- نه نه نه نه نه نــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!

- چی شده شرلوک؟!

- آه...

جان کتاب را با انگشت، لای صفحه ای که در حال خواندنش بود، نیمه بسته نگه داشت، سرش را چرخاند و به آشپزخانه نگاه کرد.

شرلوک عینک شیشه ای محافظ را از روی چشمش برداشت و پیشانی اش را مثل متفکرهای کلافه روی مچ دستش انداخت...


جان گفت:
- جواب نمیده؟

جوابی نشنید.
جان بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت. یک نگاهی روی میز انداخت. همه چیز به چشم میخورد.

محلول با غلظت50 درصد ... پلیت های خالی و پلیت های خیس!... پودر سفید پخش شده روی میز.. ارلن مایر با ماده ای کرم رنگ که بدلیل تبخیر و جوشیدن زیاد، ته کشیده و اثراتش روی لبه ی شیشه به جا مانده بود... شعله ی زیر ارلن هنوز روشن بود و فضای اطرافش را به طرز کلافه کننده ای گرمتر کرده بود.. جان شعله را خاموش کرد.

- خب چطوره من امتحان کنم؟

شرلوک سرش را بلند و چشمانش را گرد کرد و گفت: "آه! بله! فراموش کرده بودم! آقای قهرمان!"

جان ابرویی بالا انداخت: "آقای باهوش! حالا چی میشه اینقدر سخت نگیری؟!"

- من قولشو داده بودم میفهمی؟! من! نمیشه اگه تو درستش کنی!
- خب با هم درستش میکنیم، شر...
- [داد زد:] نع!

جان سرش را کنار گوش شرلوک پایین آورد با صدای آهسته اش می گوید:

- ببین نظرت چیه، من اینو درستش میکنم، تو هم  تو هر کاری گفتم کمک میکنی، بعدشم تا بری یه دستی به اون کله ی چرب و چیله ات بکشی، منم اینجا رو تمیز میکنم. کیک آماده میشه، کسی هم به رزی چیزی نمیگه. اوکی؟
- [پلک میزند] آ..
- [ادامه میدهد:] ...و تو آقای شرلوک هلمز، سه شنبه یه بلیت هاکی تو آرنا منو مهمون میکنی!
- [خیره به ظروف روی میز] خودمم باید بیام؟
- [جان سری تکان میدهد:] خب معلومه همه ی نکته شم همینه!
- [چشمانش را میبندد] آه... میدونستم مجانی نیست! باشه!



   برشی از آینده- تولد رزاموند :)


#برشی از آینده