سکوت شب همه جا را فرا گرفت.

تاریکی، روی هیاهوی روزانه، لحاف کشید...

چشمهایی که به ستاره ها خیره شده بودند، زیر این نور آبی دودو میزدند...

کم کم لالایی جیرجیرکها هم منحنی هیپنوتیزم باد و رقص شاخه های درختان را به بی نهایت میبرد...

پلک میزدم.

پرده ای سیاه پایین می آمد و سپس بالا میرفت و آسمان را دوباره نمایان میکرد...

تا لحظه ای که نمیدانستم

آخرین فرودش خواهد بود...

 

***

 

ما تقریباً یک سوم زندگیمون رو میخوابیم.

شاید حتی اگر ماشین شارژی هم بودیم، بدنمون این حق رو داشت که بخشی از شبانه روز رو استراحت، و نیروهاش رو بازیابی کنه... 

ولی "یک سوم از زندگی"! همچین کم هم نیست!...

با کارهایی که در روز انجام میدیم، آدم به این فکر می افته که آیا این میزان زمانی که برای این شارژ شدن گذرونده ایم، به اون کارها می ارزیده اند؟ یا نه؟

 

روح ما کجا میره؟ آیا روح ما هم همانند جسممون یه جا داره شارژ میشه؟

 

***

 

 

ابتدا ازتون خواهش میکنم همیشه یک مقدار نخود و کشمش توی جیبتون داشته باشید. چه ربطی داره؟! بالاخره به درد میخوره. خب حالا بریم سر بحثمون.

 

***

 

تحقیقات متعددی در شاخه های متنوعی از علوم، بر روی فرایند "خواب" انجام شده اند. این تحقیقات می تونن در حوزه های "فیزیولوژی جانوری"، "روانشناسی"، "بیوشیمی"، "فیزیک"، و گرایش های علمی "ماوراءالطبیعه" در حوزه های مختلف انجام شده باشند.

 

بنابراین، اگر یک روز از جایی عبور میکردید و دیدید که در یک سمت دو استاد دانشگاه ایستاده اند که خیلی با ژست اندیشمندانه دارند درباره ی روح انسان صحبت میکنند و یکی از اونها فقط بر استدلالهای فیزیولوژیکی تاکید داره و دیگری فقط بر عناصر روانشناختی پافشاری میکنه، و در سمت دیگه دو نفر ایستاده اند و سیگار میکشند و زنجیر روی انگشتشون می چرخونن،...

 

پیشنهاد میکنم برید به سمت اون دو تا که سیگار میشکن و یذره از اون نخود و کشمشهایی که گفتم تو جیبتون بذارینو بهشون تعارف کنین و با هم کمی گپ بزنید :)

 

احتمالاً وقتتون بسیار بسیار بهتر و مفیدتر استفاده شده :))

 

 

موضوع اینه که تقریباً "هر پدیده" یا حتی "واقعه" ای رو از درب مباحث و شاخه های مختلف علوم میشه مطالعه و بررسی کرد و فکر میکنم تقریباً تونستم این منظور رو برسونم که اصرار بر صحت بررسی یک موضوع تنها از یک بعد، کاری بشدت غیرعلمی، کم خردانه و بعضاً خنده داره.

 

بنابراین، اینجا تمام بررسی ها از تمام زوایا، با ارزش، و شایسته ی مطالعه هستن. 

 

مشخصاً من اطلاعات مفصلی در تمام این شاخه ها ندارم. اما در هر کدوم از این موارد، هر اونچه که به گوشم خورده یا جایی مطالعه کرده ام رو مطرح میکنم. شما هم میتونین در تجربیاتتون بقیه رو شریک و بهره مند کنین.

 

***

 

کیف بال  دار!

 

 

از منظر فیزیولوژیکی، مغز انسان در طول روز پر از جرقه های سیناپسی جهت تبادلات پیام عصبیه. پیام هایی که ارتباط بخشهای مختلف مغز رو با هم برقرار میکنند. مغز ما دائماً داره با استفاده از اندامهای گیرنده، از محیط پیرامون، اطلاعات دریافت میکنه. اطلاعات بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، لامسه، و درک سه بعدی. مغز با سرعتی باورنکردنی داده های ورودی رو پردازش، مقایسه، و تحلیل میکنه و حتی با برداشت از اطلاعات پیشین و یا خاطرات ثبت شده، نتیجه گیری و تصمیم گیری میکنه. و تازه همه ی اینها پیش از وقتی هستند که ما با "فکر و اراده"ی خودمون میخواهیم واقعاً "تصمیمی" بگیریم.

ضمن اینکه مغز ما حتی در حالت خواب هم حداقل باید برای مدیریت بدن، هنوز فعال باشه. بنابراین تا وقتی زنده هستیم قرار نیست هیچ لحظه ای کاملاً خاموش بشه. خب طبیعتاً این حجم از الکتریسیته در طول روز در درون مغز، وقتی که بخواهیم استراحت کنیم، کاهش پیدا میکنه اما این کاهش هم نمیتونه ناگهانی باشه.

پس وقتی که ما خواب هستیم هنوز یکسری داده های معلق در ذهن مورد پردازش قرار میگیرند و گهگاه برای تخلیه ی اضافی بار الکتریکی و به تعادل و آرامش رسیدن، بین بخش هایی از خاطرات مغز، اتصالات و جرقه ها برقرار میشه که ممکنه نامربوط و غیر منطقی بنظر بیان. بنابراین شما خواب میبینید که با پدرتون صحبت میکنید درحالیکه صداش صدای خودش نیست، سوار یک ماشین شده اید که از جنس خمیره، و کیف تون توی مدرسه بال درمیاره و از پنجره میره بیرون!! :)

 

 

اگر فقط این تجربیات مد نظر باشه، بنظر میاد اینها تنها یک مشت یون و بار الکتریکی هستند که بطرز تصادفی در حال تخلیه اند. اما بغیر از یونها، "انتقال دهنده های عصبی" (یا نوروترنسمیترها) هم در مغز و در اعصاب محیطی ما جابجا میشن. اونها دیگه فقط بار الکتریکی نیستند بلکه مشخصاً پیام هایی رو ارسال میکنند.

ضمن اینکه اگر تمامی این جرقه ها در مغز تصادفی باشند، خوابها هرگز نباید داستانی، دنباله دار و یا وابسته به تصمیم گیری ها و برانگیزاننده ی احساسات در شما باشند. 

همیشه خوابها این شکلی نیستن. گاهی خواب میبینید که در مکانی قرار دارید و هدف خاصی رو دنبال میکنید. در این خواب خیلی چیزها عجیب و غیر منطقی هستند ولی همچنان داستانی در میان هست و شما دست به انجام اموری میبرید...

 

فرایند دیگه ای هم در مغز در حال وقوعه. این فرایند نه تنها تصادفی نیست بلکه کاملاً هدفمند و در راستای مدیریت ذهن شماست.

 

دو تا امتحان هنوز مونده!

ما در طول روز به دلیل تجربه ی احساسات مختلف، افکار متنوعی به ذهنمون "خطور" میکنه. شخصیت ما گاهی تصمیم میگیره کاری رو انجام بده و حرفی رو بزنه. پس این کارو میکنیم و اون حرف رو میزنیم. اما گاهی فکری به ذهن ما خطور میکنه و شخصیت ما تصمیم میگیره اون کار رو "انجام نده" و اون حرف رو "نزنه". در واقع ما در کسری از ثانیه "تصوری از انجام کاری توسط خودمون" در ذهنمون ثبت کرده ایم که عملاً به وقوع نپیوسته.

 

 

معمولاً اگر روز شلوغی رو داشته باشیم و فرصت نکرده باشیم به ذهنمون استراحت بدیم و یا مهارتی برای تقویت و تنظیم ذهن نداشته باشیم، (که در این صورت علائمش رو بشکل کاهش سریع بازدهی پس از یک درگیری ذهنی کوچیک میشه دید. یعنی همون "زود قاطی کردن" خودمون!) بسیاری از این افکار دست نخورده باقی می مونن تا وقتی که در خواب هستیم، مغز فرصت داشته باشه اونها رو سر و سامون بده.

از این جهت هست که بیشتر خوابهای ما بخصوص وقتی که در شرایط استرس و فشار هستیم، با موضوعات مسائلی هستند که از اونها "وحشت" داریم. در واقع اونچه که در طول شبانه روز همیشه مراقبیم "مبادا اتفاق بیفته"، خود "مبادا اتفاق بیفته" بشکل یک تجسم در ذهن ما باقی خواهد موند و شب به سراغمون خواهد اومد!! :) 

دقیقاً به همین دلیل هست که هر کس تقریباً متناسب با سبک زندگی و حتی شغل و حرفه اش "خوابهای بد" مخصوص به خودش رو میبینه.

فکر میکنم یکی از هنرمندانمون در تلوزیون بود که میگفت: "خواب میبینم میرم سر لوکیشن ولی نه تنها دیالوگهام رو حفظ نکردم، بلکه اصلاً نمیدونم این کدوم پروژه است!!"

ولی من بشخصه تا حالا همچین خوابی ندیده ام! خب شاید چون هرگز در این موقعیت نبوده ام!

یک خلبان نظامی می گفت "خواب میبینم دشمن حمله کرده و هواپیما نداریم. خواب میبینم سوار هواپیما شده ام اما بلند نمیشه. خواب میبینم هرچی تلاش میکنم نمیتونم هدف رو تشخیص بدم. خواب میبینم اشتباهی زدم!"

مامان من بشخصه این خواب رو زیاد میبینه. میگه: "خواب میبینم عمه ات اینا اومدن، شب شده ولی من هنوز شام درست نکردم. میام درست کنم میبینم اصلاً هیچی تو یخچال نداریم!... خواب میبینم شماها هنوز بچه اید. یهو یادم می افته سه روزه شیر ندادم بهتون!..."

 

 

و تقریباً همه ی ما بخاطر اینکه همگی تجربه ی طولانی و پر استرس "مدرسه" رو داشته ایم، گاهی تا پایان عمر هنوز هم هر از گاهی خواب میبینیم که "دو تا امتحان هنوز مونده بوده و نمیدونستیم!... اونم چه درسای عجق وجقی!...  بعد رفتیم سر جلسه ولی درس اشتباهی رو بجای اون درس خونده ایم!... یا برگه جلومونه و مشغول کار دیگه ای بودیم تا وقتی که میفهمیم نصف وقت امتحان رفته و فقط چند دقیقه مونده!..."

من هنوز هم وقتی از این خوابها بیدار میشم به خودم میگم: "د لامصب! تموم شد این فلان فلان شده! دست بردار دیگه!!" :)

 

اینها شاید از کابوسها (یا بهتره بگم خوابهای بد) حرفه ای ما باشن. اما خوابهای دیگه ای هم هستند که لفظ کابوس برای اونها مناسبتره. چون ما ترسهای دیگه ای هم داریم که ربط زیادی به حرفه ی ما ندارن!

 

 

این آپشن های ترسناک!

چند تا از معروفترین عناصری که بعنوان آپشن ترسناک به خوابهامون اضافه میشن:

 

 

- همه جا تاریکه. سعی میکنیم چراغی رو روشن کنیم ولی دست به هر کلیدی که میزنیم برق نیست. چراغ روشن نمیشه...

- تمام کف زمین رو حشرات موذی پر کرده...

- در جاده ای در حال فرار هستیم اما درست وقتی که فکر میکنیم دیگه داریم جاشون میذاریم، یکهو به درّه میرسیم یا دیگه پاهامون حرکت نمیکنه...

- هر چقدر با آدمهای توی خوابمون حرف میزنیم اصلاً به ما توجهی نمیکنن. انگار بی حسن. تا حدی که گاهاً مجبور میشیم بزنیمشون ولی باز هم واکنشی نشون نمیدن یا پیش از اینکه بتونیم بهشون برسیم، می رن....

- دائم سایه هایی رو در حال عبور میبینیم اما نمیتونیم تشخیص بدیم که کی هستن...

 

اینها یکسری از معروفترین فوبیاهای انسانی هستن که در خواب خودشون رو نشون میدن اما وقتی ذهن ما بیش از حد فشار میاره تا اون موضوع رو حل کنه، مغز با حالتی یک سطح هوشیارتر از قبل، به اندامهای حرکتی ما دستور حرکت میده. و از اونجایی که اندامهای حرکتی در خواب، همگی به دستور بخش دیگه ای از مغز، فلج هستند و حرکت نمیکنند این خوابها گاهی به این شکل ادامه می یابند:

 

- سعی میکنیم چشمامونو باز کنیم ولی پلکهامون بشدت سنگین روی هم می افته. در حدی که همونقدری هم که تاحالا میدیدیم، نمیتونیم ببینیم. بعد اینقدر زور میزنیم که یکدفعه یک شئ بسیار روشن به چشم ما نزدیک میشه و.... بیدار میشیم. در واقع اینقدر فشار آوردیم که واقعاً چشمامون رو باز کرده ایم. نور به شکلی ناگهانی وارد شبکیه شده و در نتیجه ما رو اینطوری بیدار کرده.

- تمام بدن ما سعی در فرار داره. احساس گزش بحدی قوی میشه که تمام عضلات اسکلتی میخوان فعال بشن و بنابراین از خواب میپریم.

- هر چه تلاش میکنیم از جامون تکون بخوریم نمیشه. مغز داره به پاها فرمان میده ولی پاها حرکت نمیکنند. این فشار بحدی زیاد میشه که بیدار میشیم...

- سعی میکنیم داد بزنیم. مغز دیگه داره واقعاً به حنجره ی ما دستور میده. بعضاً صداهایی هم درمیاریم. ولی نمیتونیم حرف بزنیم. پس بیدار میشیم...

 

 

حالا گاهی مواردی پیش میاد که بیدار میشیم اما همزمان با بیدار شدن، هنوز دستور فلج لغو نشده. در این حالت، که بین خواب و بیداری هستیم، احساس میکنیم اصطلاحاً "بختک" رومون افتاده... در این باره تحقیقات زیادی انجام شده و بسادگی میتونین جستجو و درباره اش مطالعه کنین...

 

اساساًً وجود تمام این خوابها طبیعی هستند چون انسان همیشه با حالتی تهاجمی-دفاعی زندگی کرده و در حافظه ی ما هم این به هر شکلی که عملی شده باشه، ممکنه به بدوی ترین شکل، خودش رو در خواب نشون بده.

این ترسها میتونن در افراد مختلف، متنوع تر، و عجیب تر هم باشن...

 

ولی همونطور که گفتم، موارد بالا بجز مواقعی که به تنهایی یک خواب بد یا یک کابوس رو تشکیل میدن، گاهی فقط آپشن های ترسناک کننده ی یک خواب هستند که خود دارای داستانی مجزا و دنیای عجیب و متفاوت دیگریست!...

 

لوپ های کسل کننده!

بعضی وقتها یکسری "لوپ" ها (یا حلقه های تکرار شدنی) در خوابهای ما اتفاق می افتند که اعصاب ما رو خرد میکنند!

 

 

مثلاً دارید خوابتون رو میبینید. ماجرا هرچی که هست داره پیش میره. در یک جا مجبور میشید از خونه بیرون بیایید و برای این کار میرید که آماده بشید. لباس میپوشین و میخواین بیایین بیرون اما متوجه میشین اشتباه پوشیدین. بر میگردین و دنبال پیراهن درست میگردین ولی پیداش نمیکنین. یک چیز دیگه رو انتخاب میکنین و  حالا باید یک لباس دیگه رو هم بخاطر اون عوض کنین. بعد میبینین جوراباتون پیدا نمیشن... دوباره میرید به سمت در، یادتون می افته ساعت نبستید!... ااااه!.... دوباره بر میگردین... الی آخر. معمولاً اینجور جاها اینقدر این موضوع کسالت آور، کش دهنده، طولانی  و مکرر میشه که از شدت اعصاب خوردی بیدار میشین!!

 

اگر چنین لوپ هایی در خوابهاتون دارید، شاید به این معنا باشه که یکسری وسواسهای رفتاری در زندگی دارید که کم کم دارن زیاد میشن و بهتره آزادی بیشتری به ذهنتون بدین. مثلاً در مورد این مثال، بهتره از این به بعد گاهی اوقات بدون ساعت مچی برید بیرون. در اینکه همیشه لباسهاتون با هم ست بشه حساست بخرج ندین و اگر دو لنگه جوراب مختلف دارید که هر دو سفید هستن، عیبی نداره. بپوشیدش!

تجربه ی گاه به گاه اینجور آزادی ها و شکستن برخی قوانینی که برای خودتون وضع کرده اید، بطرز حیرت انگیزی فشار رو از روی مغز و همچنین ناخودآگاه شما بر میداره و جالبیش اینه که فقط درباره ی همون موضوع (مثلاً در این مثال، لباس پوشیدن) نیست!

 

دنیای خواب به ما اطلاعاتی میده که هر چه بیشتر به اون گوش بدیم، بازدهی و زندگی بهتری رو خواهیم داشت! 

 

 

برداشتن این فشار از روی مغز، نه تنها فقط در اون حوزه کاربرد داره، بلکه بطرز حیرت آوری، بازدهی ذهنی شما رو در سایر مسائلی که باهاش دست و پنجه نرم میکنید، بالا میبره. در واقع، ذهن شما با انداختن یکی از کیسه ها از توی بالن، فقط یک کیسه شن رو از ذهنتون دور نکرده، بلکه کل بالن و محتویاتش رو چندین متر در آسمان بالاتر برده و در واقع توانمندی فکر و روان شما رو "ارتقا" داده!

 

پس اگر همیشه گوشی و لوازمتون رو آپدیت میکنید اما مغزتون رو نه،... بهتون پیشنهاد میدم در اولویت هاتون تجدید نظر کنین! :)

 

ناخودآگاه یا فیلم کینه؟! 

 

از منظر روانشناختی، روان ما در طول زندگیمون جراحات زیادی برداشته. همه ی ما به همه ی زوایای وجود خودمون مسلط نیستیم و یا از ریشه ی بسیاری از دردهای عمیقمون خبر نداریم... بعضی از ما حتی دردی رو که همیشه در تماس با اون هستیم نادیده میگیریم و انکار میکنیم چه برسه به اینکه به دنبال منشأ اون بگردیم... بعضی از ما دردهایی رو در وجودمون ریشه یابی کرده و براشون تفاسیری هم پیدا کرده ایم اما در بسیاری از مواقع ممکنه حتی در تفاسیرمون هم اشتباه کرده باشیم... گاهی دردهایی که فکر میکنیم از محلی ساطع میشن، در حقیقت مربوط به نقطه ی دیگه ای هسنند که اصطلاحاً روحمون هم ازش خبر نداره!

 

یادمه یکی از هنرمندان در تلویزیون میگفت: "خواب بد، و کابوس زیاد میبینم. روانشناسم میگه ناخودآگاهت پس از سالها داره تخلیه میشه... ولی نمیدونم چرا این تخلیه اش تموم نمیشه!:))"

 

در واقع ناخودآگاه ما خودش رو در خواب تخلیه میکنه و زوایای مهجور مونده از وجودمون رو به ما نشون میده. 

وقتی که سلولهای بدن ما "بالافاصله" بعد از عمیقترین جراحات، "عملیات پیچیده و فوق العاده هوشمندانه"ی ترمیم رو آغاز میکنند، چرا انتظار داریم روان ما پس از جراحاتی که برداشته، نسبت به خودش بی تفاوت بمونه؟!

شما حتی اگر شمشیر بخورید و خون مثل فواره از بدنتون بیرون بزنه، بالافاصله مکانیسم دیگه ای در سیستم گردش خون، و ارتباطش با هیپوتالاموس مغز شما برقرار میشه که روی تقریباً تمام تنظیمات دستگاه گردش خون تأثیر میذاره و در این جهت عمل میکنه که خون کمتری رو پمپاژ کنه و حتی بخشی از خون رو با مکانیسم پیچیده ای ذخیره کنه! این مکانیسم مدت کوتاهی دووم میاره فقط تا زمانی که بتونید بطور ارادی به خودتون کمک کنید یا کمک درخواست کنید. اما جالب اینه که بدن انسان حتی در سخت ترین جراحات هم دست از تلاش برای نجات شما برنمیداره!

حال چطور شده که ما روان فوق فوق پیچیده ی خودمون رو تا این حد دست کم گرفته ایم؟ نه درباره اش درست و حسابی مطالعه میکنیم، نه بهش وقت میدیم، نه بهش میپردازیم و نه حتی تواناییهاش رو باور میکنیم!!

 

 

بله، ناخودآگاه ما، در خواب خودش رو تخلیه میکنه. بخصوص وقتی که بحرانی رو "پشت سر گذاشته ایم و تموم شده". این تخلیه فقط یک تخلیه مثل بار شن کامیون نیست! حتی بار شن رو هم باید یکی "تحویل بگیره!".

وقتی که ذهن ما خودش رو تخلیه میکنه، انتظار داره ما جیغهاش رو بشنویم و نتیجه ای بگیریم. اگر چنانچه هنوز حداقل بخشی از پیام های ناخودآگاه و روانمون رو دریافت نکرده باشیم، معلومه که هنوز هم این تخلیه ادامه خواهد یافت...

روان ما با ما حرف میزنه و در عالم خواب، به بهترین و خالص ترین شکل این کار رو انجام میده. پس اگر یک عروسک شکسته از توی تلویزیون داره به سمتتون بیرون میاد، فرار نکنید! :) اون داره پیغامی به شما میده و تا وقتی که پرونده اش رو حل نکنید، همچنان باقی خواهد موند.

 

دیالوگهای هلمز رو به یاد میارید؟

 

"باید یه پرونده ی قدیمی رو حل کنم... باید به عمق برم... گاهی برای حل کردن یک پرونده ی جدید، باید یک قدیمیشو حل کرد..." (+)

 

"هیچ روحی در جهان وجود نداره واتسون، بجز ارواحی که ما برای خودمون می سازیم..." (+)

 

 

دستتو بده به من...

خداوند در قرآن کریم میفرماید که ما هر روز انسان رو به خوابی میبریم که به نوعی مثل یک مرگ برای اونه، و فردا اون رو بیدار میکنیم گویی که جان دوباره بخشیده باشیم... (نقل به مضمون).

این داستان "مرگ و زندگی" چیز جالبیه.

 

 

یک مطلب روانشناسی جایی شنیدم که میگفت: اگر در یک رستوران نشسته اید و یدفعه یک بچه ی بداخلاق شروع به نق و جیغ زدن میکنه چه فکرهایی توی سرتون میاد؟ ممکنه این اتفاق خیلی طول بکشه و اعصاب همه ی مشتریان رستوران رو خرد کنه. 

اگر لحظاتی اونقدر کفری شدید که توی فکرتون دلتون میخواست بزنید سر اون موجود رو از تنش جدا کنید، یا بخوابونید تو گوش والدینش، یا با صندلی بکوبونید وسط میزشون، ... نگران نباشین! شما آدم خشنی نیستین... اجازه بدید این افکار از ذهن شما رد بشن و برن. اگر دائماً سعی کنید این فکرها رو پس بزنید، شدیدتر میشن. مغز شما از اون سر و صدا و بی خیالی والدین بشدت در فشار قرار گرفته. برای اینکه "اون روی شخصیت منطقی و انسانی شما" که میدونه "بچه است دیگه... گاهی واقعاً از کنترل والدین هم خارجه... والدین بدبختش هم الآن دارن خجالت میکشن... رستوران حق اونها هم هست...من در مقام قضاوتشون که نیستم..." و... بتونه خودش رو نشون بده و در ذهن شما تحکیم بشه، ابتدا مغز شما باید" اون روی غیر منطقی شما" رو در ذهنتون تخلیه کنه. اجازه بدید این افکار بیان تو. عیب نداره. اونها میان، و همونطور که اومدن، میرن.

 

 

بعد از اینکه رفتن، حالا شما میتونید همونطور که از خودتون توقع دارید آرام  و منطقی باشید و جالبیش اینه که "رسماً و واقعاً" دیگه صدای اون بچه اذیتتون نخواهد کرد. اونوقته که میبینید کسانی که با شما سر میز نشسته اند هنوز دارن اون ور رو نگاه میکنن و حرص میخورن درحالیکه شما دیگه این حس رو ندارید. بعد رو میکنن به شما و غر میزنن... تازه با دیدن چهره های برافروخته شون متوجه میشید که همین فشار روی شما هم بوده و چه عجیب که الآن دیگه نیست!

گاهی "انسان بودن" و منطقی یا مهربان یا باگذشت رفتار کردن، برای ما هزینه بره. اگر بخواهیم خشم، نفرت، حسد، و ... رو فرو بخوریم، میترکیم! فروخوردن خشم که بعنوان یکی از ویژگی های بزرگان میشناسیم، به معنی فشار دادن نیست! بلکه به معنی هضم کردنه. 

اگر شما اجازه بدید که "تعادل افکار" در ذهنتون برقرار بشه و ناخودآگاهِ شما، خودش رو بصورت چند تصویر در ذهنتون تخلیه کنه، موضوع برای شما "هضم" میشه و دیگه تحمل این احساسات سخت نخواهند بود. در واقع اصلاً فشاری به شما نمیاره که بخوایید "تحمل" کنید.

 

 

خیلی وقتها مشابه این اتفاقات در خوابهای ما می افته. گاهی در خوابمون، چیزی رو از دست میدیم، اصلاً خودمون خراب کاری میکنیم. حرف بدی میزنیم، کسی رو ناراحت میکنیم، کلی خرابی و نابودی به بار میاریم یا حتی ممکنه اشتباهات مهلک و مرگباری انجام بدیم اما وقتی از خواب بیدار میشیم، گویی که فرصت دوباره ای به ما داده باشند. چقدر خوشحال میشیم وقتی می فهمیم: "ااااا همش خواب بود!... خدا رو شکککککر!!!..."

بسیاری از مواقع، خوابهای ما عواقب تصمیمات ناصحیح ما و احساس وحشتناکی که بعد از عملی کردن افکار خشنمون بهمون دست میده رو بخوبی برامون به "تجربه" ای تبدیل میکنند که از هزار کتاب و نصیحت یا فیلم موثرتره چون بشخصه تا لبه ی سقوطش پیش میریم و با یک چشم بهم زدن بر میگردیم...

 

خداوند به ما فرموده که بعد از مرگ، دیگه بازگشتی وجود نخواهد داشت.. همون خدایی که فرموده که به کسی ظلم نخواهد کرد.. و همچنین گفته که چقدر مهربانه و چقدر حتی بیش از لیاقتمون بهمون فرصت میده... پس چرا بعد از مرگ دیگه فرصت دومی وجود نداره؟

این رو البته خودش هم توضیح میده که اونقدری در دنیا به ما فرصت، نشانه، و آگاهی میده که برای به سمتش اومدن کافی باشه، و کمی هم از کافی بیشتر. درواقع انسانها اگر بعد از مرگ درخواست فرصت کنن، این یک درخواست صادقانه نخواهد بود و حتی اگر برگردند هم باز هم همون کارها رو خواهند کرد!

 

بنظر من بغیر از اینکه این "فرصت" معانی بسیار گسترده ای در تمامی مراحل زندگی ما داره،

یکی از جلوه های جالبش در عالم خوابه.

در واقع گاهی اوقات "فرصت خواب دیدن"، بخوبی آرزوی "غلط کردم! یک فرصت دیگه به من بده!" رو با صبح از خواب بیدار شدن، برآورده میکنه! ما بطرز معجزه آسایی قادر به "تجربه و لمس" یکسری اعمال هستیم که هرگز در کارنامه ی واقعی ما درج نخواهند شد!

 

و این همه، تازه درباره ی "خوابهای بد" صحبت کردیم!

فکر میکنم درباره ی "خوابهای خوب" هر کدوم از ما حرفهای زیادی برای گفتن، و لذت بردن و تشکر کردن داشته باشیم.

 

شام زیاد خوردی!

دقت کنین که خوابها انواع مختلفی دارن و یک خواب اصطلاحاً آشفته ی ناشی از بیماری یا ضعف در بدن رو با یک خواب بشدت معنوی که حتی نوع لمسش هم براتون متفاوت بوده با هم در یک دسته قرار ندین. در این رابطه منابع زیادی هست که میتونین مطالعه کنین. با این حال، همه ی ما یک راه خوب برای تشخیص تفاوت خوابهامون داریم: "احساسی" که "بعد از بیدار شدن" نسبت به اون خواب داریم و "وضوحی" که اون خواب رو پس از بیداری "به یاد میاریم"....

 

ای خواب اسرار آمیز...

خواب، همچنان قوانین و سوالات اعجاب آمیز و کشف یا اثبات نشده ی خودش رو داره. قوانین؟ بله. گاهی در بسیاری از خوابها یک الگوی خاص وجود داره که هنوز علتی براش کشف نشده... در زیر، به چند نکته ی پراکنده از تجربه ی خواب اشاره میکنم که در علوم مختلف تحلیل های مختلفی روی اونها مطرح شده:

 

- انسان در خواب "معمولاً" خورشید رو نمیبینه. ماه چرا. اما خورشید نه. ممکنه روز باشه. اما بیشتر خوابها در آب و هوایی "گرگ و میش-مانند" رخ میدن. من خودم شخصاً در یکی از خوابهام نور شدید آفتاب رو هم لمس کردم اما هرگز تا بحال خورشیدی ندیده ام.

 

 

- انسان در بعضی خوابها، تجربه ی "بی وزنی" داره. در بعضی خوابها میتونه با سرعت زیاد بدوه، تا ارتفاع بسیار بلندی بپره و یا در هوا شناور باشه.

(خود من یکبار خواب دیدم که با سرعت زیادی میدوم. سرعت اونقدر زیاد شد که به خشکی ها و دریاهای ناشناخته رسیدم و بعد با هر قدم اونقدر به هوا بلند میشدم که کاملا از سطح زمین فاصله میگرفتم تا جایی که دیدم روی قوس کره ی زمین در حال دویدن هستم و میتونم شفق رو ببینم. به جرأت میتونم بگم یکی از شگفت انگیزترین خوابهای من بود و برای اینکه فراموشش نکنم، نقاشیش رو هم کشیدم. هرچند، هنوز هم که هنوزه یادمه و فراموشش نکرده ام...)

- گاهی در خواب، وضوح به حدی بالاست که گویی "واقعاً" در یک مکان حضور پیدا کرده اید. طوری که حتی آب و هوای اطراف رو هم حس میکنید و نکته ی مهم اینه که حتی بعد از بیدار شدن هم تصاویر با همون وضوح برای شما قابل یادآوری هستند.

 


 

- گاهی خواب، مروری از گذشته و گاهی نگاهی به آینده هست. نگاه به آینده در خواب به دو شکل خودش رو نشون میده. گاهی یک ماجرا رو میبینیم که اصطلاحاً گفته میشه "تعبیر"ی داره و بعد واقعاً اون تعبیر هم رخ میده! (که در این مورد میتونید در منابع بسیاری مطالعه کنید) و گاهی یک صحنه رو عیناً زندگی میکنیم گویی که واقعاً در زمان سفر کرده باشیم...

آیا اصلاً سفر در زمان ممکنه؟ حالا چه با روح، چی بی روح؟!... فکر میکنم این به تعاریفی از "زمان" ، "جرم" ، و "مکانهای حضور ذرّه" بستگی داره و دارای ارتباط تنگاتنگی با مباحث فیزیک حول "نور" و ماهیت دوگانه اش، و همچنین "مکانیک کوانتومه". 

 

چیه؟! O_o

 

ازم نمی خواین که اینجا مکانیک کوانتوم بنویسم؟! :) خودمم سرچ اولیه اش تو گوگل رو بزور فهمیدم!! :))

 

هنوز دقیقاً معلوم نیست که این لحظاتی که به اصطلاح "دژاوو" میشناسیم (یعنی میگیم: ااااا... این صحنه چقدر برای من آشناست!...) مربوط به آگاهی های قبل از تولد ماست، صرفاً یک اشتباهه و یا اینها رو در خواب دیده ایم و بعداً فراموش کرده ایم!... اما  این نکته هم درباره ی خوابها وجود داره که:

 

- ما بیشتر خوابهامون رو لحظاتی بعد از بیدار شدن فراموش میکنیم.

در این باره گفته شده که میشه از "به یاد آوردن" خواب، بهره هایی هم برد. در واقع اگر شما بعد از بیدار شدن سعی کنید خوابی که دیده اید رو دوباره مرور کنید، بخش های کمتری از اون رو فراموش میکنید. این قسمتهایی که سعی میکنید فراموش نکنید، به شما کمک خواهند کرد. همونطور که گفتم، خوابها پیامهایی دارند.. به اونها گوش بدید... شاید در ابتدا متوجه پیامهای خوابهاتون نشید ولی وقتی که تلاش میکنید با خوابهاتون ارتباط برقرار کنید، کم کم زبون همدیگه رو می فهمید....

 

- بیشتر خوابها، بعد از بیدار شدن، ساختارشون میشکنه و وضوح خودشون رو از دست میدن.

شما در واقع وقتی دارید خواب میبینید، نمیدونید خوابید. پس احتمالا هر چی که میبینید طبیعی و سالمه. اما وقتی که بیدار میشید با خودتون میگید چقدر مسخره بود!

این رویاها، رویاهای نیمه شفاف یا غیرشفاف هستند و معمولا بهشون اهمیتی نمیدیم. اما اینها هم میتونن برای ما حاوی پیام های جالبی باشن. 

مثلا، وقتی که رویاهای مات رو بعد از بیدار شدن به یاد میارید، بک گراند ذهنتون چه رنگیه؟

 

 

چی؟ بک گراند؟!

آره. خوب فکر کنید. بذارید مثال بزنم. این افکت های فیلمها رو دیده اید؟ یا افکت های دوربین موبایلتون رو؟ با هر افکت، شما همون تصویر رو میبینید منتها با یک بک گراند رنگی دیگه. اصلاً چرا راه دور؟ مثل این می مونه که عینک دودی های با رنگهای مختلف رو امتحان کنید. حالا متوجه منظورم از بک گراند شدین؟ 

 

تحقیقات روان شناسی نشون میده که دو دسته ی عمده از بک گراند رنگی برای خوابهای غیر شفاف در ذهن انسانها بعد از بیدار شدن و به یاد آوردن وجود داره. بعضی، خوابشهاشون با بک گراندی کبود-آبی ماننده (گویی که عینک دودی آبی زده اند) و بعضی، خوابهاشون رو با بک گراند قرمز-قهوه ای به یاد میارن (مثل عکسهای قدیمی). دقت کنید که اصلاً "سیاه و سفید" نیستن. بلکه "رنگها وجود دارن" و فقط گویی یک بک گراند لطیف، نوع نور صحنه رو در ذهن شما تغییر داده.

 

 

گویا این تفاوت بک گراند هم نشونه ی دو نوع عملکرد متفاوت حافظه و احساسات در آدمها هستن. اما اینکه دقیقاً چه چیزی رو نشون میدن هنوز معلوم نیست (یا من نمیدونم. چون این موضوع رو از خیلی وقت پیش در مستندی شنیدم و ممکنه تا الآن نتایجی گفته باشن)

 

تق تق! اجازه هست؟

- آیا میشه وارد خواب همدیگه بشیم؟

- بله!

 

خیلی کوتاه و سریع پرسیدم و خیلی کوتاه هم جواب دادم. اما موضوع به این سادگی ها هم نیست!

 

فقط گاهی اوقات این تجربه از بعضی افراد ثبت شده که همزمان یک خواب مشترک دیده اند و یا تجربه ی مطمئنی درباره ی نوع حضور در خواب دیگری داشته اند و البته که این اتفاق ارادی هم نیست!

(یکیش برای خود من هم پیش اومده که تجربه ی فوق العاده جالبی بود...)

ممکنه هر دو بعد از خواب، اون رو به یاد بیارن و ممکنه فقط یکی خواب رو به یاد بیاره و دیگری فقط برخی نشانه های "صادق" که در خواب رخ داده رو تایید کنه.

اما اینکه این کار بصورت ارادی انجام بشه، بغیر از اینکه بنظر کمی ناقض حریم شخصیه( :)) کار ساده ای هم نیست و به هیچ وجه توصیه هم نمیشه.

 

 

اگر نظر شخصی خودم رو بخواین، میگم که روح ما ممکنه در عالم خواب با همدیگه ارتباط برقرار کنه و معمولا این رو از یاد میبریم اما امکان داره بعضی مواقع تصادفاًً یادمون بمونه و خوب از عجایب لذت بخش و فوق العاده جذاب زندگیه بنظرم.

اما اگر افرادی رو میشناسید که با روشهای مدیوم مانند این کار رو انجام میدن... خب من شخصاً نظری در این باره ندارم :) در واقع اطلاعاتی هم در این باره ندارم.

فقط نوع دیگه ای از نفوذهای عمدی رو به گوشم خورده که با سوء استفاده از روابط انسان با اجنه انجام میدن که همیشه گفته شده بشدت مضره و پیامدهای جدی داره. بنده علاقه ای به این وجه از موضوع هم ندارم و حرف زیادی هم در این باب نیست که بزنم بجز اینکه "چرا عاقل کند کاری...!"

 

اما شخصاً به اون مواردی که تصادفاً دو نفر یک خواب مشترک میبینن و یا به خواب همدیگه میرن، علاقه مندم! :) 

 

کنترل خواب و رویاهای شفاف

آیا کنترل خواب ممکنه؟

اینم میگم: بله!

 

با تمرین بعضی مهارتها، میتونین رویاهای شفاف بیشتری داشته باشین و در رویاتون هر کاری انجام بدین.

 

 

معمولا این اتفاق چند مرحله داره:

 

مرحله ی اول اینه که شما مثلاً در مخمصه یا لوپی در خواب گرفتار شده اید. اول تلاش میکنین بیرون بیاین و میبینین که نمیتونین.

استراتژی شما همیشه این بوده که اینقدر فشار بیارید که بیدار بشید. 

ولی اگر بارها به خوابهاتون فکر کرده باشین و نقطه ضعف ها و لوپهای خوابهاتون رو مرور کرده یا درباره ش صحبت کرده باشین (مثل: "من همیشه اینجوری میشم... همیشه اینا رو میبینم...") اون وقت این پیامها در "اطلاعات شما" هم ثبت میشه. "اطلاعات" شما در زمان خواب هم براتون قابل دسترسیه. بنابراین شما به مرور به جایی میرسین که در خواب، وقتی دوباره در یک چالش گرفتار شدین، یادتون می افته که "من تو خواب اینجوری میشم..!"

دینگ دینگ!

بعد، این به ذهن شما میاد که: "پس دارم خواب میبینم؟"

 

در ابتدای راه، تا مدتی، بمحض اینکه توی خواب متوجه میشید که دارید خواب میبینید، چون ذهن شما هوشیاریش بالاتر میره، چند لحظه بعد بیدار میشید و فرصت چندانی ندارید که خوابتون رو کنترل کنید...

ولی بعد از مدتی با پرورش بهتر ذهن، خود بخود متوجه میشین که در زمان طولانی تری از وقتی که فهمیدین "دارین خواب میبینین" تا زمانی که "بیدار بشین"، فرصت دارین.

در این فرصت میتونین "با اراده ی خودتون" خوابتون رو تغییر بدید.

 

یک شب خواب دیدم دارم با دوچرخه، از کنار مزرعه ای رد میشم که در اون مزرعه یک شئ از آسمون سقوط کرده بود. من ترسیدم و سعی کردم با دوچرخه از اونجا دور بشم. بعد متوجه شدم که: "چه خوب دارم میرم. چه هوای خنکی به صورتم میخوره..." تا اومدم از دوچرخه سواریم لذت ببرم، یهو متوجه شدم که "خوب میرما... با اینکه تا حالا.... عه! من که نه دوچرخه دارم و نه تا حالا حتی یکبار دوچرخه سواری کرده ام!" یکدفعه تپ و تپ و تپ چرخهای دوچرخه کج و کوله شد و از کار افتاد و من هم متوقف شدم.

 

معمولا اینجاها بیدار میشدم ولی در کمال تعجب توی همون مزرعه موندم! سکوت بود. حتی صدای پرنده ها هم می اومد. من ناخودآگاه منتظر بودم بیدار بشم ولی دیدم که نشدم! با خودم گفتم خب پس بذار یبار دیگه سعی کنم. این چرخها الآن باید صاف بشن و من یکبار دیگه دوچرخه سواری میکنم. من میتونم خوبم بلدم...

 

دوباره سوار شدم و چرخها ترمیم شدن اما بعد از مدت کوتاهی روندن،... بیدار شدم :)

 

در واقع فرایند "بیداری" کمی با تاخیر اتفاق افتاده بود و من این فرصت رو پیدا کرده بودم که خوابم رو تغییر بدم. ولی اونقدر از این کار شگفت زده شده بودم که هوشیاری مغزم بالاتر و بالاتر رفته بود و لاجرم بیدارم کرد! :))

 

به مرور زمان، بهره های بیشتری میشه در عالم رویا برد، و فکر میکنم این ترفند بخصوص درباره ی خوابهای آشفته و بد میتونه خیلی کمک کننده باشه.

 

 

یکبار خواب بدی میدیدم اما شک داشتم که خواب هستم یا بیدار. برای اینکه تست کنم، به خودم گفتم "ببین میتونی دستت رو تا سقف بکشی و به لبه ی اون قاب روی دیوار بزنی؟" دستم رو دراز کردم و تا سقف کش اومد! اون وقت متوجه شدم خواب هستم و بنابراین ترسم کاملاً از بین رفت و جالب اینکه بمحض اینکه کابوسم متوجه شد دیگه ازش نمیترسم، کاملاً عوض شد و به خواب دیگه ای تبدیل شد.

 

به همین روش بسیاری از مواقعی که مغز اشتباهاً داره به اندامهای حرکتی دستور حرکت میده و شما در خواب نمیتونید فریاد بزنید، بدوید و ... اگر متوجه بشید که یک رویاست میتونید همون کار رو با آرامش انجام بدید. (یکبار هم همینطور شد. بعد از کلی تقلای بی نتیجه برای جیغ زدن، متوجه شدم خوابم. لحظه ای سکوت کردم و بعد با آن چنان صدایی شروع به صحبت کردم که طنینش در کل شهر پیچید بدون اینکه ذره ای داد زده باشم. باز هم از حیرت بیدار شدم! :))

 

روشهای کنترل خواب بسیار متنوع و شگفت انگیز هستند. 

سالها پیش مطلبی رو در این باره میخوندم که سعی کردم الآن هم لینکش رو پیدا کنم و بذارم ولی متأسفانه نتونستم پیداش کنم.

در اونجا کسی که بیشتر در این زمینه تمرین کرده بود گفت که "اگر بیش از اندازه بخواهید خوابتون رو کنترل کنید، ممکنه رویاهای شفاف بحدی شفاف بشن که تشخیص خواب و بیداری رو برای شما مشکل کنند. پس تا حد امکان سعی کنید از اعتیاد به این کار و غرق شدن در عالم خواب خودداری کنید چون ممکنه خطرناک باشه. اما کنترل خواب تاحدی که خواب شما رو به خوابی لذت بخش و آرام کننده ی وجودتون تبدیل کنه، بنظر کاری هیجان انگیز و سالم میاد."

 

استثناء ها

- شخصی رو میشناسم که میگه : "من در زندگیم اصلاً خواب نمیبینم".

- شخص دیگه ای رو می شناختم که میگفت: "من از خوابیدن میترسم." گفتم چرا؟ گفت: "چون هر شب که به خواب میرم فقط و فقط یک خواب میبینم. اونم مثل خوابهای شما نیست! من حس میکنم بحالت چتربازی که از توی هواپیما پریده باشه (با دستها و پاهای باز و حالت ضربدری X) بالای سقف اتاقم معلقم و تنها چیزی که روبروم میبینم بدن خودم توی رخت خوابه. به همین شکل هستم تا خود صبح که بیدار میشم!"

- و بسیار موارد استثنائی دیگه...

 

مقصود از این مطلب، بررسی علل و چگونگی این همه تنوع در عالم خواب انسان نبود. چرا که چنین تحلیل گسترده ای نه تنها از دست من بر نمیاد بلکه دانشمندان بسیاری در سراسر دنیا در حال مطالعه روی اون هستند و خودش درب جدیدی به دنیای جدید و بی انتهائیه که سخن گفتن در بابش حتی در چندین کتاب هم نمی گنجه. چه برسه به شخص به شخص، که بر اساس زندگی، روح و جسم هر شخص میتونه این موضوع پیچیدگی های صدچندان خودش رو پیدا کنه...

 

امیدوارم با گفتگوی کوچکی که سعی داشتم درباره ی عالم رویا با هم داشته باشیم، تونسته باشم نظرتون رو درباره ی تفکر و تأمل درباره ی اینکه یک سوم زندگیتون رو چطور میگذرونید جلب کنم :)

فکر میکنم این مقدار زمان، ارزش رسیدگی و توجه رو داشته باشه...

بخصوص اینکه تا این حد هم گسترده و جذابه...

 

امیدوارم همیشه خوب بخوابین... :)