1- تاریخ کامل ایران _ نویسندگان: حسن پیرنیا، عبّاس اقبال آشتیانی، محمدحسن بهنام فر

 

 

این کتاب، کتاب بسیار زیبا و جالبیه. از ابتدای ابتدا، یعنی از کوچ آریایی ها شروع میشه و تا زمان پهلوی ادامه داره. من خودم فعلاً تا تمدن عیلام خوندم.. حس فوق العاده خوبیه وقتی که توی تاریخ کشور خودت قدم میزنی. مطمئناً با حفظ کردن و امتحان دادنش فرق میکنه!! پس حسی که احتمالاً تو مدرسه داشتین رو فراموش کنین :)

 

بخشی از متن این کتاب:

راجع به مذهب آریان های ایرانی باید در نظر داشت که مدتها مذهب آنها با مذهب هندی ها یکی بوده، چنانچه به زبان واحدی هم تکلّم می کردند، ولی در قرون بعد، جدایی مذهبی بین آنها روی داد...[...] از مطالعات محققین[...] این عقیده حاصل میشود:

آنها معتقد بودند به یکسری وجودهای خیّر و خوب که گنج ها و ذخائر طبیعت را به انسان می رسانیدند. در میان این ذخائر مهم تر از هر چیز "روشنایی" و "باران" بود؛ و نیز اعتقاد داشتند به وجودهای بد و تیره که با وجودهای خوب در جنگ بوده و نمیخواستند انسان سعادتمند باشد. "شب و زمستان و خشکسالی و قحطی و امراض و مرگ و بلیّات" را از وجودهای بد میدانستند.

معلوم است که وجودهای اولی را می پرستیدند و حمد و ثنای آنها را میگفتند یا میخواندند و برای نیاز میدادند. در صورتی که ارواح بد را دشمن میداشتند و برای محفوظ ماندن از شرّ آنها به اورادی متوسّل می شدند که بعدها باعث ترقی سحر و جادوگری شد و زرتشت بر ضدّ این خرافات قیام کرد.

بعضی از محققین بر این عقیده اند که پرستش "وَرَثَــرَغــنا" ربّ النّوع "رعد" ، و "مِثرَ" ربّ النّوع "آفتاب" در این زمان در مذهب آریان های ایرانی داخل بود. آفتاب را چشم آسمان میدانستند و رعد را پسر آن...

پ ن : کلمه ی "وَرَثَــرَغــنا" بعدها "وَ وَه ران" و بعدها "بهرام" شد. و کلمه ی "مِثرَ" بعدها "میتر" و بعدها "مهر" گردید.

 

(مذهب آریانها و اخلاق آنها- ص 35)

 

2- بوی گل مریم _ نویسنده: سرتیپ2 غلامحسین دربندی

 

این کتاب از جمله کتابهای نویسندگان معاصر، و به نوعی تاریخ دفاع مقدس هست. اما بیان ساده و روان و روایت گونه ی این کتاب بسیار زیباست... این کتاب در واقع خاطراتی هست که یکی از افسران مشغول به خدمت در بخش بهداری و تخلیه ی مجروح ارتش، ثبت میکنه..

 

بخشی از متن این کتاب:

...گفتم: "هرجا ماندی ماشین را بگذار و برو" او از اهواز به شیراز رفته و خانواده اش را پیدا کرده بودو ماشین را با وسائلم تحویل همسرم داده بود. 2 نامه هم نوشته بودم؛ یکی برای همسرم و یکی برای مادر و بستگان در تهران.[...] به دوستم رحیمی گفته بودم که به خانواده ام بگوید: "من دیگر به اصفهان نمی آیم و اگر اینجا هم نشد بجنگم به خرمشهر و آبادان خواهم رفت. به دلیل این شکستی که گرچه من تنها مسئول آن نبودم، روی بازگشت به منزل و نزد خانواده و هموطنانم را ندارم؛ زیرا بخشی از خاک میهنمان را از دست داده ایم. باید در اینجا یا شهید شوم و یا خاک از دست رفته را باز پس بگیریم."

سنان ببارد اگر بر عمود قامت ما/ گمان مبر به یمین و یسار برگردد

بیار مرکب بی زین و جوشن و بی پشت/ که مرد جنگ نه از کارزار برگردد

از این مرافعه بی فتح بر نمیگردیم/ مگر که مرکب ما بی سوار برگردد

شماره تلفن بیمارستان اهواز را داده بودم که هر وقت خواستند خبر مرا از دوستم جناب سروان محمودی بگیرند.

وقتی رحیمی با ماشین به خانه ام رسیده بود و نامه ها را داده بود، غوغایی برپا شده بود. آنها گمان کرده بودند که من یا شهید شده ام یا اتفاق دیگری افتاده است؛ زیرا همه ی وسائل مرا نیز برده بود، حتی مسواک و ... بعداً که تلفن کردم خیالشان راحت شد و از نگرانی در آمدند.

کم کم در جبهه ها داشت ابتکار عمل به دست نیروهای ایرانی می افتاد و قدم به قدم جلو می رفتند. نیروهای کمکی هم مرتب از راه می رسیدند. لشکر 77 مشهد و توپخانه ی اصفهان آمده بودند. نیروهای ما تا آبان ماه عقب نشینی داشتند و از آن به بعد هم با منسجم شدن نیروهای ایرانی اعم از ارتش و سپاه مرتب عنایات خداوند شامل حال ما میشد و پیروزی هایی نصیب ما می گردید. تقریباً داشتم سرزمینهای از دست رفته را باز پس میگرفتیم.

عراقی ها هنوز در الله اکبر بودند و مرتب نیروهایشان را تقویت میکردند. شبی...

 

(روزهای پس از نبرد حمیدیه- ص 14)

 

 

3- عملیات شینــدِرا _ نویسنده: سرتیپ2 نجاتعلی صادقی گویا

 

 

این کتاب شرح یکی از عملیاتهای بسیار جالب در جبهه های غرب کشور هست و خاطرات از زبان چند نفر از رزمندگان، از جمله شهید صیّاد شیرازی بیان میشن.

محدوده ی جغرافیایی مورد اشاره ی در این کتاب، مربوط به بانه و سردشت در منطقه ی کردستان هست و عملیات بین کوه های بلند و ارتفاعات صخره وار انجام میشه و از این نظر شاید با اونچه که در اکثر فیلمها میبینین کمی متفاوت باشه و بنظرم جالبه.

لحن ساده و بیان روان و همراه با احترام از ویژگی های این کتابه.

* نکته: کتاب حاضر و کتاب قبلی، هر دو از انتشارات عرشان با پشتیبانی "هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیّاد شیرازی" هستند و یکی از ویژگی های مهم این کتابها، "عدم جانبداری ها و تعصبهای بیهوده و اختلاف افکنانه" هست که متأسفانه در تعداد قابل توجهی از آثار دفاع مقدس به چشم میخورن.

ساده بگم: روایت صادقانه و بدون جهتگیری های حزبی و سیاسی از جنگ، خیلی کم پیدا میشه. این کتابها اولین کتابهای دفاع مقدسی بود که من خوندم و بعد از اون، بسختی میتونستم کتاب دیگه ای رو بپسندم. وقتی شما با یک روایت با خلوص بیشتر مواجه میشید، دیگه از اون به بعد ناخالصی های کتابهای دیگه خیلی راحت به چشمتون میاد و سلیقه ی شما را ارضا نمیکنه. لذا هنوز هم خدا رو شکر میکنم که این کتابها اولین کتابهای دفاع مقدسی بود که باهاشون روبرو شدم... :)

 

بخشی از متن این کتاب:

...بالافاصله با یک فروند بالگرد 214 به سمت روستای شیندِرا به پرواز درآمدیم. اطلاعاتی که راهنمای کُرد به ما داد مبنی بر این بود که احتمالاً مهمات در داخل آغل گوسفندی در نزدیکی روستا قرار دارد.به نزدیکی آغل که رسیدیم جناب سروان علی صیاد شیرازی و همراهان درخواست نمودند که پیاده شوند و منطقه را بررسی نمایند. آنها پس از پیاده شدن برای شناسایی رفتند و من با استفاده از موقعیت، تصمیم گرفتم درحالی که تیم زمینی عملیات شناسایی را انجام میدهند، ضمن پرواز بر فراز منطقه، از بالا آنها را مراقبت نمایم. در آن لحظه دیگر پیش بینی عواقب بعدی را نکرده بودیم که چه اتفاقی خواهد افتاد. بالافاصله به پرواز درآمدم و بر فراز ارتفاعات مقابل که پشت جاده ی بانه واقع میشد به پرواز ادامه دادم. [..] به هنگام پرواز به یک گله گوسفند رسیدیم. گله ی گوسفند روی ارتفاعات جلوی ما در حال حرکت بود. به نحوه ی حرکت گله مشکوک شدم. احساس کردم افرادی بطور غیر عادی داخل گله هستند...

(خاطرات خلبان محمد کریم عابدی- ص43)

 

4- زمزمه ای در تنهایی _ نویسنده: احمد حسینیا

 

 

این کتاب درباره ی "نماز"ـه. بله نماز :) چرا تو این بخشه؟ چون بصورت خاطرات کوتاه جالب و زیبای رزمندگان، آزادگان و شهدا درباره ی نماز هست. در انتها هم اشعاری که رزمنده ها از سرباز تا سرهنگ در باب نماز سروده اند درج شده و کلاً کتاب بسیار زیبائیه و تک بُعدی نیست...

این کتاب هم مانند دو مورد قبلی، از انتشارات عرشان با پشتیبانی "هیئت معارف جنگ شهید سپهبد علی صیّاد شیرازی" هست.

 

بخشی از متن این کتاب:

...استقرار ما تا نیمه های شب به طول انجامید. به ساعتم نگاه کردم شاید دو ساعتی بیشتر به اذان صبح نمانده بود. لذا از ترس اینکه مبادا خواب بمانم و از نماز اول وقت بی بهره شوم، بیدار ماندم. گوشه ی سنگر درحالیکه زانوهایم را بغل گرفته بودم، به در و دیوار سنگر نگاه می کردم. گاه و بیگاه موشهایی از در و دیوار بالا میرفتند و چون بندبازان چالاک بر سقف نیمه مقعّر سنگر، که بی شباهت به چادر سیرک بازان نبود، هنرنمایی می کردند. موشهایی به بزرگی خرگوش که رزمندگان آنها را "موشِ گربه خور" نام نهاده بودند و کمی آنطرف تر، رُتیل های سیاه و پشمالو دیده میشد که گاهی با وزیدن نسیمی ملایم به سنگر می افتادند.

طولی نکشید که از فرط خستگی به خواب رفتم، خوابی شیرین و سنگین. پس از ساعتی در حالیکه بر اثر نسیم سرد سحرگاهی، خود را مچاله کرده بودم، ناگهان احساس کردم کسی دارد گوشم را قلقلک می دهد.

سراسیمه از خواب بیدار شدم و متوجه شدم یک موش گوشم را میجود. البته به محض آنکه بیدار شدم موش هم به سرعت از من دور شد. چند لحظه بعد، صدای اذان مرا به خود آورد و درهرحال، نماز را همانگونه که میخواستم در اول وقت بجای آوردم.

 

(موش وقت شناس- سرهنگ ابراهیم غفاری- ص 9)

 

5- [در حال تکمیل...]