ابتدا بطور کلی درنظر بگیرید که قاب تصویر رو با چهار خط عمود بر هم، به نه قسمت تقسیم کرده اید:

 

 

همونطور که در تصویر بالا میبینید، 9 قسمت، و چهار نقطه ی تقاطع بوجود اومده.

حالا چه نکاتی در این باره هست؟

1- معمولاً بهترین محل برای قرارگیری چشمان افراد، در نماهای بسته (یا حتی باز)، درون نقاط تقاطع (نقاط آبی) هست. در این محلها، بیشترین تأثیرگذاری وجود داره. و نحوه ی انتقال حس، به بازی بازیگر بستگی پیدا میکنه.

2- در یک قاعده ی کلی، وقتی نگاه در نقاط 1 و 2 باشه، نشان دهنده ی "غالبیت" و "تسلط" هست و شما هم بعنوان مخاطب، بیشتر "درجریان" حس مورد نظر هستید. اما نگاه در نقاط 3 و 4 بطور کلی نشان دهنده ی "مغلوبیت"، "مظلومیت"، "تحت تسلط چیز یا کس دیگه ای بودن"، و غیره هست و شما هم بعنوان مخاطب، کمتر در اونچه که در حال انتقال به شماست، شریکید و کمتر اطلاع دارید.

3- علاوه بر قرارگیری چشمها، زاویه ی نگاه بازیگر، یا بهتر بگم حتی زاویه ی سر بازیگر هم میتونه کاملاً ضریب دیگه ای در حس انتقالی ایجاد کنه. که در ادامه بیشتر بهش پرداخت میشه.

4- فضاهای بالایی در سمت راست و چپ (فضاهای سبز رنگ) نقاطی هستند که قرارگیری تصویر در اون نقاط، حس غالبیت و تسلط (چه از زاویه ی بازیگر، چه از زاویه ی مخاطب) رو انتقال میده.

5- فضاهای پایینی در سمت راست و چپ (فضاهای زرد رنگ) نقاطی هستند که قرارگیری تصویر در اون نقاط، حس مغلوبیت و ناشناخته بودن (چه از زاویه ی بازیگر، چه از زاویه ی مخاطب) رو انتقال میده.

6- و اما فضای ردیف وسط. این ردیف خیلی جالبه. اگر یک گفتگوی دونفره رو درنظر بگیریم که قراره به تصویر کشیده بشه، فضای مرکزی(قرمز)، محل تمرکز همه چیزه. اگر شخصی در وسط تصویر با شما صحبت کنه، همه ی تمرکزها روی اونه. و اگر دو نفر در این فضا قرار بگیرن، روابط بسیار نزدیکی رو با هم دارن. حالا اگر افراد در فضاهای کناری قرار بگیرند،(یعنی نواحی بنفش)، بسته به فضایی که "روبروی" صورتشون دارن، طرف مقابل رو در احساساتشون شریک کرده اند، و بسته به فضایی که در "پشت سرشون" دارن، سعی دارن چیزی رو مخفی کنن و یا فرد مقابلشون رو در اون فضا راه نمیدن! این درباره ی مخاطب هم وجود داره. یعنی به اندازه ای از فضای تصویر که بین شما و بازیگر قرار داره، شما در احساسات و افکار اون راه داده شده اید، و به اندازه ای که پشت سر بازیگر، و دور از شماست، شما از اون محرومید!

7- اینها همه سوای تکنیک های دیگه مثل حرکات دوربین، فیلم برداریِ کج، یا نورپردازی و یا فیلم برداری از پشت اشیا و یا انعکاسهاست. همه ی این موارد میتونه معانی بسیار متنوعی به تصویر بده طوری که یک تصویر ساده که در فیلم میبینید، همیشه "بیش از یک تصویر ساده" خواهد بود. ولی در کل فعلاً در اینجا فقط به بخشی از نکات قاب بندی اشاره میکنم...

در ادامه چند نمونه از این موارد رو با تصویر شرح میدم:

 

این حالت کلی یک قاب تصویر هست که با همون خطوط به نه قسمت تقسیم شده. حالا به محل قرارگیری صورت و چشمان بازیگران توجه کنید:

 

 

1- حالت اول:

 

 

چشمهای بازیگر در نقطه ی بالایی، و سر بازیگر هم رو به بالا هست.

در اینجا یک آدم با اعتماد بنفس رو میبینید که میتونه در حالتهای "فخرفروشی، سخنرانی، دعا، امیدواری، و یا چک و کنترل شخصی از راه دور" باشه. حالاتی که اغلب "غالب" و رو به بالا هستن. 

فضایی که پیش روی بازیگر هست (کادر مشکی) فضای بیش از 50 درصد تصویر رو داره، پس بازیگر، شما یا افراد دیگه در فیلم رو بیشتر به حریم خودش یا فکرش راه داده.

فضای رو به بالای آبی رنگ هم میزان "اوج"ی هست که در تصویر به دلیل زاویه ی سر بازیگر ایجاد شده. که این میتونه امید، تکبر، یا شکاکی رو "تشدید" کنه.

 

2- حالت دوم:

 

 

 

حالا همون بازیگر وقتی در نقطه ی پایینی قرار میگیره.

اون کوارتر آبی رنگ، الآن کاملاً بزرگ شده و فضای پیش رو و رو به بالای بازیگر رو پر کرده. در این تصویر، عامل "تسلط" کمرنگ میشه و حالت غالب به "مغلوب" تغییر میکنه. در این تصویر، اعتماد به نفس کمتره و حالت عجز، نیاز، و درماندگی بیشتره و "امید" جای خودش رو به "آرزو" میده!

 

3- حالت سوم:

 

 

حالا یک بازیگر دیگه این بار در سمت چپ قرار گرفته. راست و چپش فرقی نمی کنه. (مرد و زنش هم همینطور! :)). سر بازیگر در موقعیت مشابه حالت شماره ی 1 قرار داره. پس باز هم فضای حداکثری "روبروی بازیگر" قرار داره و نشون میده شما و سایر بازیگران، داخل بازی هستید. 

سر در نقطه ی بالائیه، پس عامل "غالبیت" سر جاشه. ولی زاویه ی سر رو به پایینه. در نتیجه این دفعه این میتونه یک ناامیدی باشه که همه ی فضا رو پر کرده، یا یک خشم که سراسر وجود شخص رو گرفته، دلسوزی که تمام وجود شخص رو به لرزه انداخته، خجالت که در اوج خودش قرار داره و یا شک و تردید که به منتهای خودش رسیده! یعنی هرچی حس منفیه، ولی در اوج! پس باز هم با اینکه کمی منفیه ولی غالبه. حتی وقتی که درباره ی خجالت حرف میزنیم!

 

4- حالت چهارم:

 

 

حالا همون بازیگر در نقطه ی پایینی قرار گرفته. حالا همه ی اون حس ها وجود دارن ولی در حالت مغلوب. ضمن اینکه در اینجا، فضای "حداقلی" از کل قاب، روبروی بازیگر، و در واقع در اختیار شماست! در نتیجه شما احتمالاً نمیدونید که اون به چی شک داره، تا چه حد خشمگینه، و یا اگر خجالتزده است، با او در شرمش شریک نیستید و شما هم دارید سرزنشش میکنید و احتمالاً بخشی از داستان هم وجود داره که شما هنوز نمیدونید!

 

5- حالت پنجم:

 

 

حالا در نمای بسته. وقتی نگاه فرد در نقطه ی بالایی (چه چپ، چه راست) وجود داره. شما مالک "تمام فضای روبروی صورت بازیگر" هستید. شما کاملاً تو بازی اید! همچنین هیچ چیز از افکار پشت پرده ی بازیگر در این صحنه مطرح نیست. بلکه تمامی تمرکز بر روی اون چیزی هست که پیش روی بازیگر در حال وقوعه، و یا موضوعی که بازیگر داره درباره اش حرف میزنه. حالت غالب کاملاً مشهوده. چه حس منفی باشه چه مثبت.

 

6- حالت ششم:

 

 

در اینجا نگاه بازیگر در نقطه ی پایینی قرار داره. باز هم شما مالک همه ی صفحه هستید و افکار پشت پرده ی بازیگر مطرح نیستند. اما در این حالت، مغلوب بودن کاملاً مشخصه. فقط یک نکته وجود داره. اگر سر بازیگر کج و رو به بالا نبود؛ بلکه مستقیم یا رو به پایین بود، شما بخشی از فضای روبروی چهره ی بازیگر رو از دست میدادید و بنابراین بدین شکل، القا میشد که شما در مقابل او، یا در سمتِ طرف مقابل او قرار دارید و خیلی اون رو درک نمیکنید، و یا اینکه بخش مهمی از داستان رو نمیدونید و احتمالاً نباید زود قضاوت کنید! :)

 

 

حالا درباره ی حالتی صحبت میکنیم که دونفر در حال صحبت هستند:

الف) وقتی دو نفر در حال صحبت هستند و فقط یکی از آنها در قاب قرار دارد:

 

7- حالت هفتم:

 

 

در این حالت، همونطور که گفته شد، قرار گرفتن نگاه در نقطه ی بالایی (چه راست چه چپ)، حالت غالب،و با اعتماد به نفس رو داره. و فضای حداکثری که روبروی بازیگر هست، درواقع حجمی از افکارش هست که داره اونها رو با فردِ مقابلش، و شما (مخاطب)، به اشتراک میذاره.

در این قاب، فرد مقابل، حضور نداره و این اهمیتِ پرداخت به افکار و احساساتِ انفرادیِ بازیگرِ درونِ کادر رو نشون میده. یعنی کارگردان قصد نداره شخص دیگه رو در کادر جا بده و بخشی از این فضا رو هم، اون به خودش اختصاص بده. این یعنی شمایی که صحنه رو میبینید، فقط تمرکزتون روی بازیگرِ داخل کادر و افکار و احساسات اون باشه و نه روی فرد مقابل. حتی اگر فرد مقابل در حال حرف زدن، و فردِ داخل کادر، ساکت باشه!

 

8- حالت هشتم:

 

 

 

این حالت هم دقیقاً مشابه حالت قبله، با این تفاوت که نمای بازتری هست و سر فرد در خانه ی سمت راست و بالایی قرار گرفته. در این حالت، بازیگر حجم بسیار بسیار بزرگتری از افکارش رو با شما به اشتراک گذاشته. هر چه این نما بازتر بشه، "وسعت اشتراک شما و دیگر افراد در فیلم" در به اشتراک گذاشتن افکار بازیگرِ درون قاب، بیشتر میشه.

این نما برای کسی که بخواد تأثیر گذاری "گسترده تر" (نه لزوماً عمیق تر، بلکه فقط وسیع تر)ی داشته باشه، مناسبه. مثل یک سخنران، یا یک پیامبر. یک فرمانده و یا یک نوجوان سرکش که میخواد بگه دیگه فلان کارو نمیکنم! هر چیزی برای یک اعلان عمومی و البته غالب. حتی اگر حالت افسرده و یا شرمسار هم وجود داشته باشه، عمومیت بیشتری پیدا میکنه.

بازیگر داره احساساتش رو "پخش" میکنه و این کار رو داره "صادقانه" انجام میده و یا کارگردان قصد داره شما رو گول بزنه که این کار "صادقانه" است! اما کی صادقانه نیست؟ الآن بهتون میگم!

 

9- حالت نهم:

 

 

یکی از جالبترین و مرموزترین قابها این قابه. وقتی که "فضای حداکثری" نه در پیش رو، بلکه در "پشت سر" بازیگر قرار داره. اساساً فضای پشت سر بازیگر، فضای اختصاصیِ متعلق به "خود او"ست. مجموعه ی افکار و احساساتی که کسی در اون دخیل نیست. بازیگر در حالتی قرار داره که یا خودش نمی خواد بازیگرِ مقابلش رو در فضای خودش راه بده و یا از سمت بازیگر یا بازیگرهای مقابل، در حال درک شدن نیست. به تبع، شما هم کمتر در فضای اون دخیل هستید. در چنین قابهایی میزانی "خودخواهی" وجود داره که بسته به نوع بازی، به طرق مختلفی میتونه به نمایش دربیاد.

این قابها همچنین حس عدم اعتماد رو هم القا میکنند. مثلاً اگر بازیگر در حال ابراز علاقه باشه، ولی قاب این شکلی باشه، یه مشکلی هست! یه چیزی سر جاش نیست! ممکنه بعداً در فیلم متوجه بشید که بازیگر داشته دروغ می گفته، یا عشقش کاملاً یک طرفه بوده و قراره در ادامه ی فیلم، فضای تنهای اون رو ببینید، یا اینکه متوجه بشید که توهم زده و اصلاً کسی روبروش نبوده!! :))

درباره ی نماهایی که شخصی در حال ارائه و سخنرانی هست هم نشان دهنده ی این هست که کسی توجهی به سخنان او نداره و اقبالی صورت نخواهد گرفت!

 

 

ب) حالا وقتی دو نفر در حال صحبت هستند و هردوی آنها در قاب قرار دارند:

10- حالت دهم:

 

 

 

در این حالت دو نفر در خانه های حاشیه ای و در منتها الیه دو طرف قرار گرفته اند. همچنین نگاه ها در خانه های بالایی هست. این یعنی تمام فضای داخل قاب، در میان اون دو قرار داره. فضایی که بین دو بازیگر هست، در واقع احساسات و افکاری هست که اونها دارن به اشتراک میذارن. پس در این حالت، دو بازیگری که در فوق میبینید در موقعیت متمرکز روی اونچه میگن قرار دارن، شما رو کاملاً به میان راه داده اند، موقعیت اونها در حالت "غالب" و مسلط هست و کل کادر رو در دست دارند.

اما در کل، حالت غالب به حدی هست که بنظر میاد بازیگران درباره ی گستره ی بزرگی از موضوعات حرف میزنند. موضوع میتونه درباره ی احساسات شخصیشون هم باشه اما دامنه ی اون بحدی وسیع هست که پای مسائل کلی تری هم در میونه.

این حالت، حالت ایده آل برای افرادیه که قراره مشترکاً درباره ی شخص یا اشخاص دیگه ای بجز خودشون تصمیم بگیرن، و یا درباره ی موضوعات کلی و حل شده صحبت کنند... 

همچنین در حالت ایستاده و نمای باز و دور، نمای ایده آل برای صحنه های دوئل هست. "رویارویی های تمام عیار دو قطب" منفی و مثبت، یا دو یار قدیمی، و یا رسیدن دو مسیر مجزا در فیلم، به یک نقطه ی مشترک!

همه چیز غالب، کلی، و گسترده است.

 

11- حالت یازدهم:

 

 

 

در اینجا هنوز هم دو بازیگر در منتها الیه راست و چپ هستند، اما صورتهاشون در ردیف وسطه. فضای مشترک، تمام صفحه رو نپوشونده اما هنوز هم حداکثر فضاست. این حالت، تمرکز افراد روی افکار شخصی تر، و موضوعات متمرکزتر رو نشون میده. ایده آل برای مذاکره های مهم و یا گفتگوهای احساسی مثبت یا منفی. شما هم دخیل و در جریان هستید. فضای خالی بالای صفحه نشان دهنده ی موضوعات دیگه و محیط اطراف هستند که وجود دارند اما موضوع بحث نیستند! در نتیجه شما بعنوان مخاطب، همواره علاوه بر اینکه اون فضای بینابینی رو حس میکنید و در جریانش قرار دارید، همزمان در ناخودآگاه، حواستون به موضوعات پیرامونی هم هست! درست مثل خود اون اشخاص در نقشهاشون!

در این حالت، شرایط از نظر غالب و مغلوب کاملاً در حال اعتداله. نه غالب، نه مغلوب. موقعیتها کاملاً برابر و همه چیز در وسط قرار داره. حد احساسات هم متوسطه یعنی احساسات غلیان ندارند. نه زیادن و نه کم. همه چیز در حد وسط و در تعادله.

 

12- حالت دوازدهم:

 

 

 

این حالت، تصویر برداری مرموزیه. ممکنه توی فیلمهای هنری بیشتر ببینید. در این حالت باز هم افراد در منتها الیه راست و چپ هستند در نتیجه هرچقدر که بینشون فضا هست، برای شما هم هست. هر چقدر که اونها دارن همدیگه رو در جریان قرار میدن، شما هم در جریان قرار دارید. اونها چیزی رو از هم پنهان نمیکنند، اما به دلیل اینکه شما اکثر قاب رو ندارید و فضای اندکی در اختیار شماست، احتمالاً ماجراهای دیگه ای وجود دارند که شما نمیدونید! حجم "ندونستن" شما از "دونستن" شما بیشتره.

در این حالت نوعی "غریبگی" وجود داره که یا دو نفر کاملاً همدیگه رو نمیشناسن و خودشون و شما هم اینو میدونید و یا اینکه دو نفر همدیگه رو خوب میشناسن ولی قراره خیلی چیزها از داستان هنوز بر شما پوشیده باشه. همونطور که بدن افراد پوشیده است و شما فقط میتونید دیالوگها رو بشنوید و واکنشها رو در چشمها جستجو کنید.

در واقع هم فضای خالی بزرگ بالا نشون دهنده ی غلبه ی "مسائل جانبی" و یا "نادانسته ها" بر مسائل مطرح شده در کادر هست، و هم معلوم نبودن بیشتر پیکره ی بازیگران - حتی دستهاشون- نشون دهنده ی همین مسئله است که شما هنوز اونها رو نمیشناسید و شاید حتی نیت  اونها از صحبتهاشون رو هم نمی دونید، با اینکه کاملاً در جریان مکالمه اید و حدسهایی میزنید!

این قاب ایده آل برای بازجووئیه! دو فردی که قراره بی پرده با هم حرف بزنن ولی هیچکدوم از افکار داخل خودش چیزی رو به دیگری یا شما نشون نمیده (قرار هم نیست بده) در این قاب مخفی کاری مرموزی در کار نیست و اگر مخفی کاری ای هست، بدیهیه و همه ی افراد از جمله شما، ازش مطلعند. منظور اینه که همه میدونن که چیزایی هست که نمیدونن. 

همچنین در این قاب، کمی بی اعتمادی وجود داره. و هرچه سر دو بازیگر در مستطیل های منتها الیه چپ و راست و ردیف پایین قرار بگیره، و در نماهای باز از هم دورتر هم بشن، فاصله ی اعتقادی بیداد میکنه. 

نکته اینه که اگر کارگردان در قابهای جداگانه، روی چشمهای افراد هم تمرکز کنه، احتمالاً دو فرد علاوه بر همه ی این ها، قصد دارن روی هم اثر بذارن، همدیگه رو متقاعد کنن، یا شکست بدن.

این قاب همچنین میتونه ایده آل برای مکالمه ی پزشک با بیمار، وکیل با موکل، یا ملاقاتی با زندانی هم باشه.

 

13- حالت سیزدهم:

 

 

اما در این حالت! افراد در منتها الیه ها نیستند. قاب به سه قسمت تقسیم شده: دو فضای پشت سر بازیگران (قرمز و آبی) و فضای بین اونها (بنفش). در این حالت، شما شاهد میزان اطلاعات و احساسات شخصی افراد که اون رو به اشتراک نمیذارن(پشت سرشون) و میذارن (بینشون) هستید. این صحنه ها حاوی اطلاعات زیادی هستن. شناخت زیادی در اون هست. بعلت بالا قرار رفتن نگاه ها هم، حالت غالبیت وجود داره. تمام صحنه پر از اطلاعاته و بسته به داستان، نتایج مختلفی وجود داره. شما ممکنه فقط در فضای میانه، یا در دو یا هر سه فضا راه داده شده باشید اما معمولاً اینطور هست که بازیگر 1 از حجم احساس و افکار پشت سر بازیگر 2 خبر نداره و بالعکس.

این حالت میتونه پیچیدگی شخصیتها باشه، غریبگی باشه، یا عدم اعتماد. بسته به نوع بازی ای که میکنند ممکنه در حال کسب اعتماد از سوی هم تلاش کنند یا سعی کنند هم رو بشناسند و یا اینکه اصلا چنین قصدی نداشته باشن و هر کدوم به انگیزه های خودشون (قرمز و آبی) در مورد موضوع مشترکی (بنفش) حرف میزنند.

این قاب میتونه صمیمی باشه یا نباشه. هر چه که هست، افراد در حالت غالب قرار دارند و احساسات و افکارشون رو در کنترل و تسلط خودشون دارن و ضمن تمرکز بر موضوعی که وسط هست، در افکار شخصی خودشون هم هستند و بهش اهمیت میدن.

 

 

14- حالت چهاردهم:

 

 

این قاب از اون بالایی هم پیچیده تره. فضاهای شخصی، فضای مشترک، و یک عالمه فضای ناشناخته. معمولاً در این حالت نوعی "ریسک" دیده میشه. وقتی افراد - یا شما - چیزهای زیادی رو هنوز نمی دونید و انگیزه های شخصی هم پر رنگ هستند، اما دو فرد بطرز نزدیکی (نزدیک به مستطیل وسط) دارند با هم ارتباط برقرار میکنند.

این قاب، ایده آل برای توطئه، جاسوسی، و یا عشق های فریبنده است. و شاید هم چیز خاصی نیست و کارگردان فقط سعی داره "شما" این احساس رو داشته باشید تا داستان لو نره! یعنی شما یک صحنه ی عاشقانه ببینید ولی بعداً مشخص بشه فریب بوده یا یک صحنه ی خائنانه ببینید که بعداً ازش عشق دربیاد، یا شرارت حس کنید درحالیکه فقط جسارت و شجاعته، یا شجاعت حس کنید در حالیکه شرارته!! :)

کلاً قاب مرض داری هست! :))

 

15- حالت پانزدهم:

 

 

 

وقتی دو نفر هر دو در یک سمت قاب قرار دارند، فضاهای اونها با هم مشترکه. فضای پیش روی اونها، متعلق به هر دوی اونها، و فضای پشت سرشون هم متعلق به هر دوشونه. وقتی بیشتر فضای کادر، در پیش روی اونها قرار داره، نشان از افق پیش روی اونهاست. در واقع ماجراهایی هست که اونها پیش رو خواهند داشت.

و نیت هم بر اینه که شما به اونچه که پیش رو هست توجه کنید. چه این صحنه در ابتدای فیلم و یا در انتهای فیلم باشه.

در این حالت، مغلوبیت هم وجود داره. مغلوبیتِ بازیگران بر عوامل محیطی و مسیرهای داستانیِ دیگه که پیش روی اونهاست.

 

16- حالت شانزدهم:

 

 

اما وقتی بیشتر فضای کادر در پشت سر و زیر پای بازیگران قرار میگیره، نشون دهنده ی راه طولانی و پر پیچ و خمیه که اونها پشت سر گذاشته اند. معمولاً بدون نیت خاصی از سوی کارگردان، این صحنه رو درباره ی کسانی که زیاد همدیگه رو نمیشناسند، نمی بینید.

هر چه نما بازتر و بازیگران نسبت به فضا کوچکتر باشن، حجم احساسات و زمانِ مشترکی که با هم طی کرده اند بیشتر و عمیق تر میشه.

این تصویر اگر در انتهای فیلم باشه، تمرکز شما رو بر اونچه که در فیلم "گذشته" باقی میگذاره و اطلاعاتی درباره ی آینده به شما نمیده. در حالیکه حالت قبلی به شما اطمینان رو میداد که اونها در ادامه هم با هم ماجراهایی رو خواهند داشت و این تازه اول راهه. اما حالت فعلی، نشان از اینه که اونها چالشهای لازم رو طی کرده اند و از این به بعد مسلط تر به مسیرشون ادامه خواهند داد. حالت غالب در این قاب برجسته است. غالب بودن بازیگران بر بقیه ی مسائل محیطی.

 

******

 

خب... حالا بعد از این مقدمه ی طولانی، شما رو دعوت میکنم به تماشای مجدد شرلوک!! :))

برای یک نمونه ی هیجان انگیز، می برمتون به سکانس آشتی کردن شرلوک و جان در کارآگاه دروغگو. بازی دوربین با حالات مختلف روحی شرلوک و جان رو ببینید:

 

 

جان میخواد بره. فضا کاملاً پشت سر جانه. هیچ فضایی برای شرلوک نیست. خودخواهی در صحنه هست. اما در سطح میانه است!

 

 

جای چشمها حتی از نقطه ی تقاطع هم رد شده و کاملا در مستطیل بالایی قرار گرفته. فضا تماماً متعلق به ذهن جانه. و نه شرلوک.

 

 

جان داره میره. حتی لحظه ای هم کاملاً میره بیرون. ولی قاب تکون نمیخوره. فضای اتاق پشت سر جانه. وقتی جان میخواد بره بیرون همه ی فکرش توی اتاقه. حتی مری هم جا مونده! کجا میری؟... جای تو اینجاست! میبینید که با کوچکترین سوال شرلوک دوباره بر میگرده تو. مری هم که داره اصرار میکنه بمون!

فضا کاملاً متعلق به جانه. با اینکه "درباره ی شرلوکه" اما تا وقتی بیشتر قاب پشت سر جان قرار میگیره، هنوز تمایل نداره حس و افکارش رو "به اشتراک" بذاره.

 

 

حالا استاد حالت "غالب" رو ببینید!! فضا هم که روبروی جانه. وقتی که داره به شرلوک درباره ی آیرین ادلر تذکر میده. داره ارتباط برقرار میکنه پس فضا روبروشه. 

(نکته: این وسط بطور پراکنده قابهای دیگه هم هستن و تمامی احساسات متناقض و در کشمکش رو در دل هم نشون میدن. پس پیشنهاد میکنم خود سکانس رو دوباره ببینید.)

 

 

حالا حالت "مغلوب"! با اینکه نگاه در ردیف بالاست، اما مغلوبیت رو با زاویه ی سر نشون میده و فضای کادر رو برای اختصاص یافتن به ذهن شرلوک کنار گذاشته. شرلوک داره میگه: "کدوم صدا؟!" داره انکار میکنه. از زیر موضوع در میره. پس تمام فضا پشت سر و پایینه. مخفی از جان. و سعی میکنه نشون نده!

 

فضای دونفره وجود داره ولی کمه. فضاهای پشت سر هم هستن. حالت غالب و مغلوب هم مشخصه. بین قهر و آشتی گیرافتادگی وجود داره.

 

 

 

شرلوک می پرسه: "حالت خوبه؟"

حالت غالب. نگاه تا جایی که امکانش بوده، بالاست! تلاش برای در کترل داشتن شرایط. در عین حال، فضای تصویر تماماً پیش روست. همه ش متعلق به جانه.

 

 

یأس. وقتی تیرت به سنگ خورده و برمیگردی تو خودت. فضا افتاده پشت سر شرلوک. فضا دوباره اختصاصی میشه. این لحظه ایه که تا شرلوک یه تعارف میزنه، جان هم سریع میره! لحظه ای که صدای مری در میاد: "جان! بمون! حرف بزنین!"

 

اما اینجا.... بین دو نفر فاصله ای نیست. غالب و مغلوب هم که مشخصه. و تمام قاب مال شرلوکه. در کنترل و تسلط شرلوک. وقتی که جان کاملاً به شرلوک پناه برده و دوباره اجازه داده تمام دنیای شرلوک اون رو دربربگیره.

 

 

*****

 

حالا...

یکی از نکات جالب این سکانس، قابهای مری هم هست!!

 

به این یکی نگاه کنید:

 

 

راجع به این، کلی میشه نوشت که ان شاءالله در یک پست جداگانه به اون خواهم پرداخت چون نکات دیگه ای هم درباره ی مری هست. جهتگیری مری و چرخشش در اتاق مهمه و طرز ایستادنش هم همینطور.... ان شاءالله در آینده1 :)

 

راستی! 

یه قاب هنرمندانه ی هزار مفهوم بدم خدمتتون؟ بنظرتون چند تا نکته توی این تصویر هست؟:

 

 

:)

  

----------------------------  

(1) دست دیرینه ی خیر و شر