یک وقت خلوت پیدا کنید.
 
آرامش داشته باشید...
 
نفس عمیق بکشید و با چشمان باز، شروع به تخیل کنید...
 
یک سالن بزرگ و خالی، و تقریباً تاریک رو تصور کنید که بی انتهاست یا حداقل دیوارهای اطرافش رو نمیتونید ببینید...
 
در وسط اون سالن ایستاده اید درحالیکه تنها یک محیط کوچیک اطراف شما با نوری از بالا روشن شده (و نه تمام سالن)...
 
یک آینه رو در وسط اون سالن تصور کنید.
 
روبروی اون بایستید و خودتون رو ببینید. 
 
 
 
 
 
خودتون رو ببینید.
 
خودتون رو میبینید؟
 
مطمئنید؟
 
شخصی که روبروی آینه میبینید، باید "خودتون" باشه.
 
 
- "خودمم دیگه!"...
 
 
- نه! خودت نیستی!
 
 
***
 
وقتی از خودتون میپرسید "شخصی که توی آینه هست، منم؟ من کی ام؟"
 
یکسری ویژگیهای بسیار کلی از خودتون توی ذهنتون میاد ولی اینجا قراره روی همه چیز زوم کنید. ذهن وقتی معنا داره که توی فضای بیرونی باشید. شما الآن توی ذهنتون هستید پس باید اونچه که بهش فکر میکنید رو بتونید ببینید یا بشنوید....
 
 
***
 
پس گوش کنید...
 
اولش سکوته.
 
اما بعد، کم کم یکسری صداهایی در سالن میپیچند...
 
گویی جمعیتی نامرئی که شما اونها رو نمیبینید در حال نجوا کردن و توصیف کردن ویژگی های شما در گوشه گوشه ی اون سالن (فضای اولیه ی ذهن شما) هستند... 
 
ابتدا ممکنه فقط پچ پچ درهم و برهم بشنوید چون تعداد صداها خیلی زیاد هستند... 
 
ولی بعد میتونید روی بعضی از جملات تمرکز کنید...
 
در اون سالن، صداهایی شنیده میشن. 
 
زمزمه هایی که توصیف گر شما هستند. اونها ویژگی هایی رو به شما نسبت میدن: "من اینجوری ام... من اونطوری ام... من از این کار خوشم میاد... من فلان چیز رو دوست ندارم..."
 
 
 
اما همه ی اون صداها، شما نیستید!
 
 
***
 
میگم اونچه که میشنوید دقیقاً برابر شما نیست، چون ناخالصی داره.
ابتدا باید ناخالصی ها رو جدا کنید تا به خودتون برسید. 
 
در واقع خیلی از حرفهایی که ما از دیگران میشنویم و یا حاصل تجربیات شخصی ما هستند، بعدها به بخشی از تفکرات خودمون هم تبدیل میشن با این تفاوت که اینها واقعاً تفکرات خالص ما نیستند بلکه موجودیت ذهن ما، تسلیم شده و اونها رو به داخل (ذهن) راه داده.
ولی چطور تشخیص بدیم که کدوم از اون صداها، صداهای شخصیت واقعی ما نیست و "واقعاً" تصور ما از خودمون نیست؟
 
 
شرلوک، و خیلی از ما میتونیم این کار رو با بازسازی چهره برای این صداها انجام بدیم... در واقع کافیه صداها رو بصورت "خطاب به خودتون، و از سوی شخصی دیگر" تصور کنید... 
 
***
 
برای هر صدا، میتونه "گوینده ای" وجود داشته باشه. در حقیقت الآن قراره برای هر ادعا، یک چهره رو در ذهنتون تداعی کنید... 
 
حالا روی یکی از اون توصیفات تمرکز کنید و تلاش کنید گوینده اش رو پیدا کنید...
 
اولین شخصی که با اون جمله به یادش می افتید. 
 
 
***
 
1- پیشنهاد میکنم از گزاره های منفی شروع کنید. پیدا کردن اونها در جمعیت راحت تره چون معمولاً حرفشون رو با نارضایتی مطرح میکنن.
 
2- اگر دارید برای این کار انرژی زیادی صرف میکنید، پس بسراغ یک گزاره یا عبارت توصیفی دیگه برید. (واقعا ادامه ندید.) چراکه پیدا کردن چهره برای گزاره هایی که شما رو توصیف میکنند باید خیلی راحت و بدون فشار اتفاق بیفته...
 
***
 
 
حالا از انتهای نامعلوم و تاریک سالن، شخصی داره به سمت شما میاد. از دور تاریکه و چهره اش معلوم نیست... بیشتر تمرکز کنید...
 
وقتی که کم کم به قسمت روشن پا میذاره، میتونید چهره اش رو ببینید...
 
اون کیه؟
 
 
***
 
هر چهره، میتونه یکی از اشخاص حقیقی اطراف شما، و یا دورتر باشه. در واقع هر کدوم از این چهره ها بنوعی "نماینده ی فانتزی" اون افکار هستند و دلیل نمیشه در عالم واقعیت هم با شما اینطوری رفتار کنند. ذهن شما فقط اونها رو به "نمادی" از یک نوع تفکر خاص تبدیل کرده و ممکنه در عالم واقع، روح خود اون ادمها هم خبر نداشته باشه (یا داشته باشه!).
 
***
 
 
هر کسی که هست اجازه بدید چند ثانیه روبروی شما بایسته و هر چیز دیگه ای که درباره ی شما فکر میکنه، بگه.
 
خودبخود منشأ خیلی دیگه از اون توصیفات هم مشخص شده اند.
 
حالا اون شخص رو ردش کنید بره!
 
اون از کنار شما عبور میکنه و از سمت دیگه ای دور میشه.
 
وقتی میره توی قسمت تاریک دیگه نمیبینیدش، اما صدای درب سالن رو میشنوید که اون ازش خارج شد.
 
با خروج اون شخص، خیلی از صداهای دیگه هم حذف شده اند و با اون رفته اند. چون جملات اون بوده اند...
 
 
حالا نفر بعدی...
 
 
***
بعد به سراغ توصیفات مثبت تر برید....
 
توصیفاتی که "براحتی" نمیتونید چهره اش رو پیدا کنید یا تعداد زیادی چهره ی هم-ارزش میتونید براش پیدا کنید و بین اونها هیچکس رو پررنگ تر نمیبینید، همونطور که گفتم، کنار بذارید. بذارید اون صداها همون عقب سالن بمونن...
 
تعجب خواهید کرد اگر ببینید با اینکه تعداد چهره هایی که پیدا کرده اید معدود هستند، اما چه تعداد زیادی از توصیفات شما از خودتون رو شامل میشن. درواقع تعداد قابل توجهی از افکاری که همیشه در سر شما کشمکش به پا میکنند، منشأ بیرونی داشته یا حداقل خودتون باهاشون موافق نیستید. بله. حتی با بعضی از توصیفات مثبت!
 
 
***
 
وقتی که آخرین چهره از سالن بیرون رفت، به صداهای باقیمونده خوب گوش بدید...
 
از انتهای سالن، شخصی رو ببینید که داره به سمت شما میاد...
 
اون شخص داره یکی از این ویژگی های باقیمونده رو میگه...
 
وقتی که به روشنایی پا میذاره میبینید که اون خودتون هستید.
 
"روی احساسی که در مقابل شنیدن این حرفها از زبان "خودتون" دارید تمرکز کنید...."
 
***
 
این حس اونقدری خاص هست که اگر کل این فرایند رو درست انجام داده باشید، خاص بودنش رو متوجه میشید. جوریه که اون حرف واقعاً به دلتون میشینه. بله حتی اگر یک ویژگی منفی شما باشه...
 
***
 
سپس از اطراف، بقیه ی "خود" ها رو هم ببینید که مشفقانه به سمت شما میان و بقیه ی چیزهای باقیمونده رو به شما میگن...
 
برعکس بعضی از چهره هایی که قبلاً یافتید، تمام تصاویر شما خیلی آرام و مطیع روبروی شما ایستاده اند...
 
همه رو به تصویر خودتون در آینه تبدیل کنید.
 
 
حالا سالن دوباره خالی و ساکته.
 
شمایید و تصویرتون در آینه.
 
 
"این، شما هستید!"
 
 
***
 
حتی امکان داره در این حال، در دنیای بیرون، تغییرات فیزیکی رو هم در خودتون حس کنید...
 
وقتی بعنوان یک انسان، "در نهایت خلوص" تنها میشید، گاهی، چشمها خیس میشن، 
 
موی بدن سیخ میشه، 
 
و اگر ایستاده باشید، تمال دارید روی زانو فرود بیایید...
 
 
***
 
این شما هستید....
 
تفکراتی که بیرون رفتند واقعاً بیرون نمیرن. اونها همیشه اونجا هستن. منتها شما الآن میدونید چی به چیه و کی به کیه. شما الآن میتونید از همون تفکراتی که بصورت چهره های دیگه در اومده اند، در زندگیتون استفاده کنید. در واقع خیلی خیلی بهتر استفاده کنید! چون قبلاً هم این کار رو میکردید! با این تفاوت که الآن به شناخت اولیه از ورودی ذهن خودتون دست یافتید و به اون "تسلط" پیدا کردید. 
 
ممکنه چیزهایی که الآن میدونید رو قبلاً هم میدونستید... ممکنه هم چیزهای جدیدی رو کشف کرده باشید... با این حال، حتی اگر هیچ تغییری در کل تصور شما از خودتون هم ایجاد نشده باشه (که خیلی بعیده)، حداقل فرقش با قبل، اینه که "در معرض اطلاعات قرار گرفتن" با "بر اطلاعات تسلط داشتن" فرق میکنه. شما الآن به اون سالن ورودی، تسلط دارید...
 
البته برای تسلط کامل، هنوز هم کارهایی در پیشه...
 
***
 
میتونید وقتی که شرلوک مشابه این کار رو در ذهنش انجام می داد رو به یاد بیارید؟
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
ادامه دارد....