چند نکته از محتوای کلی فصل چهارم:

بیایید با دقت مرور کنیم. چه چیزی در انتظار ماست؟


1- مجازات!



«موریارتی مرده. قطعاً مرده. من همین الآن تا لب مرگ پیش رفتم تا اینو ثابت کنم. نمیتونه زنده مونده باشه. اون مرده. اما برگشته! و من میدونم دقیقاً قدم بعدیش چیه!»

شرلوک برای فهمیدن پاسخ این سؤال «?How could he survive» پرونده ی «امیلیا ریکولتی» را حل میکند. ماجرای زنی که در حال مرگ است، از زندگی توفیقی ندیده است، و با همکاری همدستانش، مرگ را میپذیرد تا هر گاه که خواست، «برگردد»! برگردد و «مجازات کند»!

همان ماجرای «!The ghosts we made for ourselves» است. به عقیده ی شرلوک ، دلیلی برای ترسیدن از «ارواح» وجود ندارد بجز «ارواحی که ما برای خودمان می سازیم».... وقتی گناهی مرتکب میشویم ، تنها یک شایعه ی «بازگشت روح انتقام گیر» کافی است تا ما را از اینکه «مجازات شویم» بترساند! وگرنه چه دلیلی برای ترس است؟!

موریارتی همانگونه که در تحلیل قبلی اشاره شد، «آرزوی مرگ» داشت. او «زندگی» را «آخرین مشکل» میدانست... از دید او زندگی فرایندی ساکن و کسل کننده بود و مرگ لذت بخش و امن! : «مردن رو دوست خواهی داشت شرلوک! دیگه کسی اذیتت نمیکنه»...

نمیدانیم او هم مثل امیلیا بیماری جسمی نیز داشت یا نه. اما بیماری روحی چرا! 

اگر با حل پرونده ی ریکولتی جواب بازگشت موریارتی پیدا شود، پس می توان گفت که او درنهایت مرگ را پذیرفت، تا «برگردد»! حالا که برگشته، پس قدم بعدی او ، «مجازات» است! : «وقتی مردم باور کنند که عروس بازگشته است، دیگر هر کسی میتواند او باشد!» پس، وقتی بپذیرند موریارتی بازگشته است،نیز، هر کسی میتواند او باشد! : 

«Something is coming! Maybe is Moriarty, maybe is not!»



از سوی دیگر، پرونده ی امیلیا مربوط به ظلمی به قدر طول بقای بشر بود. درباره ی جنگی به درازای عمر انسان. رویارویی نیمی از انسانها روبروی نیمی دیگر! ارتشی که دیده نمیشود و همه جا هست. و مبارزه ای که مهاجمان معترض آن، برنده هستند چون به گفته ی مایکرافت «آنها راست میگویند و طرف مقابلشان غلط»!

حالا «جیمز موریارتی» که دستش به خون خیلی از انسانها آلوده شده است، برای چه موضوع «ارزشمندی» آن مسیر را طی میکند؟! آیا ممکن است هدف ارزشمندی با چنین وسائل آلوده ای دست یافتنی باشد؟! (کما اینکه وسیله ای که یاران امیلیا هم برای هدف ارزشمند خود انتخاب کردند نیز کاملاً عادلانه و درست نبوده است! چه برسد به موریارتی که نمیدانیم انگیزه اش تا چه حد میتواند «ارزشمند» باشد؟!)



شاید هدف موریارتی را نتوان به بزرگی هدف امیلیا و دوستانش «ارزشی» تلقی کرد. اما احتمالاً موضوع حداقل برای خود موریارتی مهم بوده است! موضوعی که «شرلوک هم از آن باخبر است» و لذا می داند «مجرمینی» که «روح قرار است به سراغشان برود»، چه کسانی هستند! : «من دقیقاً میدونم قدم بعدیش چیه»

و شاید اولین کسی که روح به سراغش برود، خود شرلوک باشد! «من بهت یک سقوط بدهکارم شرلوک! بهت بدهکارم!» 

این بدهکاری میتواند ما را به ماجرا ، یا ماجراهایی رهنمون کند که باعث شده شرلوک «تنها بودن» یا بقول خودش «جامعه ستیزی» را «انتخاب کند» تا در امنیت باشد (یا مهم تر! : عزیزانش در امنیت باشند!) مدرک اینجاست که مایکرافت محرک آن خطر را «حسادت مرگبار» می نامد و جان واتسون نیز نتیجه ی آن امنیت را اینگونه از زبان شرلوک بیرون میکشد: 

« - محض رضای خدا! تو هم یک انسانی! گوشت و خون داری! ... تو گذشته داری... چه چیز تو رو اینطوری ساخته؟    

- آه واتسون عزیزم... چیزی من رو نساخته! من خودم ، خودم رو ساخته م... ردبیرد؟!؟» 

ردبیرد! ظاهراً نام سگی که یکی از «آرامش دهنده» های شرلوک در ذهنش ، و در کودکی اش بوده است که او در قصرذهنی اش به آن سگ گفت : «میخوان من رو هم «مثل تو» بکشن...کار خوبی نیست!...»... 



«در خطر بودن عزیزان» شاید آن بزرگترین ضعفیست که موجب میشود کسی اطرافیانش را ترک کند و انزوا را انتخاب کند! جالب این است که این ، بعنوان یکی از جملات مهم تیزرها نیز مطرح شد : «خطر، همه ی نزدیکانشان را تهدید خواهد کرد!»  



حال، سوال اینجاست که آنچه شرلوک هرگز به زبان نمی آورد و چون رازی نزد خود نگه داشته است، آیا همین «در خطر بودن عزیزان» است ؟ «حسادت مرگبار» است؟ و یا «اتفاق یا اتفاقاتی در گذشته» که «مربوط» به اینهاست؟!

و حالا ، نوبت قدم بعدی موریارتی است. در چنین شرایطی، شخصی به شرلوک میگوید : «بدترین کاری که میتونی با دوستات بکنی چیه؟ ... اینکه تاریکترین رازت رو بهشون بگی!»...و این دقیقاً همان اتفاقی است که شرلوک از آن می ترسد! میگویید نه؟ اثبات اینکه «ترس» یا «روح ترسناک» برای شرلوک ، «افشای راز» اوست، خیلی سخت نیست! :



شرلوک هلمز دست به قتل مگنوسن زد. موجودی که باید نفرت انگیز می بود! کسی که با ضربه زدن به صورت جان در نهایت عجز، و بیان اینکه این کار را با جنین هم کرده است، و یادآوری اینکه چه کارهایی که میتواند با مری انجام دهد، نفرت انگیز بودنش تا لحظات آخر بنحو احسن به نمایش در می آمد تا مطمئن شویم حقش بود بمیرد!! همچنین باید یادآوری میشد که «اپلدور یا مرکز اسناد و رازهای دیگران » تنها در «ذهن» او بود و نه جایی دیگر. پس شرلوک به محض اطمینان از این موضوع،ظرف چند ثانیه «رازخانه ی مگنوسن» را از بین برد، ولو به این قیمت که دستش به خون آلوده شود! اما اشکهای کودکانه ی او بعد از این کار، بخوبی نمایانگر قربانی شدن اوست! گویی که با تمام وجود فریاد میزند : «من نمیخواستم اینطور بشه! اما مجبور شدم!» بنده به شدت معتقدم امکان اینکه چنین جمله ای (منظور ، چنین اتفاقی) در کودکی شرلوک وجود داشته است نزدیک به 100 درصد است!



همچنین مرور کنید که شرلوک در مورد مگنوسن چه گفته بود : «من قاتل ها و جنایتکارهای زیادی رو دیدم. اما تا حالا از هیچکس به اندازه ی مگنوسن متنفر نبودم! تا حالا آکواریوم کوسه های لندن رو دیدی، جان؟ کوسه ها رو دیدی؟ مگنوسن عین کوسه ها می مونه! یک صورت بی روح و چشم های مرده...» 

[جالب این است که صحنه ی آکواریوم بزرگ زیر دریایی که شرلوک از زیر آن عبور میکند  - و خوب است بدانید در آنجا کوسه هم به نمایش در می آید، -  نیز، در تیزر به چشم میخورد!]


 

او همچنین در جواب این سوال مایکرافت که «چرا ازش متنفری؟» جواب داد : « چون اون به آدمهای خاص حمله میکنه و در رازهاشون سرک میکشه!»...



پس دشوار نیست دریافتن نقاط ضعف شرلوک! : «تماشاچی خواستن» ، «توقع هوشمندانه بودن همه چیز» ، «اعتیاد به بازی! یا حوصله سر رفتن!» ، و در نهایت: «رازش» و «افشای آن» ! 

اما چه رازی هست که شرلوک از فاش شدن آن، تا این حد واهمه دارد؟

...


2- بازی مرگ و زندگی!



«This is not a Game!» این جمله ای است که در تبلیغ این فصل بسیار تکرار میشود!

/ مالی : «محض رضای خدا شرلوک! این یه بازی نیست!»

/ مایکرافت : «این چیه؟! ما نمیتونیم این کارو انجام بدیم! مثلاً این یه بازیه؟!»



اما شرلوک با چه چیزی بازی میکند که مورد اعتراض همه است؟ میگویم «همه» چون همین دو نفر برای اینکه بگوییم نظر همه همین است، کافی اند! از عاشق ترین (مالی) ،  تا منطقی ترین(مایکرافت)!! پس یعنی همه! 

اما لحظه ای صبر کنید! تمام فریادها را بر سر شرلوک نکشید! شاید خود شرلوک هم این را یک بازی نداند!

بله؛ شاید خود شرلوک هم این را یک بازی نداند و این تنها برداشت اطرافیان شرلوک از درگیری او با این موضوع خطرناک است که باعث میشود این جملات را بیان کنند! این احتمال وجود دارد که برخلاف آنچه سازندگان قصد دارند در «نگاه اول» در تیزرها القا کنند، خود شرلوک هم میداند که این دیگر بازی نیست! یک «نگاه دیگر» به تیزرها بیاندازید:



تیزر اول:

- شخصیت جدید: «در کنار هم بی نهایت خوش خواهیم گذراند آقای هلمز!»

- شرلوک : «نه! بی نهایت نیست!»

و تیزر دوم:

- جان : «فکر میکردم این یه... حقه است!»

- شرلوک : «نه، حقه نیست! این یک نقشه است!» 

و اما موضوع این به اصطلاح بازی چیست؟ مشخصاً حول مفهوم «مرگ و زندگی» است. چرا که این موضوع از ابتدای قسمت اول تا انتها، دائماً توسط اشخاص در موقعیتهای گوناگون تذکر داده شده است! از داناوان که معترضانه میگوید «اون با اینجور چیزا حال میکنه!» و راننده تاکسی ای که حتی میدانست شرلوک روزی اعتیاد داشته است اما اعتیاد «واقعی» او به «بازی کردن» است! (پس خیلی چیزهای دیگر را هم میتوانست بداند!) گرفته تا سرگرد«شولتو» فرمانده جنگی جان واتسون که از پشت درب اتاقش در هتل، به شرلوک میگفت : 



«- من و شما مثل هم هستیم،آقای هلمز، و اگر روزی مرگ به سراغ ما بیاد، با آغوش باز اون رو میپذیریم! مگه نه؟ 

 - شرلوک:  بله! ولی نه در عروسی جان! هیچکدوم از ما این کار رو با جان واتسون نمیکنیم!»

[شرلوک می گوید که او روزی که مرگ به سراغش بیاید با آغوش باز آن را خواهد پذیرفت! از سوی دیگر، در یکی از سکانسهای به ظاهر طنز قسمت اول، یک جمله ی به شدت تلخ گفته شد که شاید نادیده گرفته شده است! :

«- جان: چیکار میکنی؟

- شرلوک : برچسب نیکوتینه! کمک میکنه فکر کنم... سیگار کشیدن این روزا توی لندن کار سختی شده... خبر بدی واسه کار مغزه!... 

- برای تنفس که خوبه!

- آه...تنفس... "تنفس کسل کننده است"!»

پس شرلوک هم با مرگ و زندگی درگیر است... اما شاید نه به شکل موریارتی... ]



پس اگر اتاق خاکستری ای که جان، شرلوک و مایکرافت را در آن ، با یک اسلحه میبینیم، ما را به این فرض کشانده که ممکن است آنها وادار به کشتن یکی از میان خود شده باشند، میتوان چند چیز را نتیجه گرفت:

اول اینکه مایکرافت با این بازی موافق نیست! چون صراحتاً این را میگوید.

دوم اینکه وقتی مایکرافت موافق نیست، قطعاً جان هم موافق نیست!

سوم اینکه حداقل دو نفر اسلحه به دست میگیرند! یکبار شرلوک و یکبار جان.

چهارم اینکه وقتی کسی اسلحه را بصورتی که به سمت خودش گرفته است به دیگری میدهد، یعنی دارد اسلحه را تسلیم میکند. (و تسلیم اسلحه یعنی من در اختیار شما هستم)  این معمولا شکل تسلیم اسلحه ی مجرم ها به پلیسهاست! اما موقعیت شرلوک و جان با هم اینچنین نیست. پس در اینجا تسلیم اسلحه توسط شرلوک به جان، یعنی شرلوک درخواست شلیک به خودش را دارد.

پنجم اینکه نمیدانیم صحنه ای که شرلوک اسلحه به دست دارد و ناراحت است، پیش از دادن اسلحه به جان است، یا پس از آن! و اینکه تصویر مشکوک مایکرافت در پشت شرلوک، واقعاً مرده است یا فقط در یک لحظه اینطور به نظر میرسد!

و ششم، و از همه مهمتر اینکه : اصلا از کجا معلوم حدس ما درمورد این بازی، در آن اتاق، درست باشد؟! هرچند که در قسمت ویژه از شرط بندی شرلوک روی جانِ دیگران و بخصوص مایکرافت روی جانِ خودش صحبت شده و این احتمال را تقویت کرده است، اما شاید اصلا واقعا قرار نباشد کسی، کسی را بکشد!!

چنانکه دیالوگ « من همیشه از یک سقوط نجات پیدا میکنم» از شرلوک،  و همچنین جمله ی «آنها را به جهنم میبریم و باز میگردانیم» از سازندگان نیز همین نوید را میدهد! پس میتوان امیدوار بود!



3- دوستت دارم!



سوای همه ی این موارد، آنچه توجه ها را به خود جلب کرده است (و عمداً هم در تیزر قرار داده شده) ، جمله ی «I love you!» از زبان شرلوک است! 

پشت هم قرار دادن جملات در یک تیزر کاملاً بی هدف و بی معنا نیست، هر چند دقیقاً هم به هم متصل نیستند! نکته این است که از هر دوی این وجوه نباید غافل شد! اگر جمله ی «...رازت رو بگی» پیش از «دوستت دارم» عنوان میشود، به این معناست که این «راز» به «عواطف» مربوط است، اما این را فراموش نکنیم که لزوماً این «دوستت دارم» آن هم به آن صورتی که گفته شده،دقیقاً راز شرلوک نیست! 

حتی شیوه ی تصویر برداری، نحوه ی بازی بندیکت ، و ژست مایکرافت و جان در پشت سر شرلوک نیز این تجربه را به مخاطبان داده است که این شبیه یک «دوستت دارم» در یک سکانس عاطفی نیست! این جمله حتی میتواند نمایانگر تلاش برای حل کردن یک معما، یافتن پاسخ آن، یا یادآوری یک نکته از ذهن شرلوک باشد که ناخودآگاه به زبانش آمده است!! به زاویه ی دوربین و نحوه ی بازی بازیگر شرلوک در موارد مشابه دقت ، و با تیزر مقایسه کنید! :

قرار گرفتن شرلوک روبروی آیفون دفتر مگنوسن... چهره ی شرلوک روبروی تابلوی جعلی و پیدا کردن ابرنواخترون بورن!... چهره ی شرلوک روبروی گاوصندوق آیرین ادلر... چهره ی شرلوک روبروی دیوار خانه اش در حال حل معمای بمبگذاری در مترو، وقتی که دارد فکر میکند و به جواب میرسد!... چهره ی شرلوک در عروس نفرت انگیز، وقتی که نواختن موسیقی را قطع می کند و میگوید باید به عمق بروم... در مطالعه ی صورتی وقتی شرلوک در چشم جان نگاه میکند و میگوید : اگر تو قرار بود بمیری، در آخرین لحظات عمرت چی میگفتی؟... چشم در چشم شدن شرلوک با آیرین ادلر وقتی که رمز SHER را وارد میکند... و غیره...



کسی که بخوبی، شرلوک، یا حداقل بازی بازیگر آن، بندیکت کامبربچ، را بشناسد، میتواند تشخیص دهد که این یک «دوستت دارم» در یک سکانس عاطفی نیست، بلکه حتی اگر باشد، در نهایت یا یک اعتراف است که قطعاً ادامه هم دارد، و آن ادامه مهم است؛ یا از قول شخصی دیگر است، و یا ممکن است به زور از زبان او کشانده شده باشد تا کسی نجات یابد!! مثل وقتی که به شما بگویند این جمله را بگو وگرنه فلان اتفاق می افتد! مخاطبان شرلوک با رکب های شیرینی که تا بحال از او خورده اند، حتی این احتمال را هم نادیده نمیگیرند که این جمله حتی می تواند یک «پسورد» برای باز شدن درب آنجا باشد!! چون شاید نقطه ضعف مخاطبان هوشمند شرلوک هم مثل خودش همین باشد که انتظار دارند همه چیز هوشمندانه پیش برود!! در حالیکه ممکن است اصلا اینطور نباشد! :)



4- برادرانه



به دلیل نامعلومی، وقتی صحبت از تحلیل های مطرح شده در بند اول میشود، به یاد جمله ی مایکرافت هم می افتم! جمله ای که در دفاع از خود درباره ی عدم جانبداری شخصی از شرلوک گفت : «شما که میدونید چه اتفاقی برای اونیکی (برادر دیگرش) افتاد!» 

اجازه بدهید روندی را مرور کنیم :

/ در مطالعه ی صورتی ؛ رابطه ی شرلوک و مایکرافت بصورت کاملاً شکرآب و در حد «دشمن خونی» مطرح میشود.

/ از آن پس، سایه ی تعقیب مایکرافت را در تمام قسمتها می توان دید...

/ در قسمت رسوایی در بلگراویا، مایکرافت دو بار فریب احساسات شرلوک را میخورد و در نهایت هم با نگرانی از جان میخواهد مرگ آیرین ادلر را از او مخفی نگه دارد!...

/ در همان قسمت وقتی شرلوک با مایکرافت تماس میگیرد تا مرگ (جعلی) آیرین ادلر را به او اطلاع دهد، مایکرافت را تنها بر صندلی ای میبینید که با دیدن شماره ی شرلوک تعجب میکند و در اولین جمله میگوید : « از این به بعد قرار نیست هر کریسمس به هم زنگ بزنیم که؟!» ...

/ در سقوط راچنباخ، مایکرافت و شرلوک برای نابودی موریارتی با هم همکاری میکنند...



/ در نعشکش خالی ، دو برادر با هم بازی میکنند... از دل شکستن، کودکی ، و دوست پیدا کردن حرف میزنند... به گواه خانم هادسون، «هردو» زیرپوستی از دیدن یکدیگر خوشحالند... و شرلوک از مایکرافت درباره ی ماهی قرمز! (همدم یا شریک زندگی) سؤال میکند و واکنش تدافعی مایکرافت ، تلویحاً آن را تایید میکند!! .. او همچنین نقطه ضعف مایکرافت را که «لو دادن خودش» است به رخش میکشد و از این طریق با گذاشتن کلاه بافتنی روی سرش، بحث را به اینجا میکشاند که « او تنهاست!» و تسلیمش میکند!... 

در این میان، یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که کسی می تواند کسی را به بیرون آمدن از انزوا تشویق کند که خود تصمیم گرفته باشد از آن انزوا بیرون بیاید!!...

/ شرلوک که در بازی بزرگ، کاملاً نسبت به قبول پرونده از مایکرافت خود را بی علاقه نشان میداد، در نعشکش خالی، با اطمینان میگفت : من شبکه ی زیرزمینیتو پیدا میکنم مایکرافت...

/ در عروسی جان، شرلوک – که قبلاً در قسمت نعشکش خالی، در پاسخ دعوت به عروسی، از رفتن به عروسی امتناع کرده بود – با تماس به مایکرافت از او میخواهد که او هم به آنها بپیوندد اما مایکرافت قبول نمیکند. او همچنین «ردبیرد» را به یاد شرلوک می اندازد و از او میپرسد که آیا هنوز هم در همان فضا سیر میکند یا نه؟....

/ در قسمت آخرین عهدش، وقتی مایکرافت به آپارتمان شرلوک آمده، حتی وسواس رفتاری مایکرافت در صاف کردن کلون در هم در نظر شرلوک حائز توجه است، و از آن سمت هم، مایکرافت نگران این است که شرلوک مثل «دایی/عمو رودی» نشده باشد!! او همچنین میداند که شرلوک برای چه درب اتاقش را بسته است!!

/ اوج نگرانی مایکرافت در هواپیما (در عروس نفرت انگیز) وقتی تکه پاره های لیست شرلوک را با احترام لای دفترچه ای میگذارد که اسم ردبیرد هم در آن درج شده، و از جان عمیقا خواهش میکند که مراقب او باشد ، قابل مشاهده است... در همان هواپیما بود که مشخص شد مایکرافت در زمان اعتیاد شرلوک به او کمکی کرده که در ازای آن شرلوک هم قول داده است همیشه لیستی به همراه داشته باشد و جالب اینکه تحت هر شرایطی، او به قولش عمل کرده است! نکته ی جالب دیگر، آنجاست که وقتی مایکرافت میگوید : «تقصیر من بود...» و بحث از «سلول انفرادی» و «دشمن شرلوک» میشود؛ (قضیه ای که خود تفکر جداگانه می طلبد...) شرلوک با دلسوزی میگوید : «تقصیر تو نبود...» 



/ خانواده ی آنها برای معدود دفعات  در کریسمس دور هم جمع شده اند که به گفته ی مادر خانواده بخاطر خوشحالی از زنده ماندن شرلوک از تیراندازیست! صحنه ی سیگار کشیدن یواشکی و خنده دار دو برادر به دور از چشم مادرشان، و صحبت از «اژدها های لندن» و «شکارچی اژدها»! صمیمیت و اعتماد بیشتر را القا میکرد. و در نهایت، جمله ی «شاید از دست دادنت، قلب من رو میشکنه» توسط مایکرافت، هر دوی آنها را به شدت متعجب میکند!! دود سیگار در گلوی شرلوک گیر کرد! و خود مایکرافت هم به شوخی احتمال داد که شاید در نوشیدنی اش چیزی بوده است! (که البته بود! :) ولی نه چیزی که عشق ایجاد کند! )


آنچه مشخص است این است که روابط آنها تقریباً به مرور زمان بهتر شده است... درست در همین زمان است که پای برادر دیگرشان به میان می آید! یا خودش و یا حقیقتی در گذشته مربوط به آن! 


اکنون به چهار اتفاق که از میان دیالوگها، درمورد کودکی مایکرافت و شرلوک قابل استخراج است توجه کنید:

اول اینکه مایکرافت شرلوک را بعنوان یک «کم هوش» تمسخر میکرده است! در حدی که روی اعتماد بنفس او اثر گذاشته بود! (منبع : دیالوگ شرلوک و مایکرافت در حین بازی کردن، در قسمت نعشکش خالی – در ذهن شرلوک همیشه مایکرافت است که او را احمق خطاب میکند! درباره ی این پدیده ی جالب ذهنی و روانشناسی، بعدها مطلبی خواهم نوشت)

دوم اینکه یک سری از بچه ها میخواستند با شرلوک و مایکرافت دوست شوند اما مایکرافت کاری کرده که آنها فراری داده شدند!! (منبع : دیالوگ شرلوک و مایکرافت در حین بازی کردن، در قسمت نعشکش خالی)

سوم اینکه مایکرافت رئیس بازی در میآورده و شرلوک را محدود میکرده است! او دائماً ناراحت شدن پدر و مادر را به شرلوک متذکر میشده است! (منبع : رسوایی در بلگراویا، دیالوگ هنگام چایی خوردن در قصر- همچنین ذهن شرلوک )

و چهارم اینکه مایکرافت شرلوک را با داستانهایی می ترسانده است! (منبع : دیالوگ در مورد باد شرقی، در قسمت آخرین عهدش، لحظه ی سوار شدن در هواپیما)

اینجاست که شرلوک به شوخی میگوید: «اون یک برادر بزرگتر آشغاله!» 

چیزی که مشخص است این است که مایکرافت در کودکی شرلوک را کم اذیت نکرده است! هرچند در زمان حال، پشیمان بنظر میرسد! 



قصدم از بازسازی این کودکی، این بود که بگویم حالا نظرتان در مورد یک برادر بزرگتر از مایکرافت، و باهوش تر از او چیست؟! آیا اگر مرده باشد، شرلوک از یاد او خوشحال خواهد شد؟ آیا یکی از موارد اختلاف شرلوک با مایکرافت بر سر مرگ برادر دیگرشان است؟ و اگر زنده باشد چطور؟ اگر مرده باشد و شرلوک بفهمد که او نیز از مرگ بازگشته و هم اکنون زنده است چطور؟ بگذارید کمی هنری بگویم! 

تصور کنید یک روز که شرلوک در آشپزخانه اش مشغول ریختن یک محلول در یک شیشه ی آزمایش است، یک نفر یکهو بگوید : «تلفن با توکار داره. میگه شرینفورده»! 

با آنچه تاکنون از شرلوک دیده اید، چهره ی شرلوک را در آن لحظه چطور تصور میکنید؟ آیا شیشه از دست او می افتد؟! یا محلول سر ریز میشود؟ از خوشحالی؟ یا از ناراحتی؟


5- پرستار

در این باره یک پست قبلاً نوشته ام که مربوط به مری میشود. : "...Liar and"



از برآیند این پنج موضوع مهم، حالا میتوان این دو جمله در تیزر اول را بهتر درک کرد! «تمام دانسته هایشان آزموده خواهد شد» و «خطر تمام نزدیکانشان را تهدید خواهد کرد» ... 



در ادامه ی این دو جمله، تنها میتوانم تصدیق کنم که گویا واقعاً «همه چیز» کاملاً مثل یک زلزله زیر و رو خواهد شد و حقایق آشکار، و گره های کور باز خواهد شد. گویی سیل بیاید و «همه چیز روی آب شناور شود»... و این شاید در مقطعی نیازمند آشنا شدن با فردی جدید، در مقطعی حل کردن یک پرونده ی قدیمی ، در مقطعی دیگر پرده برداشتن از گذشته ی اطرافیان، و در مقطعی زیر و رو کردن گذشته ی خویشتن باشد! این طبیعی است که در چنین مسیری، جایی باید منفجر شود، کسی دست به یقه به دیوار کوفته شود، کسی بر سر کسی فریاد بزند، کسی در چاه گرفتار شود، یا خانه ای آتش بگیرد... اینکه اینها دقیقاً چه اتفاقاتی هستند مهم نیست! مهم این است که در یک تصفیه ی ذهنی و عملی، یک سری چیزها باید از بین بروند و یک سری چیزها متولد شوند...و این مسیر رنج دارد... همچون سازی که شدیدترین و پرچالش ترین موسیقی عمرش را مینوازد و تارهایش پاره میشوند، اما بعد از تحمل رنج فراوان، گره ها باز میشود و ساز «دوباره کوک میشود»...