- زیباست ، مگه نه؟







- فکر میکردم این چیزا برات مهم نیستن؟!
- معنیش این نیست که زیباییشو تحسین نمیکنم...

(فصل اول-بازی بزرگ)


***





(تصاویر از: فصل دوم- بانکدار کور)


"زنِ داخل موزه، "سولین"، واقعاً فوق العاده باهوش بود. اون از ترس جونش، توی موزه پنهان شده بود. هرچند، اون اونجا مخفی شده بود، ولی همزمان میتونست به مواظبت از چندتا قوری قدیمی چینی هم ادامه بده. هر دوی این کارها بی معنا، اما بطرز عجیبی هم زیبا بود. من فکر میکنم حتی شرلوک هم تحت تأثیر اون قرار گرفت.."

وبلاگ دکتر جان واتسون - بانکدار کور


***




‏"ولی بگذریم، بیاین در مورد جان صحبت کنیم.. اگه خودم رو توی ماجراجویی‌هام با یه همکار کوچولو به دردسر می‌ندازم،‏ به خاطر عشق یا هوس نیست به این خاطره که اون توانایی‌های زیادی داره که توی درگیری ذهنیش با من اونا را نادیده می‌گیره. در واقع هر شهرت و اعتباری که به خاطر توانایی ذهنی و تیزهوشیم دارم از تضاد بین ماست که جان خودش خاضعانه باعثش می‌شه...
‏و معتقدم عروس‌ها برای همچین روز بزرگی ساقدوش‌های کاملاً ساده‌ای رو انتخاب می‌کنن. حس می‌کنم اینجا مثال خوبی هم وجود داره.. با وجود تمام این‌ها، این تضاد نقشه ی خود خداوند برای افزایش زیباییِ آفرینشه...
‏-یا اینکه ممکنه اینطور باشه؛ اگه خدا یه توهم مضحک نباشه که طراحی شده تا یه عده به لطف آدمای احمق برای خودشون فرصت شغلی درست کنن!..- "




‏نکته ای که می‌خوام بهش برسم اینه که من ‏ناخوش‌آیندترین، مزخرف‌ترین، نادان‌ترین و احمق‌ترین آدمی هستم که هرکس ممکنه با کمال بدشانسی ملاقات کنه. من پرهیزکارها رو نادیده می‌گیرم.. از زیبایی چیزی نمی‌دونم.. و خوشبخت بودن رو درک نمی‌کنم.. پس اگه نفهمیدم چرا ازم خواستن که ساقدوش ("بهترین مرد") باشم به ‏این دلیل بود که هیچوقت انتظار نداشتم که "بهترین دوست" یه نفر باشم! اونم بهترین دوست برای شجاع‌ترین، مهربان‌ترین و عاقل‌ترین آدمی که تابحال شانس آشنایی باهاش رو داشتم..


(فصل سوم - نشان سه)

***



- J : اون ساعتی که میزنیش، یه عکس داخلشه. یه بار یه نظر دیدمش. فکر کنم آیرین ادلره.






- SH: یه نظر ندیدیش! صبر کردی من خوابم ببره ، و بهش نگاه انداختی!
- آره ، این کارو کردم!
- جدی فکر کردی من متوجه نمیشم؟
- «آیرین ادلر»!
- حریف قدر ، یه ماجراجوی قابل توجه!
- یه عکس خیلی قشنگ!!
- برای چی اینطوری حرف میزنی؟!
- برای چی ، اینقدر ، مصممی که ، تنها بمونی؟!...

(قسمت ویژه - عروس نفرت انگیز)


***



- [گارد]: قبلاً این پایین نیومدی، آره؟
- [گارد]:عملاً، سکوت بره هاست
- SH: چی ؟
- [گارد]: فاصلتو حفظ کن
- [گارد]: حداقل یه متر از شیشه دور وایسا و این جور چیزا
- SH: هدفون برای چیه؟
- [گارد]: همین جوری می زنه. گاهی وقتا هفته ها
- SH: قشنگه
- [گارد]: آخرش می کشتت
- SH: آره، ولی هنوز قشنگه

.
.
.
.




- به من نگاه کن
- دارم به تو نگاه می کنم
- نمی تونی ببینیش، نه؟ همین طوری سعی می کنی. ولی نمی تونی ببینی، نمی تونی نگاه کنی
- چی رو ببینم؟





- نظرت چیه؟
- قشنگه
- بهش نگاه نمی کنی
- منظورم ساز زدنته..





- آهان، موسیقی رو میگی؟ هیچ وقت نمی دونم قشنگه یا نه.. فقط می دونم درست می زنم.
- بیشتر اوقات یه چیزن
- اگر همیشه یکی نیستن، هدف از قشنگی چیه؟

(فصل چهارم - آخرین مسئله)

***


(تصویر از : فصل سه- آخرین عهدش- سکانس حذف شده)



"متشکرم. تردیدی ندارم که میتوانم جزئیات پرونده را از فوربز بپرسم. این مقامات رسمی متخصص گردآوری اطلاعات هستند، هرچند که همیشه از اطلاعات خود بهترین استفاده را نمیکنند. ولی گل سرخ عجب چیز زیبایی است!"
هلمز از کنار کاناپه گذشت و نزدیک پنجره ی باز رفت و ساقه ی خمیده ی گل سرخ صدپَری را در دست گرفت و به آن ترکیب ظریف رنگهای سرخ و سبز خیره ماند. این جنبه از شخصیت هلمز برای من تازگی داشت، چون پیش از آن هرگز ندیده بودم که به اشیاء طبیعی علاقه ی زیادی نشان بدهد.
در حالیکه به کرکره های پنجره تکیه داده بود گفت:
"هیچ چیزی نیست که عمل استنتاج برای آن، به اندازه ی مذهب ضروری باشد. شخص استدلال گر میتواند از این راه، مذهب را به پایه ی یکی از علوم دقیق برساند. بنظر من، بالاترین اطمینانِ خود از وجود خداوند را باید در گلها بجوییم. همه ی چیزهای دیگر، توانایی ما، امیال ما، غذای ما، در واقع همگی برای ادامه ی حیات، ضرورت درجه ی اول دارند. ولی این گل سرخ چیزی اضافی است در ورای ضروریات اولیه. رنگ و بوی آن مایه ی زیبایی زندگی است و نه شرطی برای پیدایش آن. تنها نیکی است که این چیزهای اضافی را به ما عنایت میکند، و بنابراین تکرار میکنم که ما باید امید زیادی به گل ها ببندیم..."

(شرلوک هلمز_جلد سوم (سیمای زرد) _ عهدنامه ی دریایی)