باید بهتر از بقیه درک کنی.. سقوط نیست!... هیچوقت مسأله سقوط نیست! مسئله فرود اومدنه!»

 

با توجه به شبیه سازی داستان امیلیا ریکولتی برای حل پرونده ی موریارتی، توسط شرلوک؛ شاید این حدس دور از ذهن نباشد که موریارتی نیز مثل امیلیا، بیماری ای داشته یا در شرف مرگ بوده است. پس زندگی برای او ، علاوه بر تجربه ی ناخوشایند کند ذهنی دیگران نسبت به خودش، یا نادیده گرفته شدنش، از این جهت نیز دردآور یا کسل کننده بوده و برای همین است که آخرین مسئله برای حل کردن را «زندگی» عنوان میکند.

((+ بعد نوشت : (95/8/25)

همچنین دیالوگ شرلوک وقتی که نقشه ی جعل مرگش را در قسمت نعشکش خالی، توضیح میدهد نیز تایید کننده ی این فرضیات است: «البته یک چیز رو در نظر نگرفته بودیم.. "آرزوی مرگش!" البته این رو از اینکه اولین قرار ملاقاتمون رو کنار استخر گذاشت فهمیدم!...» که البته این دبالوگ، دیالوگ بسیار مهمی است و احتمالاً در تحلیلها و قسمتهای بعدی، بسیار کاربردیست...))

از سوی دیگر، او دائم به شرلوک میگوید : «یک سقوط بهت بدهکارم» گویی سقوطی دیگر، پیش از آن رخ داده است!

دیالوگ مایکرافت با شرلوک در ذهن او (+) را بیاد بیاورید:

- دلت براش تنگ شده؟

- موریارتی مرده

- و هنوز ؟

- بدنش هیچ وقت پیدا نشد

- وقتی یه نفر پروفسور ریاضیات رو از یه آبشار پرت میکنه پایین همین انتظار میره . « دلیل خالص سرنگون شدن با ملودرام محض!» زندگی تو در یک کلام!

- این اصطلاحات خارق العاده رو از کجا میاری؟

و در عمیق ترین منطقه ی ذهن شرلوک ، که آبشار  مانند است! و به نام تابلویی که هوش ذهن او را مشهور کرده ، «رایچن باخ» نامگذاری شده (و در داستان خود آرتور کانن دویل ، محل مرگ شرلوک و موریارتی است +) موریارتی با او روبرو شده و سعی میکند (همانند داستان) خود و شرلوک را با هم به عمق بفرستد و به او میگوید که من در ذهن تو هرگز نخواهم مرد و من ویروس داده ها ، و محل ضعفهای تو هستم!

جالب اینجاست که شرلوک – آن هم به کمک جان، که ورود جان در این بخش، خود بحثی جداگانه دارد (+) – موریارتی را به پایین پرتاب میکند اما گویا این، اولین بار نبوده!

همانطور که مایکرافت به آن اشاره کرد : « وقتی یه نفر پروفسور ریاضیات رو از یه آبشار پرت میکنه پایین...» ، و جان هم بعد از پرتاب موریارتی گفت : « این بار نوبت من بود!» ، و خود موریارتی هم دائماً اشاره میکرد : «بهت یک سقوط بدهکارم!» پس واقعاً اولین بار نبوده!

شرلوک هم هنرمندانه به جان میگوید : « بین خودمون باشه جان ، من همیشه از یه سقوط نجات پیدا میکنم. » جمله ای که  میتواند به شبیه سازی مرگش در بالای بیمارستان ، اشاره کند، و یا اینکه مشترکاً منظور دیگری در «گذشته» نیز داشته باشد!

 

دلت برام تنگ شده بود؟

فصل چهار؛

و اکنون موریارتی باز میگردد. احتمالاً بوسیله ی همدستانش. و شرلوک میگوید که میداند قدم بعدی او چیست! قدم بعدی او را اگر از عروس نفرت انگیز جویا شویم، احتمالاً «تسویه حسابی» در کار است!

« - این اتفاقات تو رو یاد یه پرونده ی دیگه نمیندازن؟ همه ی این اتفاقات قبلاً رخ ندادن؟
     "در این کره ی خاکی هیچ اتفاق جدیدی نمی افتد."
      چی بود؟... چی بود؟... کدوم پرونده بود؟... هان؟... یادته؟...
      نوک زبونمه ، نوک زبونمه...
      رو نوک زبونمه...
»