- آه ... می فهمم .. هنوز بیدار نشدم. شدم؟! 

- خیلی عمیق شرلوک ، خیلی زیاد عمیق
تبریک میگم! تو اولین شخص در تاریخ هستی که توی قصر ذهنی خودت دفن شدی..

- تنظیمات صحنه یکم زیادی ملودرامه ، اینطور فکر نمیکنی؟

- برای تو و من؟ به هیچ وجه!

- تو چی هستی؟

- تو خودت میدونی من چی هستم! من موریارتی ام! ناپلئون جنایت! 

- موریارتی مرده

- نه توی ذهن تو! من هرگز اونجا نمی میرم . تو یه بار به مغزت گفتی یه هارد درایو ؛ خب، به ویروس سلام کن!
ما اینطوری تموم مشیم. تو و من . همیشه اینجا. همیشه با هم. 

- تو ذهن شگفت انگیزی داری ، موریارتی . من تحسینش میکنم
حتی تصدیق میکنم که شاید برابر با مال خود من باشه!

- تحت تأثیر قرار گرفتم! مفتخر شدم! 

- ولی وقتی کار به مبارزه ی تن به تن بکشه، بر لبه ی یک پرتگاه ، تو میری توی آب . کوتوله!

- [به هلمز حمله میکند و درگیر میشوند.]
اوه ، تو فکر میکنی خیلی قوی و بزرگی ، شرلوک ؟! نه با من!
من نقطه ضعف تو ام!
من تو رو پایین نگه میدارم!
هر بار که تو بلغزی ، هر بار که شکست بخوری
وقتی که تو ضعیفی ،
من ... اونجام!
نه ؛ سعی نکن باهاش بجنگی
دراز بکش و بباز!
میخوای با همدیگه بریم؟ مجبوریم با همیدیگه باشیم، مگه نه؟
در پایان ، همیشه تو هستی ،..
و من!

- + [جان واتسون:] اوهوم اوهوم ... پروفسور ، اگر امکانش هست از دوست من دور بشید.. من معتقدم ایشون شیوه ی توجه شما رو کمی آزاردهنده میدونه!

- [همدیگر را رها میکنند] این منصفانه نیست! شماها دو نفرین!

- + ما همیشه دو نفریم. مجله ی استرند رو نمی خونی؟ [کلاه هلمز را برای او برتاب میکند و هلمز هم کلاه را بر سرش میگذارد.]
زانو بزنید، پروفسور! [موریارتی زانو میزند] دستها پشت سر! 

- ممنونم جان!

- + از کی منو «جان» صدا میزنی؟

- تو حیرت خواهی کرد

- + نه نمیکنم!
وقتشه که بیدار بشی شرلوک!
من یه داستان گو هستم. وقتی تو یکیشون باشم میفهمم. 

- البته... البته که میفهمی ، جان

- + پس اون چه شکلیه؟ «منِ دیگه» توی مکان دیگه؟

- باهوش تر از چیزی که به نظر میرسه

- + پس حسابی باهوشه!

- حسابی باهوشه

- أه.... چرا شما دو تا مرغ عشق با هم فرار نمیکنید؟! ... محض رضای خدا!

- + گستاخ!

- اهانت آور!

- + در واقع، اشکالی نداره؟!

- به هیچ عنوان!

- + [جان موریارتی را با لگد به پایین آبشار پرتاب میکند] نوبت من بود!

- همینطوره!

- + خب پس چطور میخوای بیدار شی؟

- اوه... فکر میکنم اینطوری... [لبه ی پرتگاه می ایستد] 

- + مطمئنی؟

- بین خودمون باشه جان ، من همیشه از یه سقوط نجات پیدا میکنم

- + اوهوم. ولی چطور؟ 

- بدیهیه ، واتسون عزیز من  ... [کلاهش را به آب می اندازد و بعد از لبه ی آبشار میپرد]