در این قسمت، ابتدا مقدمه ای در این مورد که اصلاً «دایرة البروج» چی هست، میخونیم. در بخش بعدی این پست، یک تحلیل مروری با توجه به دیالوگ ها داریم که دوست دارم نظرتون رو بدونم . (پیشاپیش بابت طولانی شدن پست پوزش میخوام. علت اصلی که طولانی بنظر میرسه ثبت دیالوگهاست که البته من خودم از خوندشنشون لذت میبرم.)


دید کلی
انسانهای باستانی به این نکته پی برده بودند که آسمان به صورت کره‌ای می‌ماند که در درون آن ستارگان (ثوابت) حضور دارند، در حالی که اجزاء منظومه شمسی در این صحنه جابجا می‌شوند. هنوز بسیاری از یافته‌ها و ادراکات آن زمان ، برای علاقمندان به ستاره شناسی در دنیای امروز هم بکار برده می‌شود.

کره سماوی
کره سماوی عبارت است از یک کره تخیلی بزرگ بی انتها که «زمین» را در برگرفته و به نظر می‌رسد که کلیه اجرام آسمانی به آن چسبیده‌اند. «استوای سماوی» نیز تصویری است از استوای زمین روی کره سماوی ، به همین ترتیب «قطبین سماوی» تصویری از قطب شمال و جنوب جغرافیایی زمین ، بر روی کره سماوی می‌باشد. «دایرة البروج» یا دایره گرفتگی می‌تواند تصویر مدار گردش زمین بر روی کره سماوی باشد و یا به تعبیری ، مسیر عبور سالیانه خورشید در آسمان (این مسیر دارای انحراف 4/23 درجه‌ای نسبت به استوای سماوی است، که خود معلول انحراف 4/23 درجه‌ای محور زمین می‌باشد). «قطبین دایرة البروج» محل تلاقی کره سماوی و خط فرضی است که عمود بر مرکز دایرة البروج ترسیم شده است.



img/daneshnameh_up/6/63/halfsphere.JPG

منطقة البروج و دایرة البروج
یکی از اولین مناطقی که شما ممکن است مایل باشید در آسمان شب مورد شناسایی قرار دهید، منطقة البروج و خط مرکزی آن یعنی دایرة البروج است که در درون آن نوار زمین ، خورشید ، ماه و سیارات عبور می‌نمایند. ضمن این که کره زمین گردش سالانه را در مدار خود انجام می دهد، به نظر می رسد که خورشید نیز مسیری را نسبت به آسمان پشت سر خود در درون ستارگان می پیماید. این مسیر ظاهری را اصطلاحاً دایرة البروج یا دایره گرفتگی گویند و سطحی شامل 8 درجه شمال و جنوب آن، را منطقه البروج می گویند. از آنجا که تمام سیارات (به جز پلوتوکه اکنون در منظومه شمسی بحساب نمی آید) کم و بیش در صفحه ای هم خوان با زمین حرکت می کنند، لذا همه در درون نوار دایرة البروج هستند.


http://www.imna.ir/images/docs/000213/213936/images/download.jpg


در حدود قرن پنجم قبل از میلاد، اخترگویان بابلی (و شاید یونانی) ، دایرة البروج را به 12 قسمت که هر کدام حدود 30 درجه اند، تقسیم و هریک را با نام یک صورت فلکی شناسایی می کردند. نام تمام 12 برج به جز یکی (صورت فلکی میزان) از اسامی جانداران گرفته شده و به همین دلیل نام منطقه البروج در اصل «دایره ی حیوانات» بوده است.

http://wiki.avastarco.com/images/f/fe/Zodiac.gif

   http://img.tebyan.net/big/1388/03/156178504314282002198924216117481912239.jpg
دایرة البروج
زمین در یک سال شمسی یک بار به دور خورشید در جهت مغرب به مشرق می چرخد. در نتیجه ، چنانکه یک ناظر زمینی بتواند وضعیت خورشید را نسبت به ستارگان آسمان ، در مدت یک سال در نظر داشته باشد، ظاهرا چنین خواهد پنداشت که این خورشید بوده که در مدت یکسال شمسی یک بار به دور زمین گشته است. مسیر حرکت ظاهری سالانه خورشید به دور زمین را دایرة البروج می نامند. به عبارت دیگر دایرة البروج ، دایره عظیمه ای است که بر روی کره سمای قرار دارد و حرکت ظاهری سالانه خورشید به دور زمین ، بر روی آن ، صورت می گیرد. همچنین چنانکه ناظری فرضی در خورشید ، بتواند نظاره گر زمین باشد ، مسیر حرکت انتقالی زمین زمین به دور خورشید را در مسیر همان دایرة البروج خواهد دید . به همین علت ، دایرة البروج بصورت دیگری نیز تعریف می شود: بدین ترتیب که محل تلاقی صفحه مسیر حرکت انتقالی زمین با کره سماوی را نیز دایرة البروج می گویند.

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1394/9/30/338654_921.jpg

  
از آنجایی که محور چرخشی زمین بر سطح مدار حرکت انتقالی آن عمود نیست ، لذل تصویر این مسیر بر کره سماوی ، یعنی دایرة البروج ، بر محور سماوی ، عمود نمی باشد بلکه نسبت به آن متمایل است. زاویه بین صفحه دایرة البروج و دایره استوا ، در حدود 23 درجه و 27 دقیقه است و به نام تمایل نامیده می شود. اندازه این زاویه در طول یک قرن به اندازه 47 ثانیه کم می شود. اندازه متوسط تمایل در سال 1972 برابر 23 درجه و 26 دقیقه و 34.52 ثانیه بوده است. محوری که از مرکز کره سماوی گدشته و بر سطح دایرة البروج عمود باشد، کره سماوی را در دو نقطه به نامهای قطب شمال دایرة البروج و قطب جنوب دایرة البروج قطع می کند.

http://wiki.avastarco.com/images/7/75/E5174a1cf9a68b1dd8a761b6ca9199b8.jpg

(اطلاعات بیشتر در این لینک )

http://avazak.ir/Java/line/Avazak.ir-Line5.gif

خب ،
من سعی کردم عکسهای مختلف و خوب هم میونش بذارم تا درک مطلب، آسون تر بشه. سخت بود خودمم یجورایی اذیت شدم وقتی اولین بار خوندمش!
حالا در هر حال، هیچی هم نفهمیده باشیم، () ساده ترین برداشتی که میتونیم داشته باشیم اینه که این مفهوم هرچی که هست، یک مفهوم نجومی یا همون ستاره شناسیه. و ربطی به روح و اینا نداره! پس برای چی شرلوک داشته اون رو مطالعه میکرده؟! بخصوص اگر یادمون بیاد که ...

- میبینم که راجع به پرونده ی راننده تاکسی مطلب نوشتی
- آره
- «مطالعه ی صورتی». چه قشنگ!
- خب ، میدونی که... چمدون صورتی ، زن با لباس صورتی ، تلفن صورتی... صورتی اش خیلی زیاد بود. خوشت اومد؟
- اممممم.... نع!
- چرا نه؟ فکر کردم کلی حال میکنی!
- حال کنم؟! « شرلوک همه چیز و همه کس را در عرض چند ثانیه موشکافی میکند . با این حال مسئله ی عجیب این است که در برخی مسائل تا چه حد بی تفاوت است!»
- وایسا ، منظور من این نبود...
- اوه ، پس «تا چه حد بی تفاوت» رو بی منظور گفتی!
  ببین... برای من مهم نیست که کی نخست وزیره ، ...
- آه نه...
- .... یا اینکه کی با کی رابطه داره...
- .. یا اینکه مثلاً زمین دور خورشید میچرخه..!!
- باز شروع شد! بابا این مهم نیست!
- مهم نیـ ...؟ این چیزا رو بچه دبستانی ها هم میدونن آخه چطور ممکنه اینو ندونی؟!
- خب ، اگر هم زمانی میدونستم، حتماً پاکش کردم.
- پاکش کردی؟!
- گوش کن ؛ این هارد درایو منه ، و کار منطقی اینه که فقط چیزای خیلی مهم رو توش بریزم. خیلی مهم!
  آدمای عادی مغزشون رو با یه عالمه چرت و پرت پر میکنن. همین ، کار رو برای پیدا کردن چیزای مهم سخت میکنه. حالا فهمیدی؟
- ولی آخه منظومه ی شمسی چی میشه پس؟!
- آه...واااای خداااا... چه اهمیتی داره آخه؟! خب باشه ما دور خورشید میچرخیم! حالا مثلاً اگه دور ماه میچرخیدیم یا مثل عروسکها دور حیاط تاتی تاتی میچرخیدیم مگه فرقی میکرد؟!
 برای من فقط کار مهمه. بدون اون مغزم میگنده.
 اینو تو اون وبلاگت بنویس! یا شاید هم اصلاً بهتر باشه نظراتت رو به مردم دنیا تحمیل نکنی!
...
کجا داری میری؟
- بیرون ، میرم هوا بخورم.

(فصل اول - بازی بزرگ - سکانس ابتدایی)

 

:) خب نظرتون چیه؟ شرلوکی که حوصله ی منظومه ی شمسی رو نداره! حالا راجع به «انحراف از دایرة البروج» مطالعه میکنه. بذارین ببینیم آخر همون قسمت، نظر شرلوک در مورد منظوه ی شمسی عوض شد یا نه؟!

 

- نه ، نه ، نــــــــــــــــــه!  معلومه که بابای پسره اون نیست! یه نگاه به شلوار چروکش بنداااااز!
- میدونستم کار خطرناکیه
- هوم؟
- آشنا کردن تو با تلوزیون!
- این یکی برچسب ترک اعتیاد نداره
- حافظه فلش رو هنوز به مایکرافت ندادی؟
- چرا ، داشت عرش رو سیر میکرد! دوباره تهدیدم کرد که بهم لقب شوالیه میده!
- من هنوزم منتظرما...!
- هوم؟
- منتظرم اعتراف کی که اگه یذره اطلاعات راجع به منظومه ی شمسی داشتی سریعتر موضوع نقاشی جعلی رو حل میکردی!
- حالا مگه تو که میدونستی دردی ازت دوا شد؟!
- نه ، ولی من تنها کارآگاه مشاور دنیا نیستم!
- درسته
- من برای چای نمی مونم. میرم پیش سارا. ولی هنوز یکم ریزوتو (برنج) توی یخچال داریم. شیر... شیر هم لازم داریم.
- خودم میخرم
- جدی؟؟!
- آره
- پس ،  یذره لوبیا هم بگیر...
- اوهوم..باشه
 ایمیل: « نقشه های بروس پارتینگتون رو پیدا کردم. بیا بگیرشون. نیمه شب ، کنار استخر.»

(فصل اول - بازی بزرگ - سکانس شرلوک و TV)

خب، کی میدونه! شاید شرلوک از اون موضع عصبانیِ اولیه اش اومد پایین اما همچنان بنظر نمیرسه در این حد نظرش تغییر کرده باشه. ضمن اینکه اگر نظرش در مورد اینکه اطلاعات درباره ی منظومه ی شمسی اینقدرها هم به درد نخور نیست، خیلی هم تغییر کنه، باز هم دلیل نمیشه بره دایرةالبروج بخونه!

جالبی اون قسمت اینه که موریارتی هم معمایی بر اساس اطلاعات نجومی برای شرلوک طرح کرده بود و جزئیات نجومی براش مهمتر از حل مسئله ی قتل بود! اون دیگه چه فازی داشت! ^_^

- نقاشی جعلیه!
- [سکوت]
- جعلیه. برای همین وود بریج و کرنز کشته شدن...
- [سکوت]
- آه بس کن دیگه، جزئیاتش به درد نمیخوره! نقاشی جعلیه! من حلش کردم!
- [سکوت]
- جعلیه. جواب همینه. برای همین اونا کشته شدن!
- [سکوت]
- باشه ثابت میکنم. بهم وقت بده. بهم وقت میدی؟
- ده ... نه ....
- + یه بچه است! وای خدا... یه بچه است...!
- + چی گفت؟
- شمارش معکوسه. بهم وقت داده..
وای خدا، این جعلیه ولی چطوری ثابت کنم؟! چطور؟ چطور؟
  این بچه الآن میمیره. بگو چرا تابلو جعلیه؟ بهم بگو!  نه، خفه شو! هیچی نگو! اگه خودم نفهمم فایده ای نداره.
  باید روشن باشه. باید جلوی چشمم باشه.
  چطوری؟...
  وود بریج از کجا میدونست؟
- + شرلوک ، داره تندتر میشمره!
- آه ، توی آسمان نما! تو هم شنیدی!
  فوق العاده است! عالیه!
- + چی شده؟ چی عالیه؟!
- وای خدا چقدر خوشگل شد! خیلی جالبه... خوشم اومد!
- + شرلوووک!!!
- ابر نو اختر ون بورن!
- + خواهش میکنم... کسی اونجا هست؟... یکی کمکم کنه..
- برو، ببین کجاست و نجاتش بده..
- ابر نو اختر ون بورن ؛ ستاره ی منفجر شده ، فقط در سال 1858 توی آسمون ظاهر شد...
- + آه... پس ... نمی تونسته سال 1640 نقاشی شده باشه!...آه...وای... شرلوک!

(فصل اول - بازی بزرگ - سکانس حل معمای نقاشی جعلی)

اوم... اینجا بنظر میاد، هم شرلوک هم جان ، از این معما خوششون اومده! پس بعید نیست اعترافی که مد نظر جان بود، یکم شدتش بیشتر باشه.
حالا گیریم که شرلوک به کسب چنین اطلاعات نجومی ( در کنار اندازه گیری ترشحات بزاق بعد از مرگ! ، انواع الیاف پشم! ، انواع عطر ، انواع خاکستر تنباکو! ، کبودی بعد از مرگ ، چشم انسان در ماکروفر! و غیره... ) علاقه مند شده باشه. اما بالاخره باز هم دایرة البروج چه کاربردی برای شرلوک داشته؟! چیزی که حالا این بار ، بقیه از جمله لستراد و حتی جان هم اون رو مهم نمیدونن اما شرلوک میگه که مهمه!

واتسون (راوی): چند ماهی نبود که ما رشته های این پرونده ی عجیب رو به دست گرفتیم. و بعد، تحت شرایط خیلی غیر منتظره ای ...

- لستراد: حالا پنج تا از اونان ... همگی شبیه همن ... هر کدومشون ..
- هلمز : لطفاً ساکت باش. این مسئله اهمیت افضلی داره
- چی؟
- انحراف از دایرة البروج. باید درکش کنم
- چی هستش؟
- نمیدونم. هنوز سعی در درکش دارم
- فکر میکردم که تو همه چیز رو درک میکنی!
- البته که نه . در اون صورت میتونست هدر دادن فضای مغز به شکل مخوفی باشه! من اختصاصی برخورد میکنم.
- و چیه که در موردش اینقدر مهمه؟
- چی در مورد پنج قتل کسل کننده مهمه؟!
- کسل کننده نیست! پنج مرد کشته شدن. تو خونه ی خودشون. رنگ پریده رو زمین بودن. مثل توی عروسی. کلمه ی «تو» هم با خون روی دیوار نوشته شده بود.... خودشه. خود عروسه! یجوری دوباره برخاسته..
- حلّش کردم
- امکان نداره که حلش کرده باشی
- البته که حلش کردم. کاملاً ساده است! سانحه ی خانم ریکولتی مرموز ، قاتلی از وَرای قبر، در نشریات محبوب به شکل گسترده گزارش شده . حالا مردم دارن قتل های کسل کننده ی کوچک خودشونو به عنوان کار روح قالب میکتند که ناتوانی غیر  قابل باور اسکاتلندیارد رو توجیه کنند!... بفرما ، حل شد!
خانم هادسون رو در راه خروجت ملاقات کن. دوست داره فکر کنه در این قضایا درگیره.
- مطمئنی؟
- البته ! دور شو. واتسون ، من آماده ام. کلاه و چکمه هات. ما یه ملاقات مهم داریم.
- مگه آقای واتسون چند ماه قبل از اینجا نرفت؟
- رفت، نه؟!... پس این همه مدت با کی صحبت میکردم؟
- خب ، از طرف ناتوانی غیرقابل باور اسکاتلندیارد اگه بخوام حرف بزنم ، میگم که اون صندلی قطعاً خالیه!
- هست، نه؟! ولی بطرز حیرت آوری خوب بکار میاد... در واقع فکر میکردم داره پیشرفت میکنه...

(قسمت ویژه - سکانس شرلوک هلمز و اسکاتلندیارد)

 

اگر خاطرتون باشه، در قسمت اول، شرلوک برای جان پیامک میزنه که «اگه راحتی فوراً بیا به خیابون بیکر... اگه راحت نیستی بهرحال بازم بیا... ممکنه خطرناک باشه... SH » و بعد، فهمیدیم که تنها برای یک پیامک زدن ، جهت پیشبرد حل پرونده ی قتل ، اون رو خواسته!  حالا در قسمت ویژه، مشابه همون پیامک، برای جان تلگراف میشه:

«دکتر جان واتسون؛
اگر راحتی ، فوراً بیا. اگر راحت نیستی ، بهر حال بازم بیا.
هلمز.»

جان واتسون باز هم مثل اون دفعه بخیال اینکه چیز مهمیه، سریع خودش رو میرسونه اما...

- چی چی از چی؟!!
- انحراف از دایرة البروج
- گفتی که سریعاً خودمو برسونم. فکر کردم چیز مهمیه!
- مهم هست... این شیب خط استوای زمین به سمت خورشید در سطح فلکیه
- داشتی جون میکندی؟
- برای چی باید جون بکنم؟
- که باهوش بنظر بیای!
- من باهوش هستم!
- اوه .. اوه... دارم می بینم!
- چی رو داری میبینی؟!
- من اینطور استنتاج میکنم که ما تو راهیم تا یکی باهوش تر از تو رو ببینیم.
- خفه شو!

(قسمت ویژه - در مسیر محل کار مایکرافت)

در تمام این موارد، دیگران معتقدند این موضوع اصلاً مهم نیست! البته شاید جان با اون جمله ی «داشتی جون میکندی باهوش بنظر برسی» یه چیزایی متوجه شده باشه... اما بنظر میاد مطمئناً اینکه «دایرةالبروج» کجاش مهمه رو مایکرافت باید بخوبی بدونه...

- برای کسی که میخواد روی انسان مطالعه داشته باشه، اینجا مکان درستیه.
- کاملاً در دسترسه در حالیکه پشتِ تا ابد بزرگ شونده ات به طرز دائمی بهش چسبیده . صبح بخیر ، برادرم.
- شرلوک . دکتر واتسون.
- + شما ... خوب بنظر میرسید آقا
- جدی؟ یه جورایی فکر میکردم که گنده بنظر میام!
- + خب ، حالا که بهش اشاره کردید، این مقدار از مصرف شدیداً به سلامت شما آسیب میزنه.. قلبتون...
- لازم نیست که در مورد اون بخش نگران باشی ، واتسون.
- +لازم نیست؟
- در محلی که اون عضو باید مستقر باشه فقط یک حفره ی بزرگ هست
- این یه ویژگی خانوادگیه
- اوه ، قصد انتقاد نداشتم
- + اگه همینطوری ادامه بدید آقا ، نهایتاً بهتون  سال وقت میدم
- پنج؟ ما فکر میکردیم سه! مگه نه شرلوک؟
- من هنوز بیشتر به چهار تمایل دارم.
- مثل همیشه، میبینی اما مشاهده نمیکنی. با توجه به تغییر رنگ سفیدی چشمام ، حلقه های آشکار چاقی دور قرنیه م ، ..
- آره راست میگی. من شرطمو به سه سال و چهار ماه و یازده روز تغییر میدم.
- + شرطططط؟
- متوجه عدم تأییدت شدم واتسون! اما اگر احساس رقابت میکنه ، کاملاً دست خودشه که زودتر بمیره!
- این ریسکیه که باید بکنی
- + داری با جون خودت شرط بندی میکنی؟
- چرا که نه؟ خیلی هیجان انگیز تر از شرط بندی با جون بقیه است!
- سه سال تمام ، اگه اون پودینگ آلو رو بخوری!
- حلّه!


-  انتظار داشتم که تو رو چند روز قبل ، در مورد پرونده ی «منر هاوس» ببینم. فکر کردم که ممکنه اونجا یکم از عمقت بیرون بری
- نه ، حلش کردم
- البته که کار آدامز بود
- بله ، کار آدامز بود
- حسادت مرگبار. اون مقاله ای که برای انجمن نجومی سلطنتی در مورد انحراف از دایرة البروج نوشته بود و بعد یکی دیگه رو خوند که به نظر میومد اونو جلو زده
- میدونم. من خوندمش
- درکش کردی؟
- بله ، البته که درکش کردم. کاملاً راحت بود!
- نه ، حسادت مرگبار رو درک کردی؟ برای یه ذهن بزرگ ، راحت نیست که یه بزرگترشو ببینه!
- منو اینجا احضار کردی تا تحقیرم کنی؟
- بله... هه.. البته که نه. اما با اختلاف زیادی لذت بیشتری داره.
- پس اگه مشکلی نیست میشه بگی که چرا منو اینجا خواستی...؟
- راه زندگی ما تحت تهدید یک دشمن نامرئیه. دشمنی که هر روز ما رو بلاتکلیف نگه میداره..
  این دشمنان همه جا هستن... شناسایی نشده.. و توقف ناپذیر...
- + سوسیالیست ها؟
- سوسیالیست ها نه دکتر. نه.
- + آنارشیست ها؟
- نه
- + فرانسوی ها؟ فعالان حقوق رأی زنان؟
- اصلاً گروه بزرگی از مردم وجود داره که شما نگرانش نباشید؟!
- دکتر واتسون بی نهایت هشیار هستند و دقیق
- نه ، بررسی کن. این فقط گمانه زنی منه. ازت میخوام که تأییدش کنی.. برات یه پرونده میفرستم.
- + اسکاتلندی ها؟
- اسکاتلندی ها؟!!
- در مورد این نظریات اخیر چیزی شنیدی که به اسم...پارانویا خونده میشن؟
- + اوه؛ بنظر صرب هان..
- ؟!
- یک خانم باهات در تماس خواهد بود. خانم کارمایکل. ازت میخوام که پرونده اش رو قبول کنی...
- + اما این دشمن ها... چطور شکستشون بدیم؟...وقتی درموردشون به ما نمیگی؟
- ما شکستشون نمیدیم. ما قطعاً بهشون می بازیم...
- + چرا؟
- چون حق با اونهاست ، و ما در اشتباهیم!
- پرونده ی خانم کارمایکل چیه؟
-  آ مطمئن باش... اون خصوصیات بارزی داره
- من واقعاً هیچوقت نمیگم اینو!
- + تو واقعاً میگی! ...
- حدس میزنم همین الآنشم حلّش کردی..
- ... فقط توی سرم. من تو رو برای .... امممم... دوندگی هاش لازم دارم!
- + چرا فقط راه حلّت رو به ما نمیگی؟!
- پس زحمت پرونده کجا میره؟! انجامش میدی شرلوک؟ بهت قول یه حواس پرتی عظیم رو میدم!
- به یه شرط! یه پودینگ آلوی دیگه هم بخور!
- یکی تو راهه!
- دو سال و یازده ماه و چهار روز!
- هام... داره هیجان انگیز میشه... تیک تاک ... تیک تاک ... تیک تاک...!
 ممنون ویلدر
- / در ضمن ، خانم مِلاس میخوان شما رو ببین آقای هلمز/
- آه ، پنج دقیقه بهم وقت بده. یه شرط واسه برنده شدن دارم..
  بهتره بکنیش  15 دقیقه...تیک تاک....

(قسمت ویژه - ملاقات شرلوک هلمز و جان واتسون با مایکرافت هلمز)

 پ ن : با این تفاصیل ، حالا پست قبلی هم خوندن داره! قشنگی ستاره ها! :)

 

 

خب، احتمالاً این همه صور فلکی ما رو هدایت میکنه به یک موضوع! : «حسادت مرگبار»! حدس بزنین ماجرای حسادت مرگبار در گذشته ی شرلوک ، مایکرافت ، موریارتی و ... چی بوده؟! :)

میشه حدسهای خوبی زد! ولی در هر حال، باز هم باید فصل چهارم رو به انتظار نشست...

 

آره دیگه ^_^

چیه؟ چرا اونجوری نگاه میکنین؟
خب به من چه! مگه من تهیه کننده ی شرلوکم؟!
خب کنجکاو شدم دیگه! این وسط یه دایرة البروج هم یاد گرفتین! بده؟! :)
مرض هم ندارم؛ دیوونه هم خودتونین که میاین اینا رو میخونین اصن! والا!