اینجا هم واسه اینکه اگر کسی احیاناً با من حرفی داشت :)
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۳
Nasim
کار خوبی کردی ...... واقعا چرا مردم فکر نمیکنن.........😔
ninja 😁😁😁
چه جالب فکر میکردم فقط واسه من نمیاره . نگو خودت اینطوری کردی 😁 به خاطر همین نتونستم نظرم رو بگم . ژرفا نوشتت بدون تعارف های مسخره و الکی محشر بود اصلا فکرشم نمیکردم انقدر به اصل فیلم شباهت پیدا کنه . تواضع بیجا هم ممنوع 😄 راستی هر جا نقدا رو خونده بودم میگفتن قسمت آخرش خوب نبود . در حالی که من فکر میکنم داستان کامل و پر هیجانی بود . مثال زدنی بود . و اگر قرار باشه دیگه نسازن ... پایانش قبول کننده بود . نظر تو چیه ؟
ninja 😁😁😁
این فصل هم تموم شد 😓😓😓 حالا باید تا دانشگاه منتظر فصل ۵ باشم 😃
از تحلیلت خوشم اومد . منم شک کردم که چطوری تو پنج دقیقه تونست کل این نقشه ها تبادل کنه . اگه اینطوری باشه منطقی تره 👌
Nasim
ولی من همیشه قسمت بانکدار کور رو دوست میداشتم. .....نمیدونم چرا ازش بدشون میاد؟؟؟
Molly Hooper
سلام 😊
ببخشید که اینو میگم ولی فکر کنم سطح توقعاتت رفته بالا و یه خورده به متنات مغرور شدی.
بیشتر ما بچه مدرسه ای هستیم، از اون طرف اون موقع هم زمان امتحانات بود و ما خیلی سرمون شلوغ بود، قاعداتا نمی تونستیم بیایم کامنت بزاریم ولی باور کن که سر می زدیم.
از آون طرف هم وبلاگت هنوز جدیده و مخاطبای زیادی پیدا نکرده، خب طبیعیه الان خیابون بیکر رو نگاه کن،بعد از 5 سال که اونم با مدیر و 7،8 تا نویسنده ولی شما تک موندی. الان بعد از این همه مدت بری بحث آزاداشون رو ببینی می بینی چقدر تعداد نظرات بالاست.
پس به نظر من نظر دهی رو فعال کن،حالا خود دانی.
Molly Hooper
نه ناراحتی که ایجاد نمی کنه. برای خودتون میگم
ولی فکر نمی کردم آنقدر زود جواب بده، تا حالا آنقدر سرعت تاثیر گذاریم بالا نبوده 😁
Nasim
من عاشق قاتلایِ باهوشم، عاشق اینکه دلشون می خواد گیر بیفتن؛ واسه اینکه تحسین بشن، تشویق در پایان نمایش بی نظیرشون
نقطه ضعفِ همه نوابغ همینه، دلشون تماشاچی میخواد...
یه قسمت از دیالوگ های شرلوک که از رو یه کانال کپی کردم👆
حالا با این تفسیر ببین یوروس چه زجری میکشیده که تماشاچی نداشته از کودکی تابزرگسالی......
حتی شرلوک هم دنبال تماشاچی بوده.....
اما یوروس زندانی بوده
سوالم اینه که این همه مدت با اون نبوغ چطور تونست منفعل باشه ؟؟؟؟
و یه سوال دیگه مگنوسن از کجا قضیه ردبیرد رو میدونست؟؟؟
Hi Virus !
!"Hello "Sherlock Holmes
?Do You seriously think you are a good one
:)
Hi Virus !
Did you miss me?
You seems really ready!
Don't you want to speak?
(with a better suitable domain of words!)
Hi Virus !
We will have more fun together
:)
Hi Virus !
Did you miss me?
huh?
Didn't?
Where is the Game today?
Hi Virus !
I love this!
What about you?
You?
Yooou?
Yooooooou?
Or me?!
××
Hi Virus !
How was it last night?
Beautiful story?
Hi Virus !
Both!
Yes & No!
You know me, & you also don't!
This can be just like a deduction!
What do you think?
Ahhhh... They are not important at all!
"These valueless details" !
Hi Virus !
@
یا خدا!!! :| O_O
ٌWhat the phase?
----------------------
Think!
Sherlock! Play with me! Sherlock...
Hi Virus !
I'm not a spam!
I don't want to disturb you!
I'm just like "YOU"! I have a question about something!
I found your password of one of your posts!
(I know all of them!)
But one of them , is my problem too!
It's about ...
... THE LIFE !
َI just have a Q ! Answer me ! Please! :)
at least , for fun!
We are both bored, aren't?!
سلام.اینو اینجا می نویسم چون مربوط به پست خاصی نیست.می خواستم بگم سبک نوشتن وطریقه نگاه به موضوع رو در نوشته هاتون دوست دارم،حالا در مورد شرلوک باشه یا نه.با اینکه معتقدم کیفیت مهم تر از کمیته،دوست دارم بیش تر از نوشته هاتون بخونم!(یکم متن بی سروتهی بود ولی فکر کنم پیام رو رسوندم😊)
Molly Hooper
یعنی این Hi Virus این بالا موجبات شادی و خنده من شده بود.
ببین وسط امتحانات چه کارایی که نمی کنی!
از همه باحال تر جواب های تو بود،مخصوصا جواب آخرت، فکر کنم کاملا قانع شد😂
سلام!وقتی اپیزود سه رو دیدم.وقتی که قرار بود جان یا مایکرافت فرمانده رو بکشن.به نظرم اومد مایکرافتو خیلی ضعیف نشون دادن(وبا دیدن کامنتی در بیکراستریت برام یادآوری شد) قبلا خیلی بی احساس به نظر میومدآخه کسی که دولت انگلستانه(!)و جنگ راه میندازه وتا الآن موجب مرگ آدمای زیادی شده حالا به فکر اینه که دستاش به خون آلوده نشه.اونم زمانی که از لحاظ منطقی کار درستیه.شاید بگیم اگر کسی بخواد به طور مستقیم به یه نفر شلیک کنه وبکشش سخت تره( همونطور که یوروس به شرلوک گفت:"با آگاهی از اتفاقی که برای فردی که محکومش می کنی،میوفته محکومش کن" وبرای شرلوک سخت بود با اینکه قبلا هم با استنتاج هاش گناهکاری خیلیا رو ثابت کرده بود)
وبا این همه من فکر می کنم نباید اینطور نشونش می دادن،اصن یه جوری رفتار کرد انگار از خون چندشش می شد😆😨😂
کلا از این بخش خوشم نیومد
Hi Virus !
Hi again!
Oh! No no no no!
disappointing!
Some of your wonderful works!
Were you really solving the problems of an unreal person on twitter last night?
Ha Ha! Really?
Hi Virus !
Look!
Every time ! Every time you need to solve or help or speak or even argue with someone ;
You just need to call me!
I promise you that will enjoy !
Hi Virus !
something over that!
You certainly have my number , do you?
سلام!من یه سوالی داشتم.چه طور در «کارآگاه دروغ گو»همه فکر می کردن که وبلاگ،مال شرلوکه؟
آخه بالای وبلاگ نوشته:وبلاگ جان اچ واتسون.
همه پست ها از زبون جانه،وهمه نظرها،خطاب به جانه.وحتی خود شرلوک هم براش نظر گذاشته.زیادیobviousبه نظر می رسه.فکر کنم من یه چیزی رو اشتباه گرفتم!
سلام!من باز هم سوالی دارم!حسابهای توییتر شرلوک وجان ومایکرافت ولستراد واقعین؟منظورم اینه که مثل وبلاگ جان وسایت استنتاج شرلوک؟
مگه رزی چند سالشه که تو توییتره؟؟!!!!
sara sh
«آنالیز انواع خاکسترهای تنباکو !!! خخخخخخخخخ
Alisherlock
سلام خسته نباشید.خواهش می کنم برای وبلاگتان یک کانال تلگرام هم بزنید.
Molly Hooper
جان من این تم وبلاگت رو عوض کن .خیلی معمولیه. شرلوکی نیست.البته من و شما هیچ وقت اتفاق نظر نداریم😂😂😁
راستی من تازه کانالت رو کشف کردم.خوب زودتر می گفتی😊فقط نکته اینه که تلگرام ندارم باید از روی مامانم نگاه کنم بعد همش عکسارو پاک کنم😂😂
Hi Virus
Come on Twitter !
Hi Virus
How lucky you were, that I commented you!!
Seems you had so much things to say!!
well!
Come Twitter!!!!
Seems you had so much things to say!!
well!
Come Twitter!!!!
Anyway!
I wanted to say I'm not in Twitter mood now!
Hi Virus
please forgive me! Seems I've upset you ...
sorry!
sorry!
Hi Virus
Have a good night, pal! :)
زهرا ح
سلام
گفتم اول اینو بهتون بگم بعد بخوابم..
در مورد اپیزود ویژه.راستش من زیاد نتونسته بودم هضمش کنم.اینکه چه اتفاقاتی افتاد.و اینکه اون پرش های داستانی چرا صورت میگرفت..پیچیدگی های داستان برام ناواضح بود...
اما دیشب یه فیلمی دیدم که خیلی از این سوال ها رو برام توجیح کرد.اسمش inception بود. جزو فیلمهای معروف و خوب هم هست. توصیه میکنم اگه ندیدین حتما ببینیدش.معنی به عمق رفتن رو اونجا بهتر درک میکنین..
خب.خیالم راحت شد
شب بخیر
راستی،توی وبلاگ جان از داستان شش تاچر استفاده شده،به نظرم نباید دوباره در فصل چهار ازش استفاده می کردن.یه جوریه!
Molly Hooper
آخ جون داری وبلاگ مالی رو هم ترجمه می کنی😊😊😊😊😊
هورااااااا😊😊😊😊
من عاشق شرلوک بودم همه ی فیلماشم دیدم بعد از سرم افتاد حافظه مموریمو انداختم تو گوشیم کلیپ شرلوک و دیدم دوباره عاشقش شدم وفعلا هم در حالت خماری و جنون عاشق شرلوکم در انتظار فصل پنجم.... شما چطور؟؟؟؟؟؟؟
ناخداشرلینا
عایا اشتباه منه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(ایمیل نزن)
ناخداشرلینا
ممنون....ممنون............فک کردم شما دوس ندارین از مطلباتون استفاده کنم اونم به اسم خودم(عذاب وجدان گرفته بودم)
قشنگ فهمیدم که شما چی دارین می گین و متقاعد هم شدم......اما با اجازه شما دوس دارم بحثو ادامه بدم تا ببینم به کجا می رسد این بازی:)........از مطلبی که گفته بودین کمی استفاده کردم..:).......اما به خدا قسم اگه دوباره بخواد بحث کنه......به اشتباهم اعتراف می کنم و خودم بحثو می بندم..........بابا هرچقد من یه چیز می گم اونم روش یه چیزی میگه...اعصابم خورد شده...........
بازم ممنون.......هنوزم دارم روی اون رمزه فک می کنم...................وبت عالیه......
و خودتونم عالی این که این همه زحمت می کشین تا جواب بدین...........واقعا خیلیه.....
ناخداشرلینا
thanks................as much as stars in the sky
ninja 😁😁😁
پارادوکس چیز جالبیه مگه نه؟ تا میام حرف بزنم میگن خفه شو و وقتی ساکتم میگن چته چرا حرف نمیزنی؟!
به هر حال این روزا حتی به خودم زحمت نمیدم بگم حوصلم سر رفته. اصلا چرا باید بگم ؟ واسه کسی مهم نیست . میگن تلقین میکنی ! چه کار جالبی نمیدونستم کل زندگیم داشتم تلقین میکردم .
حتی نمیخاستم اینجا بنویسم ولی خب تنها جاییه که یکی جواب میده . بیخیال فعلا که منتظرم ،منتظره یه اتفاق جدید « مطمئنن نمی افته» و حتی یه پست جدید . به هر حال از داد زدن سر بقیه و گفتن اینکه حوصلم سر رفته موثر تره مگه نه ؟
کی میخاد بازی کنه ؟!
(آقا بخدا بخدا بخدا اینا اصلاً برای من جذاب نیستن... لباس.. خونه.. غذا.. مدل مو!!..)
وااای!من چند تا همدرد پیدا کردم!کم تر کسی درک می کنه چی میگم.ولی به هر حال سعی می کنم تو جمع هم باشم.چون روحیه آدمو بهتر می کنه ولی زیاد حرف نمی زنم چون موضوعاتی که معمولا دربارش حرف می زننو نه در موردشون اطلاعاتی دارم ونه علاقه ای بهشون دارم.
.
.
"تلقین می کنی"راستش من اینو قبول دارم.منم تابستون قبل خیییلی حوصلم سر می رفت.مطمئنا یه چیزی درست نیست که یا شرایط بیرونه یا شرایط درونی.نمی تونیم همه چیزو به عوامل خارجی نسبت بدیم ونمی تونیم همرو کنترل کنیم.
سعی کن از چیزای کوچیک لذت ببری.یه کار هنری انتخاب کن و اگه می تونی کلاسشو برو اگه نمی تونی هر روز یه کار هنری کوچیک انجام بده،طراحی کن چیزی درست کن.کتاب بخون وفیلمای خوب ببین.چیزای جدید یاد بگیروسعی کن برای یه چیزی تلاش کنی وهدف داشته باشی(این یکی خیلی مهمه).ببخشید اگه نصیحت وار شد ولی این چیزایی بود که به درد خودم خورده واگه به نظرت کسل کنندن به ورژن خودت تغییرشون بده.
سلام،شما هملتو با زیرنویس فارسی دیدین؟اگه هست می شه لینکشو بذارید؟
ninja 😁😁😁
سلام
یه سوال مگه میشه وقتی آدم نزدیک ۲۴ساعت نخوابیده و خستست بی خوابی بزنه به سرش 😓
قرص خواب بدردبخور سراغ ندارید؟
ninja 😁😁😁
واقعا امیدوار کنندست که یکی به سوالت با حوصله جواب کامل بنویسه😊
سوالم هم جدی بود واقعا ممنون که جواب دادی خوشحال شدم 😁 سپاااااااس
1234567890
سلام چطورین؟؟؟؟
حالتون خوبه،؟؟؟؟
عزاداریا هستین؟؟
کاش واس مام دعا کنین...البته منم واستون دعا کردم...واس اینکه الن حالتون خوب باشه
شاید شمام مث من وشرلوک حوصلتون سر بره....حالم زیاد خوب نی
من تو مدرسه تنهام
تو خونم تنهام
از جمع خوشم نمیاد و شایدم حوصلم سر میره پای حرفای یه سری دختر بشینم ک مدام از خونوادشون می گن...مدام از دوس پسراشون می گن
شایدم اعتماد به نفسشو ندارم....؟؟؟
من زاتا آدم ضعیفی هسم
دلم تنگ شده
حوصلم سر می ره
دلم می خواد توی یه کوچه که راه میرم یهو یه جسد بببنم و شروع کنم یه ماجراجویی قشنگو
دلم می خواد یه معمای قشنگ برسه دسم و من بازی رو شروع کنم
راستش اصلا درسا تو ذهنم نمیره و دلیلش رو هم میدونم و بالاخره فهمیدم چرا حافظم ضعیفه...فهمیدم چون تصورم ضعیفه...یعنی مثلا من وختی یه تابلو رو هر چقدر هم نگاه کنما بعد ک چشمامو ببندم نمی تونم ببینمش
نمی دونم می فهمی یا نه فکرمن با تصویرا کار نمی کنه من تو فکرم صدا هس ولی تصویرا خیلی تارن می تونم بعضی خاطره ها رو یادم بیارما اما نمیتونم جزئیات اونا رو ببینم
مثلا شما وختی یه کتاب می خونین شاید تو مغزتون اون کتابو صفحه فلانو کامل ببینی ولی من فقط اون چیزایی ک با خودم تکرار می کنم یادم می مونه نه تصویر یا کلمات اون کتاب...به خاطر همینه ک حافظم ضعیفه...معما حل شد!!!
خخخ...فقط راه قوی کردن تصورو نمی دونم....
راستی من خواب میبینما واضح و دقیق ولی نمیدونم چرا تصورم وختی بیدارم ضعیف میشه....
16 سالگی رو فوت کردم دیروز....هععی جوونی.....
من الان تو روزمرگی ها سر می کنم وچقدر بدم میاد از این روزمرگی مضخرف....و همراهش این تنهایی که شدن همخونه و همکلاسی و دوست من!!!
فقط دلم خوشه به اون سه تا معمای قشنگ
چن تا کتاب ....چن تا سوال که دارم دنبال جوابشون می گردم ...وچن تا رویای دور....
اگه گفتی من کیم؟؟؟؟؟
راهنماییت می کنم:
-آسمون نبود
-بحث احمقانه
-بخشش کن!!
-جایی که خشکی به پایان میرسد و من از بالای آن بلندیم به تو دست تکان میدهم وتو میدانی که سرآغاز نام من همان آذمی است که بالاتر از مردان آن بلندی است
-خخخخ...منو کشف کن
اسمم ش داره
اینم یه هدیه واس اینکه حوصلت سرنرود
وبت عالیه
1234567890
من از مدرسه از درسای مضخرفش متنفرم
آخه به چه درد من می خورن درسای دینی و انسان و محیط زیست؟؟؟هممم؟؟؟؟
تو روخدا بگو من تاریخ بخونم یا نخونم وضعیت زندگیم عوض می شه؟؟؟
می دونم کوته فکرانست ولی معتقدم به هیچ دردی نمی خورن!!!
الان بایه کلمه باید شناخته باشیم نه...
؟؟؟؟
1234567890
می خوام استنتاجت کنم
شما یه خانم متاهلی و گیاهشناسی خوندی...پس دانشگاهو تموم کردین یا شایدم نه چون گفته بودین که نیمچه گیاهشناسین ....پس شاید هنوز دارین درس می خونینو چون متاهلین بنابرااین سن شما بین 24 تا 30 ساله...تودارین و آدمی هستین که فکر می کنین و به جزئیات توجه می کنین...به نظرم از سیاست هم خیلی سر درمیارین که این دوتا نشونه می تونه داشته باشه ...این یعنی یا سیاستو دوس دارن ویا به دردتون می خوره...ولی چرا؟؟؟چرا باید بدرتون بخوره....؟؟؟
اینجا باید اشاره کنم که کتاب هم می خونین.....و همینطور هم روزنامه چون باید از سیاست بدونین از وضع مردم با خبر بشین
حدس می زنم آدم سرد و خسته ای هستین...
یه خواهر دارین و شاید اولین باری که شرلوکو شناختین اونم باهاتون بوده ...پس به احتمال زیاد خواهرتونم طرفدار شرلوکه و شاید حتی تو وبلاگ شما هم نظر میدن
شرلوک رو دوست دارین شاید چون شبیهشین و یا دوست دارین شبیهش بشین...که با این چیزای هوشمندانه ای که می نویسین احتمال اولی قوی تره البته برای من دومیس...خخخ
چیزایی از روانشناسی می دونین چون دوست دارین مردمو بشناشسین چون عمیق شدنو دوس دارین و لذت می برین وختی که می فهمین یک آدم چه احساسی داره...یا چه شخصیتی داره...درس مثل من...خخخخ
البته شما زبان هم بلدین و معلومه که خوب هم بلدین پس به احتمال شرلوکو بازبون اصلی نگاهش کردین...ولی صحنه از یه جاییش بود که به عنوان عکس گذاشته بودین و زیرنویس داشت...این یعنی اونقدرام بلد نیسین؟؟؟.....اه.. دارم گیج میشم...خخخ ..البته بودمااا..دارم گیج تر میشم.!!!
پس شاید اونو گذاشتین که ماها بفهمیم..؟؟نه..اه بیخیال،،،خودمم نمیفهمم دارم چی میگم ....
شما نوشتنو از آذر نودوپنج شروع کردین یعنی حدود دوماه یا شایدم سه ماه پیشش بوده که شرلوکو دیدین....و باهاش آشنا شدین
تنهایین ...واز این بابت شاید احساس خوبی دارین ...شاید به خاطر اینکه آدمهای کسل کننده ای دورو ورتون نیستن...
اما اگر آدم جالبی باشه دوس دارین باهاش حرف بزنین...آدم جالبی که فکر کنه و شاید عین جان بهش اعتماد کنین...شاید همسرتون از اون آدمای جالب بوده...شاید!!!
عاشق معمایین...وشاید بیش تر از اون عاشق طرح معمایی...درست کردن یه بازی یا معما...که بقیه نتونن حلش کنن و تو کیف کنی از این کارت!!خخخ
با این که گیاهشناسی ولی من احساس می کنم که رشتتون انسانی بوده...چون هم آدم توداری هستین..هم نوشتنتون ادبیاتش سطح بالاس هم اینکه سیاست و فلسفه هم قاطی حرفاتون هس و همین طور روانشناسی...و همین طورم زبان انگلیسی
توی توییتر هستین ...پس حدس میزنم توی شبکه های دیگه ای هم عضو باشین ...
مثلا تلگرام...
توی آپارات نیستین ولی خب فیلم دیدنو دوس دارین و توش گشت میزنین....
هم گوشی دارین هم لپتاب ...شایدم کامپیوتر...اه..یادم نمیاد...و یه میکروسکوپ....پس وضعتون معمولیه یا شایدم رو به بالا شایدم بالا....خخخ...آخه من چه میدونم...من که از ماشینتون خبر ندارم...فقط می دونم که تو خونه خودتون یا مادرتون تلویزیونی هس که ماهواره نداره...خخخخ
دونستن ویاد گرفتن و دوس دارین...موسیقی هم مینوازین....
با مشاهده حرفاتون و حتی توداریتون موسیقی نازک یا ارومو دوس دارین و همین طورم یک سوالی که ساخته بودین توش نت ویولن بود...پس یا ویولونه یا پیانو...حدس میزنم پیانو نیس چون گرونه. ..خخخ....و لا حرفاتون میشه فهمید وضع مالیتون در اون حد نیس که بخواین پیانو بخرین ...شایدم هس
از اون جایی که گیاه شناسین باید درختا رو دوس داشته باشین و طرفدار محیط زیست هم باشین ..پس شاید از اون آدم هایی هستین که وختی جلوتون آشغال میریزن زمین کلافه میشین...
و طبق این که گیاهشناسین باید یه چندتایی گیاه تو خونتون داشته باشین...
آدم مرتبی هستین وهر چی رو سر جای خودش انجام می دین و در عین حال بی نظمی رو دوس دارین...البته شاید...
مرتب بودننتون از طبقه بندی موضوعاتتون فهمیدم....از اول اینو گفتین که قراره همچین موضوعاتی رو توی سایتم داشته باشم...این یعنی چی؟؟؟
یعنی ادم مرتبی هستین
و قبل از این که بلگو بسازین خوب بهش فکر کردین...خوب خوب...یعنی از قبل میدونستین می خوایی چی کار کنین...
پس ادمی هستین که قبل یه کاری فکر می کنین...
واسه آدما ارزش قائلین ...اینو از جواب های طولانی که می دین معلومه...چون دوس دارین همه چیز رو توضیح بدین و همه چی رو روشن کنین...و دوس ندارین جواب سربسته بدین..پس تنبل نیستین...شایدم عین من نوشتنو دوس دارین...در کل ادم خوبی هستین همین...
خخخ☺😅😅😅
دستم درد گرف😡
ناخداشرلینا
تا 80 درصد؟؟؟
خخخ بیست درصدش به زور
ممنونم بابت همه حرفایی که زدین و آرمش دادین بهم
راستش بعضی موقع ها حالم از زندگیم و از تنهاییام بهم می خوره
حالم از خودم که هیچ وخت تو کلاس حواسم سر جاش نیس و هر چقدرم می خونم تو ذهنم نمیره...بهم میخوره
پس دلیلش اینه که کامپیوترو خوب یاد می گیرم...پس بخاطر اینه که عاشقشم!!!
و چون دوسش دارم راحت یادش می گیرم
می دونی چیه خیلی وختام هس که عاشق تنهاییم میشم
میشینم واسه خودم یه بازی طراحی میکنم
یا تو ذهنم برنامه می نویسم...خخخ این کارا رو خیلی دوس دارم
اینکه تنهایی بشینم یه گوشه و واس خودم یه بازی درس کنم
معما حل کنم
کتاب بخونم
این که بشینم و فکر کنم به چیزایی که از صبح تا حالا دیدم و سعی کنم با تصوراتم با رویاهام بازی کنم و واس خودم فانتزی بسازم....
اینکه تنهایی به موزیک گوش بدم
اینکه به دریا فکر می کنم بهم آرامش می ده
مثلا گاهی وختا میشینم نقشه قتل بقیه رو می کشم...خخخ
گاهی وختام نقشه فرار از مدرسه
گاهی وختا پا میشم ادای چیزا رو در میارم
مثلا جای معلمم میشینم و اداشو در میارم و می خندم.....ولی گاهی وختا حوصلم از خودم سر میره
.....حوصلم از تنهاییم سر میره
چرت وپرت می نویسم ....ورزش می کنم ولی گاهی وختا بغض به این جام میرسه و اشکم در میاد
چرا من آدم نچسپی هستم؟؟؟
حسودیم میشه به دخترای خوشگلی که دورهم اکیپی جمع میشن و می گن و می خندن
گاهی وختا از این که قیافم معمولیه و خوشگل نیس بدم میاد
نمی دونم چرا ولی احساس می کنم کم آوردم
نمی دونم چرا ولی گاهی وختا از تنهاییم می ترسم با اینکه عاشقشم!!!
نمی دونم چرا ولی هیش وخ نتونستم برم به کسی بگم"با من دوس میشی؟"
هیچی اونجوری که می خوام پیش نمیره
هییی ...البته اینا مال همیشه نیس بعضی وختا احساساتم فوران می کنه
خخخ
ببخشید دیگه نمی خواسم با احساسات مضخرفم مزاحم فکراتون بشم...
ولی احساس می کردم پرم
دلم می خواس به یکی بگم
راستش من از بقیه خوشم نمیادا ولی خب بعضی وختا از تنهایی خسته میشم
باورت میشه "قطره اشکم الان افتاد رو گوشیم"؟؟؟
وختی حرفاتو نو خوندم حس کردم که شمام مثل من دلتون می خواس معلمای عربی یا بقیه رو از وسط نصف کنین.....خخخخ
البت از یه دختر درس خون بعیده...
الکی مثلا دارم نصیحتتون می کنم
خخخ
راسی دیروز توی یه جایی یکی نوشته بود" اگه می خوای درس بخونی باید درسو تو قلبت حک کنی...تا توی مغزت بره
اینکه اونو حک کنی باید دوسش داشته باشی و اگه حتی دوسش نداری باید وانمود کنی ....باید خودتو بزاری جای مولکولای شیمیایی
باید معلم ریاضی بشی و به خودت درس بدی
باید فکر کنی انیشتینی و فیزیکو عین نیمه گمشدت ببینی..."
به نظرم شمام دارین همینو می گین
حتی اگه مجبور بشی...به دوس داشتنش وانمود کن...
می دونی فیزیکو میتونم نصف نصف یه دوس حساب کنم
و شاید بشه شیمی رو تحمل کرد
و شاید بتونم کامپیوترو نیمه گمشدم ببینم ......عامااااا
بوخودا تاریخ جغرافی اصلا به من نمی خورن...بابا به کی بگم
ای تاریخ عزیز ....ای جغرافی گرامی
.....ما باهم تفاهم نداریم ....به خدا بهم نمی خوریم...خخخخ
راستی هم رشته ایما....خخخ
ممنون
خخخخ... نه من که حس خوبی داشتم... نمیدونم شاید بخاطر تعریفایی که کردین ازم!! :))
- این چیزایی که میگی گاهی انجام میدی، چقدر برام آشناس... :)
من نقشه ی فرار از مدرسه نمیکشیدم اما نقشه ی صاف کردن ناظم یا مدیرمون، یا فرار از خونه رو چرا!! خخخخ
- هیچم حالت بهم نخوره! این حواس پرتی یه علتی داره. ممکنه معلما باشن. من درمورد اینکه الآن رفتار معلما چطوریه و چقدر با معلمای ما فرق دارن، نمیدونم. از طرفی به شانس هم بستگی داره. ولی بهر حال یه ویژگی ای که داشتم این بود که کاری نداشتم که چقدر از طرف خوشم یا بدم میاد. وقتی شروع میکرد به درس دادن، دیگه اونقدر توی درس تمرکز میکردم، که انگار نه انگار از اون یارو متنفرم. بخصوص استادای دانشگاه. بعد، چون توی درس غرق شده بودم، هی سوال هم میکردم، یارو هم کلی تعجب میکرد که این که اینقدر از من بدش میاد چرا داره اینقدر با دقت گوش میکنه سوال هم میکنه!!!
در واقع در کل، هرچقدر هم از مدرسه متنفر باشی، به هر دلیلی. از معلمت، همکلاسی هات، یا فضای کلاس یا اصلا هر عامل دیگه، که نمیذاره حواستو جمع کنی... هرچی که هست،.. هیچی، هیچی نمیتونه حریفت بشه اگر از خود اون درس خوشت بیاد.
من وقتی عمیقاً تمرکز میکردم دیگه متوجه بقیه ی چیزها نمیشدم. عین شرلوک نسبت به بقیه ی چیزا بی احساس میشدم. حتی بعضی ها میگفتن که فلانی چقدر احمقه، بهش توهین میکنیم نمیفهمه!! من میفهمیدم. من همه ی اون صداها، تمسخرها، طعنه ها رو میشنیدم. ولی اصلاً برام مهم نبود. نه اینکه ناراحت بشم و بعد بگم مهم نیستا! نه! اصلاً موضوعیت نداشت برام. به معنای واااقعی کلمه مهم نبود! شاید از هر 40 تا، یکیش واقعاً ناراحتم میکرد.... اما بعد از مدتی ماجرا کاملاً برعکس میشد.....
البته اینا فقط مثالن. وگرنه تجربیات من که دقیقاً برای شما رخ نداده و نمیده و برعکس، اونچه که برای شما در جریانه هم لزوماً قرار نیست شبیه گذشته یا حال من باشه. منتها اصولش مشترکن. اصول اینکه چطوری با دردهامون، با مشکلاتمون روبرو بشیم. اینکه
بیشترین و مهمترین چیزی که بهش "اهمیت" میدی، "خودت" باشی.
اینکه وقتی یه درس رو میخونی، باهاش جوری رفتار کنی که جذابیت پیدا کنه. اگر مشکل ریشه ایه، برگردی به ریشه. خودت بشینی جلوی خودت و از خودت سؤال کنی.تصویرت ازت بپرسه "مشکل کجاس؟" و بعد جواب بدی. اون دوباره از تو سوال کنه، تو دوباره جواب بدی. و اون کمکت کنه از پسش بربیای.بهت راه حل بده.
اینکه هرگز، هرگز، هرگز خودت رو تحقیر نکنی. تصمیم بگیر که اگر کسی قراره از جنس خودت، با صدا و چهره ی خودت، روبروت بشینه و باهات حرف بزنه، فقط همون چهره ی رفیقی باشه که میخواد کمکت کنه. نه اونی که سرت غر میزنه و وادارت میکنه حالت از خودت یا کاری که کردی یا نکردی بهم بخوره..
اینکه خودت و ظاهر و باطن خودتو دوست داشته باشی.. اغلب اینجور فکرهای منفی که به ذهن آدم میرسه، نادرستن. این ذهنه که وقتی دچار پالس منفی شدید میشه، این حسهای نادرست رو هم نسبت به ظاهر، یا کم آوردن و ... ایجاد میکنه.
ضمناً؛
هر مقدار که از اونچه عام مردم بهش خوشن، فاصله بگیری، "نچسب" میشی. بله، معلومه که آدم نچسبی هستی. منم نچسبم:) مهم اینه که اونی که به اندازه ی کافی "فکرشو بکار میندازه" میفهمه که نه تنها نچسب نیستی بلکه ذهنت پر از خلاقیته.
باورت نمیشه گاهی با آدمهایی سر و کله زدم که منو کاملاً به این نتیجه رسوندن که "خلاقیت" یا در همه نیست، یا اینکه حداقل در بعضی اونقدر خوابیده که نمیشه براحتی ازشون بیرون کشید!! و البته کلی هم بخاطر این موضوع براشون افسوس خوردم...
اما چیزایی که شما میگی، روحیه یا رویاها یا آرزوهایی که داری، رنگ و بوی خلاقیت دارن...
فقط بهت هشدار میدم:
همین الآن دست از تخریب خودت بردار و درست استعداداتو پیدا و ازشون درست استفاده کن. مغز خلاقیت طلب، دائم دلش پردازش میخواد. اگر با چیز مناسبی سرگرمش نکنی، چیزای نامناسب میان سراغش!
- خخخخخ اگه تاریخ-جغرافی هنوز بنظرت بدرد نمیخورن، پس هنوز براشون معشوق پیدا نکردی.
میشه همه شونو دوست داشت. :) فقط کافیه دل بدی. :)
من حتی اگر جلد یه کتاب اذیتم میکرد، براش جلدی درست میکردم که ازش خوشم بیاد. با استفاده از کتاب بعلاوه ی توضیحات سر کلاس، یک جزوه های رنگارنگی خودم خلاصه میکردم و مینوشتم که ملت براش همو میکشتن! :) یادم میاد جدول مقایسه ای که برای مبحث ترمودینامیک کشیده بودم معلما هم نداشتن! یه کاری کن حال کنی با درس خوندنت...
تاریخ و جغرافی هم همینطورن. از یادگیری لاتین که بدتر نیستن؟! یه درس فلور ایران (که بیشترش یادگیری زبان لاتین بود) تو دوره ی ارشد داشتیم،.... ببین بهم اعتماد کن! هیچوقت دلت نمیخواد باهاش روبرو بشی!! :))) اصلاً یه وضعی بود! ... من برای اینکه فقط یک قلم "مناطق جهان" رو بتونم با تسلط نام ببرم خودم شروع کردم نقشه ی جهان رو ""شب امتحان"" نقاشی کردن!!.... نه، فایده نداره سرتو درد بیارم :) بازم حق مطلب ادا نمیشه!! حق مطلبو اون رفقام گرفتن که روز امتحان به اون وحشتناکی فهمیدن من دیشب داشتم نقاشی میکشیدم!!!
:)))
یه چیز دیگه:
فلور ایرانو 20 شدم.
حالا بازم به خودت میگی نچسب؟! :)
- این چیزایی که میگی گاهی انجام میدی، چقدر برام آشناس... :)
من نقشه ی فرار از مدرسه نمیکشیدم اما نقشه ی صاف کردن ناظم یا مدیرمون، یا فرار از خونه رو چرا!! خخخخ
- هیچم حالت بهم نخوره! این حواس پرتی یه علتی داره. ممکنه معلما باشن. من درمورد اینکه الآن رفتار معلما چطوریه و چقدر با معلمای ما فرق دارن، نمیدونم. از طرفی به شانس هم بستگی داره. ولی بهر حال یه ویژگی ای که داشتم این بود که کاری نداشتم که چقدر از طرف خوشم یا بدم میاد. وقتی شروع میکرد به درس دادن، دیگه اونقدر توی درس تمرکز میکردم، که انگار نه انگار از اون یارو متنفرم. بخصوص استادای دانشگاه. بعد، چون توی درس غرق شده بودم، هی سوال هم میکردم، یارو هم کلی تعجب میکرد که این که اینقدر از من بدش میاد چرا داره اینقدر با دقت گوش میکنه سوال هم میکنه!!!
در واقع در کل، هرچقدر هم از مدرسه متنفر باشی، به هر دلیلی. از معلمت، همکلاسی هات، یا فضای کلاس یا اصلا هر عامل دیگه، که نمیذاره حواستو جمع کنی... هرچی که هست،.. هیچی، هیچی نمیتونه حریفت بشه اگر از خود اون درس خوشت بیاد.
من وقتی عمیقاً تمرکز میکردم دیگه متوجه بقیه ی چیزها نمیشدم. عین شرلوک نسبت به بقیه ی چیزا بی احساس میشدم. حتی بعضی ها میگفتن که فلانی چقدر احمقه، بهش توهین میکنیم نمیفهمه!! من میفهمیدم. من همه ی اون صداها، تمسخرها، طعنه ها رو میشنیدم. ولی اصلاً برام مهم نبود. نه اینکه ناراحت بشم و بعد بگم مهم نیستا! نه! اصلاً موضوعیت نداشت برام. به معنای واااقعی کلمه مهم نبود! شاید از هر 40 تا، یکیش واقعاً ناراحتم میکرد.... اما بعد از مدتی ماجرا کاملاً برعکس میشد.....
البته اینا فقط مثالن. وگرنه تجربیات من که دقیقاً برای شما رخ نداده و نمیده و برعکس، اونچه که برای شما در جریانه هم لزوماً قرار نیست شبیه گذشته یا حال من باشه. منتها اصولش مشترکن. اصول اینکه چطوری با دردهامون، با مشکلاتمون روبرو بشیم. اینکه
بیشترین و مهمترین چیزی که بهش "اهمیت" میدی، "خودت" باشی. اینکه وقتی یه درس رو میخونی، باهاش جوری رفتار کنی که جذابیت پیدا کنه. اگر مشکل ریشه ایه، برگردی به ریشه. خودت بشینی جلوی خودت و از خودت سؤال کنی.تصویرت ازت بپرسه "مشکل کجاس؟" و بعد جواب بدی. اون دوباره از تو سوال کنه، تو دوباره جواب بدی. و اون کمکت کنه از پسش بربیای.بهت راه حل بده. اینکه هرگز، هرگز، هرگز خودت رو تحقیر نکنی. تصمیم بگیر که اگر کسی قراره از جنس خودت، با صدا و چهره ی خودت، روبروت بشینه و باهات حرف بزنه، فقط همون چهره ی رفیقی باشه که میخواد کمکت کنه. نه اونی که سرت غر میزنه و وادارت میکنه حالت از خودت یا کاری که کردی یا نکردی بهم بخوره.. اینکه خودت و ظاهر و باطن خودتو دوست داشته باشی.. اغلب اینجور فکرهای منفی که به ذهن آدم میرسه، نادرستن. این ذهنه که وقتی دچار پالس منفی شدید میشه، این حسهای نادرست رو هم نسبت به ظاهر، یا کم آوردن و ... ایجاد میکنه.ضمناً؛
هر مقدار که از اونچه عام مردم بهش خوشن، فاصله بگیری، "نچسب" میشی. بله، معلومه که آدم نچسبی هستی. منم نچسبم:) مهم اینه که اونی که به اندازه ی کافی "فکرشو بکار میندازه" میفهمه که نه تنها نچسب نیستی بلکه ذهنت پر از خلاقیته.
باورت نمیشه گاهی با آدمهایی سر و کله زدم که منو کاملاً به این نتیجه رسوندن که "خلاقیت" یا در همه نیست، یا اینکه حداقل در بعضی اونقدر خوابیده که نمیشه براحتی ازشون بیرون کشید!! و البته کلی هم بخاطر این موضوع براشون افسوس خوردم...
اما چیزایی که شما میگی، روحیه یا رویاها یا آرزوهایی که داری، رنگ و بوی خلاقیت دارن...
فقط بهت هشدار میدم:
همین الآن دست از تخریب خودت بردار و درست استعداداتو پیدا و ازشون درست استفاده کن. مغز خلاقیت طلب، دائم دلش پردازش میخواد. اگر با چیز مناسبی سرگرمش نکنی، چیزای نامناسب میان سراغش!
- خخخخخ اگه تاریخ-جغرافی هنوز بنظرت بدرد نمیخورن، پس هنوز براشون معشوق پیدا نکردی.
میشه همه شونو دوست داشت. :) فقط کافیه دل بدی. :)
من حتی اگر جلد یه کتاب اذیتم میکرد، براش جلدی درست میکردم که ازش خوشم بیاد. با استفاده از کتاب بعلاوه ی توضیحات سر کلاس، یک جزوه های رنگارنگی خودم خلاصه میکردم و مینوشتم که ملت براش همو میکشتن! :) یادم میاد جدول مقایسه ای که برای مبحث ترمودینامیک کشیده بودم معلما هم نداشتن! یه کاری کن حال کنی با درس خوندنت...
تاریخ و جغرافی هم همینطورن. از یادگیری لاتین که بدتر نیستن؟! یه درس فلور ایران (که بیشترش یادگیری زبان لاتین بود) تو دوره ی ارشد داشتیم،.... ببین بهم اعتماد کن! هیچوقت دلت نمیخواد باهاش روبرو بشی!! :))) اصلاً یه وضعی بود! ... من برای اینکه فقط یک قلم "مناطق جهان" رو بتونم با تسلط نام ببرم خودم شروع کردم نقشه ی جهان رو ""شب امتحان"" نقاشی کردن!!.... نه، فایده نداره سرتو درد بیارم :) بازم حق مطلب ادا نمیشه!! حق مطلبو اون رفقام گرفتن که روز امتحان به اون وحشتناکی فهمیدن من دیشب داشتم نقاشی میکشیدم!!!
:)))
یه چیز دیگه:
فلور ایرانو 20 شدم.
حالا بازم به خودت میگی نچسب؟! :)
سلام.وااااقعا ببخشید که نخود آش شدم اما دوست دارم چیزایی رو که یاد گرفتم به اشتراک بذارم.باور کنید به همون اندازه که خودتونو قبول داشته باشید واز خودتون مطمئن باشید بقیه هم هستن.حتی اگه علایق وسلایق وتفکراتتون زمین وآسمون باشه،بهتون احترام می ذارن.
یه چیزی،چقدر حرف می زنید؟با بقیه؟در مورد خودتون؟آخه من تازگیا متوجه شدم که دلیل اینکه شاید بعضیا از یه سری رفتارام خوششون نمیاد اینه که منو اشتباهی شناختن.چرا؟چون من خودمو درست بهشون معرفی نکردم.
ناخداشرلینا
خخخخخ
ممنون....به معنای واقعی کلمه....
می دونی چیه .....امروز شیمی داشتیم....
با این که درس سختیه ازش خوشم میاد!!!
امروز خیلی چیزا یاد گرفتم....
خیلی چیزا که با عشق گوش دادمشون
....البته فقط شیمی رو ها!!!
و ممنونم که نا امیدم نکردی...
وختی بهم می گی خلاق ...خخخخ خندم می گیره....منو خلاقیت....؟؟؟
عایا؟؟؟
واقعا شب امتحانی نشستی کیف کردیا.....نقاشی؟؟؟! اونم شب امتحان.؟؟؟
افرین....منم شاید همینکارو می کردم...خخخ
ایولا منم نقشه فرار از خونه رو کشیده بودم....فرار و رفتن به ابادان و دریانوردشدن....وبعد از اونم رفتن به دور دنیا....وااای پسر...عجب رویای قشنگی....
....پس من تمرکز نمی کنم.....باید تمرکز کنم...
اخه میدونی چیه ...تمرکز سخته....چون هر لحظه یه فکری میاد تو سرم و نمی تونم به درس گوش کنم...
پس اونقدرام که فکر می کردم نچسب نیسم....
ممنون ...همه سعیمو می کنم...که از ذهنم و بدنم و همه چیزایی که خدا داده بهم استفاده کنم....
با اینکه زیاد آدم با تقوایی نیسم ولی احساس می کنم خدارو دوس دارم....احساس می کنم اون یواشکی مواظبمه...
و این زندگی رو واسم آفریده تا کشفش کنم....واسه همینم بوده که بهم عقل داده....و داره نگا می کنه ببینه تا چه حد از این راز قشنگشو کشف می کنم ....احساس می کنم که زندگی یه رازه....یه رازی که اتفاقاش به هم مربوطن.....مثلا این که من تنهام شاید یه رازی توش هس...یا اینکه قیافم زیاد خوشگل نیس یه رازی توش هس...
و من چقدر خوشم میاد از این همه رازی که دورو برمه ....
ومن چقدر خوشم میاد وختی می فهمم که چرا مثلا پشه ها جذب ادما می شن...یا مثلا چرا یک ادم این احساس رو داشت...
مثلا چرا ما از سیلیسم استفاده می کنیم...
برام جالبه...دونستن ....سوال کردن نقشه کشیدن....رویا بافتن...معما حل کردن....دنیای خواب...همشون همشون واسم جذابه...من آدمم و باید فکر کنم...حتی اگه زیاد موفق نبودم تو تمرکز و حافظه....عیبی نداره...شاید خدا
خواسته من خودم درستشون کنم....
شاید خدا خواسته ....اینم یه رازه.....
خخخخ
چقدر حرف میزنم.....و شمام چقدر بزرگوارین که جواب می دین....
راسی شما همسن بودین با چی خودتونو سرگرم می کردین؟؟؟
بازم ممنون....
البته اگه حوصله نداشتین می تونین ندرجین و جواب ندین...
همین که می نویسم...واسه یه ادم خوب...همین واسم کافیه
ناخدا شرلینار
ممنونم...به معنای واقعی کلمه
خلاقیت؟؟؟!!! منو خلاقیت...؟؟؟
خخخخ
راستی؟؟؟نقشه فرار از خونه؟؟؟؟
هممم منم یه زمانی کشیده بودمش ....اینکه برم آبادان و کشتی ساز بشم و بعدش برم دور دنیا...خخخ
می دونی چیه تازگیا به این باور رسیدم:که خدا خیلی خوب بوده که خواسته خودم خودمو بسازم...نه هیچ کس دیگه..من به اجبار دنیا اومدم....
و مجبورم یه جوری زندگی کنم....
پس باید یه کاری کنم که بهم خوش بگذره...
حتی تنهایی!!
می دونی خدا زندگی رو عین یه راز خلق کرده...هر چیزی یه رازی داره...یه دلیلی توش هس ...هر چیزی...ومن چقدر خدا رو دوست دارم که منو داده دست خودم تا خودم خودم رو بسازم...احساس می کنم...بهم گفته:....حافظت ضعیفه؟؟؟
خب درستش کن!
فکرت کار نمی کنه؟؟؟
به کارش بنداز!!!...من خدایی ام که بی دلیل هیچی رو نیافریدم....
پس کاری نکن که تو باعث نقض این گزاره بشی...
کسل کنندس؟؟؟
می دونم!!!
ولی تو باید یه کاری کنی...باید بازی رو شروع کنی..مگه نه شرلینا؟؟؟
خودت خودتو بساز!!!
.
.
.
.خخخخ
می بینی خود درگیریو؟؟؟
یه روز نا امیدم...فرداش امیدوارم....
......نمی دونم شما کی هستین ولی احساس خوبی به شما و حرفات دارم....
راستی وب قبلیتونم که رنگش سبز بو د رو دیدم...
ترجمه وبلاگ شرلوکم خودتون می زارین...
چه کشف بزرگی!!!...
افرین شرلینا...
شرلوک درون:خفه شو!!!اینم آخه خوشحالی داره؟؟؟از اون موقع جلو چشت بود ولی ندیدیش!!!
بچه پرروی درون:هوووی با من درس حرف بزنا....خودت کوررری!!
شرلوک درون:(می خندد)زیر لب:احمق!!!
بچه درون:خودتی و هفت جدو.....
جان درون:خیلی خب دیگه بس کنین!!با هر دوتونم!!!
مایکرافت درون:هه
خانم هادسون وارد می شود:هی بچه ها بیاین چایی آوردم بخورین انقدرم دعوا نکنین...
شرلوک درون :اوه خانم هادسون !!!
می شه یکم بیسکوییت بیارین؟؟؟
خانم هادسون:من خدمتکارت نیستم شرلوک!!!
شرلوک:اووو...پس باید قضیه دیروزو واس همه بگم؟؟!
رنگ خانم هادسون قرمز میشود
جان درون:شرلوک!!چی رو می خوای بگی؟؟؟!
شرلوک درون:واضحه جان!!
مایکرافت با ریشخند:بعععله...واضحه برادر کوچولوی من!!!
شرلوک:به من نگو کوچولو،مایکرافت....
بچه پررو:به شرلوک مشت می زند.....
شرلوک:اخخخخخ......دردم گرفت !لعنتی !!!
.
.
.
.
.و همچنان خود در گیری ادامه دارد...
خخخ
بازم ممنون...
راستی یه سوال شما همسن من بودین خودتونو با چی سر گرم می کردین؟؟؟
و یه سوال دیگه:اسمتون شادیه؟؟؟
ممنونم که جواب دادین(ادم چاپلوسی نیستما..ولی خب ارزششو داره)
:)
ناخدا شرلینا
پس اینطور....یکم شبیه همیم....البته یکم
....امروز شیمی داشتیم...من عاشق شیمی ام...
تو دنیا فقط 4تا چیز هس که دوسشون دارم:
شیمی
کامپیوتر
دریا
و معما
راستی می خوام یه وبلاگ بزنم...
توش از شرلو ک و خودم بنویسم
..
..
..تمرکز؟!...خیلی واسم سخته...
یعنی تو سرم مدام فکر میاد و نمی تونم جمش کنم...
ولی همه سعیمو می کنم....
راستش من مث بقیه هدف ندارم...تماما آرزو ان...یعنی زیادی محالن.مثل رویای ناخدا شدن ...یا کاراگاه شدن...
خخخ....
تنها هدفم از زندگی اینه ک روز مرگی رو بشکنم همین!!!
واس این کارم چیز زیادی از دسم بر نمیاد...فقط همون چن تا کار ن...
راستی...واقعا نشستی نقاشی کشیدی ؟؟
؟شب امتحان؟؟؟ آفرین!!!!منم بودم همین کارو می کردم.!!....البته شاید
خخخخ
منم با این که درس نمی خونم ...ولی از امتحان نمی ترسم....هیش وخت نترسیدم...امتحان رو نباید بگیرن....یا نباید نمره ها رو مقایسه کنن....مقایسه شدن مضخرف ترین چیز دنیاس!!
با اینکه الان امیدوار شدم...ولی بازم احساس می کنم یه چیزی درست نیس...انگار هنوزم خودم رو پیدا نکردم...هنوز پس از 17 سال خودمو نمیشناسم
....هعععی
راستی شوما خیلی باحال بودین پس!!!!
پس شمام عین من نچسب بودین!!!
به سلامتی ما نچسبا...
خخخ
ناخداشرلینا
اوه...اوه...اوه...
وااای همشو تکراری زدم ببخشید
اه لعنتی
اخه اینترنت ضعیف بود منم فکر می کردم ارسال نمیشه می نشستم دوباره می نوشتم. ..
تازه فهمیدم چ گندی زدم
خخخخ
چاکریم که جواب دادین
ممنون
ببخشید اگه خستتون می کنم..
اینو نمی خواد جواب بدین..
همینطوری نوشتم
ناخداشرلینا
راستی از "من"هم ممنونم
ممنونم...
ممنونم..
من عزیز
منظورم من نیستا...منه...من بالایی
همونی که نظر دادن
...مرسی...شاید باید حرف بزنم....هممم...
کار سختیه....چیز جالبی هم نیس....
تر جیحم اینه تو کلاس بخوابم تا حرف بزنم...اصلا وختی می خوابم و چشامو روی هم می زارم....فکرام فوق العاده تر و قشنگ تر میشن
...فعلا باید خودمو بسازم...فعلا نمی خوام حرف بزنم...زمانش که برسه حرف می زنم....من فعلا باید فکر کنم و خودم رو بفهمم
هیچوخت سعی نکردم خودمو بفهمم ...اما زمانش ک برسه منم یه کاری می کنم...منم بازی رو شروع می کنم...فعلا نه...فعلا آماده نیسم..
خخخخ
بازم ممنون
ناخداشرلینا
ایولا به سلامتی ته دیگ خورا...خخ
و منم عاشق ته دیگم ...چه جورم...
من نسکافه روهم دوس دارم...
اوه کلی چیز هس که بخوام بگم...بی خیال بابا ...
ولی منم ته دیگو می دوستم
به به هوس کردم
سلام!
خواهش می کنم!
من قبلا فکر می کردم دلیل اینکه این سریالو دوست دارم اینه که پر از معماست و معماها به طرز جالبی توسط یه آدم باهوش حل میشن واینکه یکم طنز داره والبته اینا هست ولی انگار فقط اینا نیست.آخه کسایی که اینجا جمع شدن،از یه نظرایی شخصیتشون به هم شبیهه.( یه نظرایی که توی شخصیت شرلوکم پیدا می شه)و جالب اینه که تا جایی که من می دونم اینطور آدمایی نسبتا کمیابن!
(یه کمیاب خوب!)خلاصه الآن به این نتیجه رسیدم که دلیل اینکه شرلوک دوست دارم چیز دیگه ایه.
.
.
خوبه که آدم با کسایی حرف بزنه که درکش کنن!
پ.ن:من علامت تعجب رو دوست دارم وزیاد استفاده میکنم.توامتحان انشا با مشکل مواجهم می کنه!(اه!دوباره علامت تعجب!)
ناخداشرلینا
اه بازم فکرم کار نمی کنه....لعنتی!!!
ناخداشرلینا
چقدر جالبه که....دنیا داره می گذره ....و هیچ کس هیچ بازی رو شروع نمی کنه...
اینل دلیلای زیادی دارن...
مثل ترس از شکستن روز مرگی...
ترس....یه جورایی گاهی وختا کار خوبیه...
ولی خب این ترس بالایی حماقته...
درس مثل حماقت من....
که هیچ کاری نمی کنم... وچقدر مسخرس این حماقت...در حالی که دلم می خواد برم بیرون و توی پارک بشینم و مردمو استنتاج کنم....ولی یه ترسی یه چیزی مثل بی اعتماد بنفسی یه چیزی مثل یه احساس مضخرف جلومو می گیره و می گه"هی شرلینا کجا می خوای بری...توی این مردم؟؟؟
هه جایی نداری!!!توی این مردم
تازشم می خوای استنتاج کنی؟؟؟
همم...دفعه پیش دیدم که حتی نتونستی یه چیزو ببینی....یا بفهمی .... "
کلا این روزا اینطوریم می خوام این تکراریا رو بشکنم ولی ....
هعععععیی....اون حس مضخرف می گه:بگیر بخواب.....گوشی بازی کن...تو رو چه به معما....یا مثلا یاد گرفتن...
اه بازم این احساسات احمقانه...که خودمم نمی فهممم از کجا میان...اومدن سراغم
سلام.اطرافیان نگران شمان.اونا از نگاه خودشون دنیارو می بینن.برا اونا اگه کسی کم حرف بزنه به این معنیه که به اندازه کافی از دنیا لذت نمی بره وناراحته.چون خودشون از توی جمع بودن خیلی بیش تر لذت می برن وبراشون قابل درک نیست که یه نفر خوشش نیاد.
آدما خیییییلی باهم متفاوتن اما در مورد من، حرف نزدنم به این دلیله که چیزایی که برای بقیه مهمه برای من مهم نیست.اما با این حال من پیش همه اینطور نیستم یعنی چند تا دوست دارم که چیزایی که من بهشون اهمیت می دم براشون جالبه و کاملا درکم می کنن.
اگه شما اینطور خوشحال باشید که دیگه مهم نیست بقیه چی می گن اما
این طور به نظر میاد(البته به نظر میاد)که شما خودتونم با این مدل تنهایی راحت نیستین حوصلتون سر رفته و هیجان می خواین.پس شاید بقیه درست فکر کنن که حالتون خوب نیست.وفکر می کنن باید اجتماعی تر باشید ولی به نظر من فقط آدمای اجتماعی نیستن که خوشحالن.با این حال خوبه که امتحانش کنید،شاید خوشتون اومد.شما اینجا دارید حرف می زنید وبدتون نمیاد چون طرف مقابل درکتون می کنه پس با خود حرف زدن مشکل ندارین.باور کنید یه آدمای دیگه ای هم هستن که مثل شما فکر کنن یا اینکه افکار شما براشون جذاب وجالب باشه.
.
.
من چند بار بادوستام نقشه گروگان گیری کشیدم.همونا که براشون زیبایی ولباس و اینا مهمه.
ان شا الله که همیشه راضی وخوشحال باشید و اگه کاری می کنید برای رضایت و صد البته آرامش وحال خوب خودتون باشه نه راضی نگه داشتن دیگران
ninja 😁😁😁
سلام خدمت همه! البته اونایی که میبینن😃
با حجم درسا و امتحانات و بعید بودن نمره ی بالای ۱۵ باز هم در خدمتم😁
درباره ی پاسخ بالا باید بگم من از اولشم فکر میکردم افسردگی لوس بازیه نمیدونستم حرفم علمیه😂
منتظرم نمیاد ؟ کی میاد ؟ اگه حالا حالا ها نمیاد بگو تا حداقل برم یکم درس بخونم نمرم زیر ۱۰ نباشه😨😂
ناخداشرلینا
راستی اون حرفی که راجع ب افسردگی نوشته بودین...
.
.
.من نمی دونم که اونطوری ام یانه...ولی باور کن که حتی با وجود کمبود محبت ...گدایی نمی کنم محبتو..
منظورم اینه که من لوس بازی در نمیارم...یا اون چیزایی که نوشتم واس این نبود که بخوام خودمو به افسردگی بزنم...
بخدا حالم اونطوری بود...
اونروز نمی تونستم خودمو کنترل کنم...بغض می کردم و کلمو به دیوار می کوبیدم...واقعا مرگ می خواستم...
اما الان که چند روز گذشته دارم به حال اونروزم تقریبا میشه گف ریشخند میزنم....خخخخ
ببخشید اگه بدون هیچ فکری احساسمو نوشتم...
.
.
.من نمی دونم که اونطوری ام یانه...ولی باور کن که حتی با وجود کمبود محبت ...گدایی نمی کنم محبتو..
منظورم اینه که من لوس بازی در نمیارم...یا اون چیزایی که نوشتم واس این نبود که بخوام خودمو به افسردگی بزنم...
بخدا حالم اونطوری بود...
اونروز نمی تونستم خودمو کنترل کنم...بغض می کردم و کلمو به دیوار می کوبیدم...واقعا مرگ می خواستم...
اما الان که چند روز گذشته دارم به حال اونروزم تقریبا میشه گف ریشخند میزنم....خخخخ
ببخشید اگه بدون هیچ فکری احساسمو نوشتم...
ninja 😁😁😁
سلام ! سلام! سلام!
خدایا چی میشد همیشه چهار شنبه بود 😁 مشخصا دیگه پنجشنبه جمعه نبود . اصلاح میکنم کاش همیشه چهارشنبه پنج شنبه جمعه بود.😅 بگزریم خداروشکر نمرم بالای ۱۰ شد حالانمره ی اصلی بماند 😁 منظورم پست بود پست جدید! میاد یا برم به درس هام برسم ؟!😓
زهرا ح
سلام
دیدم یه جایی نوشته بودین کتابهایی درمورد شهادت خوندین..اگه میشه معرفی کنین منم دوست دارم
کلا هرچی کتاب خوب میشناسین بگین
سلام!حتما این قسمت معرفی کتابو بذارید.من عاااااااشق کتابم!
Eurus
سلام شرلوک
آدرس وبلاگتو بده خودم میرم مطالبتو میخونم
راستی میشه یکی رو استنتاج کنی؟؟
farhang mirzayi
توصیه میکنم سریال فرار ار زندان رو ببینید.
اون موقع با یه شرلوک دیگه اونم احساسی آشنا میشین!!
اون موقع با یه شرلوک دیگه اونم احساسی آشنا میشین!!
farhang mirzayi
منظورم از نظر هوش و اطلاعت بود یکمم استنتاج
Kiana
سلام. من تا اونجایی که تونستم بدون خوندن هیچ بخشی از مطالبتون، نظرات رو خوندم و به این نتیجه رسیدم که در حالت کلی نظرات به شدت مثبته بنابراین از این به بعد احتمالا من هم زیاد اینجا میام😁
ولی به صورت کلی با خوندن یه سری از نظرات خواستم ازتون تشکر کنم که وقت میزارید و در مواقعی واقعا جواب های مفصلی به خیلی از کامنت ها میدید!
و فقط جا برای یک سوال میمونه: بعضی از کامنت ها راجع به افرادی عه که به شدت احساس تنهایی میکنن و در مواردی شما حرفشون رو تصدیق کردید، نظر خود شما راجع به این مسئله چی عه؟
سلام من شما رو از وبلاگ قبلیتون پیدا کردم و بعدا اینجا رو پیدا کردم من همیشه یکی از طرفدار پرو پاقرص شرلوک میدونستم ولی با دیدن شما من هیچ هم حساب نمیشم مطالبتون خیلی خیلی خوبه ژرفا نوشتاتون عالیه پر قدرت ادامه بدین ما همیشه پشتتونیم
فرهنگ میرزایی
سلام!
میشه سن و تحصیلاتتون رو بگید!!
حالا سن مهم نیست!!
اون تحصیلات رو لطف بفرمایید!
#کنجکاوی
میشه سن و تحصیلاتتون رو بگید!!
حالا سن مهم نیست!!
اون تحصیلات رو لطف بفرمایید!
#کنجکاوی
ninja 😁😁😁
سلام ! سال نو مبارک
تا حالا شده بهت بگن چرا حرف نمی زنی ، چرا مثل جنازه یه جا می افتی . بعد وقتی حرف میزنی و هیچی نمی فهمن بهت بگن همینه که هست یا دنیا تا بوده همینه بوده ، آرمانی فکر نکن ، بقیه آدما چیکار میکنن تو هم مثل اونا ؟
آدمای دیگه ! واسه همه ملاک آدمای دیگست . انگار از متفاوت بودن میترسن و دوست ندارن ببینن کسی متفاوته و وقتی با هاشون حرف میزنی کل تلاششون رو میکنن که بگن تو اشتباه میکنی تو هم مثل همه ای و تمام فکر و ذهنت باید درس و کار و پول باشه و اگه نباشه تردت میکنن. از درد و دل کردن متنفرم. اگه به کسی بگی نظرت چیه اونرو پتک میکنه و تو سرت میکوبه . واسه همین وقتی نظرم رو میگم یا حتی اینجا واسه ... نمیدونم واسه چی ولی اینارو مینویسم عذاب وجدان میگیرم ولی خب نگفتنش آزار دهنده تره . همیشه مثل تو فیلما نیست که همه چیز هیجان انگیز باشه و همه باهات کنار بیان . به قول آدما ی دیگه باید با واقعیت کنار اومد. پس نمیتونم غر بزنم . داد بزنم بگم کسلم یا دیوار سوراخ کنم . فقط میتونم لبخند بزنم و نشون بدم من در برار واقعیت تسلیم نمیشم . ولی تا کی ؟
واقعا متاسفم که چرا همه ی این حرفای نا امید کننده رو اینجا می نویسم ولی تو این شرایط فقط تو ای که به ذهنم میرسی
تنها نیستیم.خیلی خوبه!
ninja 😁😁😁
خوبه که حداقل یه نفر بدونه چه حسی داری 😁
رفتم درباره کماگرایی خوندم . نوشته بود دنبال هدف های غیرواقع گرایانن و توصیه کرده بود لازم نیست همه چیز کامل باشه و همینه که هست ... در کل دلم میخواست نویسندشو تیکه تیکه کنم 😊 اگه آدم از زندگیش ۱۰۰ درصدو نخواد پس انسانیت کی میتونه خودشو کامل نشون بده . واقعا اطرافیانم رو درک نمیکنم شاید هم بلعکس .
فرهنگ میرزایی
سلام.
ّمن تقریبا 37 ساعته از شما یه سوال پرسیدم(تو تلگرام) و شما تو 23 ومین ساعت سین کردی ولی جواب ندادی!
دیگه پناه میارم به این کامنت!
سوالم اینه که:
«تو وبلاگتون عبارت"عمیق شدن" رو زیاد شنیدم و باور کنین منظورتون را کامل نمی فهمهم، میشه یه بار به زبان ساده شرحش بدین؟»
ّمن تقریبا 37 ساعته از شما یه سوال پرسیدم(تو تلگرام) و شما تو 23 ومین ساعت سین کردی ولی جواب ندادی!
دیگه پناه میارم به این کامنت!
سوالم اینه که:
«تو وبلاگتون عبارت"عمیق شدن" رو زیاد شنیدم و باور کنین منظورتون را کامل نمی فهمهم، میشه یه بار به زبان ساده شرحش بدین؟»
فرهنگ میرزایی
ممنون بابت توضیح زیباتون هرچند جمله هایی توش بود که از نظر بار معنایی برای یه نوجوون ۱۶ساله زیادی بود.
فقط چند تا سوال که بعضی جاهاشو بهتر بفهمم:
۱.لطفا از حالت فیزیکیش بیشتر بگین و اگه بشه یه مثال بزنین(چه بهتر که از خودتون باشه)این مکث ها فقط تو یه نوع حالت خلسه میتونه پیش بیاد؟ و حتما باید همراه یه اتفاق باشه؟
۲.میشه اسم کتاب هایی رو که گفتین، بگین.
فرهنگ میرزایی
ببخشید ها ...شما رو خیلی اذیت کردم...دست خودم نیست بعضی چیزا رو ذهنم جذب نمی کنه!
منظور من از شرح دادن یه جورایی "تعریف علمی بود"....
فقط مشکل اینه که موضوع رو زیاد بسط ندادین......
یعنی آیا میشه در فکر کردن به موضوعات مختلف هم به عمق رفت؟؟ مثلا یه گوشه ولو شد و به یه مسئله اجتماعی یا هر چیز دیگه ای؟؟
مثلا من خودم گاهی درباره یه موضوع مثلا آینده تحصیلیم...انقدر فکر میکنم و به همه احتمالات رو تو ذهنم میسنجم که اصلا یادم میره کجا نشستم یعنی کلا تو اون موضوع فرو میرم!!!
دست خودم نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت جدی جدی نمی فهمم........
راستی این نفهمیدن کم کم باعث میشه بهش علاقه مند بشم!
منظور من از شرح دادن یه جورایی "تعریف علمی بود"....
فقط مشکل اینه که موضوع رو زیاد بسط ندادین......
یعنی آیا میشه در فکر کردن به موضوعات مختلف هم به عمق رفت؟؟ مثلا یه گوشه ولو شد و به یه مسئله اجتماعی یا هر چیز دیگه ای؟؟
مثلا من خودم گاهی درباره یه موضوع مثلا آینده تحصیلیم...انقدر فکر میکنم و به همه احتمالات رو تو ذهنم میسنجم که اصلا یادم میره کجا نشستم یعنی کلا تو اون موضوع فرو میرم!!!
دست خودم نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت جدی جدی نمی فهمم........
راستی این نفهمیدن کم کم باعث میشه بهش علاقه مند بشم!
Nasim
سلام و درود
در این بازار داغ فیلترینگ در چه حالی هستین ؟
من که حوصلم سر رفته هر روز بیشتر از دیروز😆
ناگفته نمونه که دلم برای پست هاتون هم تنگ شده😆
الان داشتم نظرات قسمت گفتگو رو میخوندم یکم دلتنگیم کمتر شد 👌 ولی هر وقت تونستین و فرصت کردین بازم برامون مطلب بزارین 🙏
با تشکر از شما
Farhang Mirzayi
سلام.
اومدم از کالای داخلی حمایت کنم.
داستان جنایی یه کالاست.
و متاسفانه سالهاست نود و نه درصد اون از خارج وارد میشه!
من یه جورایی کارشناس علوم جنایی ام یا همون کاراگاه خودتون!!!!
و تو وبلاگ خودم(detective.blog.ir) داستان هام، پرونده هام و مطالب علوم جنایی رو به اشتراک میزارم.
تو داستانهام یذره استنتاج به کاربرده شده..!!
خوشحال میشم مطالب رو بخونین ونظر بدین!
اومدم از کالای داخلی حمایت کنم.
داستان جنایی یه کالاست.
و متاسفانه سالهاست نود و نه درصد اون از خارج وارد میشه!
من یه جورایی کارشناس علوم جنایی ام یا همون کاراگاه خودتون!!!!
و تو وبلاگ خودم(detective.blog.ir) داستان هام، پرونده هام و مطالب علوم جنایی رو به اشتراک میزارم.
تو داستانهام یذره استنتاج به کاربرده شده..!!
خوشحال میشم مطالب رو بخونین ونظر بدین!
سارا
میشه آدرس وبلاگ شرلوک رو بزارید
ناخدا
بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
الان ک نظرات گذشتم رو میخوندم یکم خجالت کشیدم ک اونطور حرفایی رو زدم...نمیشه حذفشون کنید؟!
میدونم ک شما خعلی برای جواب دادن زحمت کشیدین...ولی من از همه جوابای شما عکس گرفتم...چون حرفاتون خعلی برام ارزشمندن!
.....
بی خیال! من الان حالم خعلی بهتره با قیافم و تنهاییم کنار اومدم...
در هرصورت ممنونم ک اونروزای سخت رو با من همراهی کردید...واقعا ممنونم
اون کتاب هاییم ک معرفی کردید دوتاشو خوندم!.....کتاب های خوبی ان!
ولی یخورده دروغ نگم حوصلم سر رفت!خخخ
و الان جوری شده ک از تنهاییم لذت میبرم!
فقط یه سوال دیگه میپرسم
نظرتون راجع ب **** چیه؟!
من میخوام امتحانش کنم....
واگه خوشم اومد میخوام ***** بشم!
و میدونم ک *****..
ولی شخصیت ماجراجویانه من این چیزا سرش نمیشه...چون در هر صورت من ک یه بار زندگی میکنم!
چه اشکالی داره بعضی از چیزها رو امتحان کنم!....البته همه چیز ک نه...همه چیز ارزشش رو نداره...اما بخاطر چیزایی ک دیدم و شنیدم من واقعا کنجکاو شدم ک راجع بهش بدونم
من حتی ***** رو هم امتحان کردم...و واقعا ازش خوشم اومد...و با اینکه هنوزم عاشقشم و گاه گاهی هوس میکنم بخاطر مادرم قول دادم ****!
ولی نظرتون راجع ب ***** ** **** چیه؟!
عایا ** **** **** *******
** *** **** **
** ** ** ***** *** ** *** *******
اینارو تو اینترنت هم سرچ کردم...
ولی فایده ای نداشت *** *** **** ** ***** *******
پس پناه آوردم ب شما...البته با عرض معذرت!
با تچکر:)
ناخدا
بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
راجع ب چیزهایی ک لطف کردین جواب دادین..
میدونم....اکثر حرف هایی ک زدید رو خودم میدونم....
میدونم ک خدا انقدر ظالم نیست ک بخواد آفریده هاش رو مجازات کنه...حتی تو قران هم بار ها گفته ک; من ب آن ها ستم نمیکنم ان ها خودشان ب خودشان ستم میکنند!
درسته!اینکه ما وختی یه کار اشتباهی رو انجام میدیم و درک میکنیم ک اون اشتباهه خودمون انقدر خودمون رو سرزنش میکنیم ک انگار توی جهنمیم!
در واقع جهنم درون ماست و بهشت هم درون ماست!
میدونم ک ما زندگی مون ب دنیا محدود نمیشه! و ادامه داریم...ولی نمیدونم چرا گاهی اوقات ب این اعتقاد ندارم و فکر میکنم ک زندگی ما توی همین دنیا تموم میشه...اما خدایی ک من میشناسم انقدر نا عادل نیست ک ما رو توی این دنیا تموممون کنه...چون زات ما رو از روح خودش ساخته...ک ما طالب جاودانگی هستیم!و ب احتمال خعلی زیاد جاودانه هم خواهیم بود...
همه چیزایی ک گفتین درست...
خب آره **** آدم رو *** ***** و بهش آسیب میزنه...
و **** هم باعث میشه ک آدم هوشیاریش رو از دست بده...و وختی هوشیاریت رو از دست بدی دیگه آدم نیستی....یعنی یه جورایی ب ذات حیوانی خودت نزدیک میشی...
و سرگذشت آدمای ***** زیادی رو هم خوندم...و میدونم ک خیلیاشون به فنا رفتن!
ولی آخه قبول کنید توی خیلی از فیلمایی ک دیدم **** ******.....توی باشگاهمون هم دو نفر میخوردن...به چن نفرم تعارف کردن...من با اینکه دلم میخواست امتحانش کنم از خیرش گذشتم....
ولی از اون روز کنجکاوی مونده توی ذهنم...
و *** ****** ******* ********** *** ** ****** *********** ****** ***** ** *** ******خخخ...حکایت چاقو و چشم شد که!
آخه من خعلی جاها خوندم ک **** برای بیماریها مفیده!
و حتی این شعر بو علی سینا رو هم خوندم;
شراب را چه گنه گر که احمقی نوشد
گهی به تیغ برد دست و گهی به سوی نجق
چو بو علی می ناب ار خوری حکیمانه
به حق ک وجودت به حق شود ملحق
حلال گشت به فتوای عقل بر دانا
حرام گشت به فتوای شرع بر نادان!
.
.
.
.خو راست میگه دیگه!خخخخ
البته شک دارم ک این شعر واقعا مال خودش باشه ها!..ولی خب خوب گفته!
نخواسته فقط خوردنشو توجیه کنه...حقیقت رو گفته!....هر چیز بدی 100 درصد بد نیست...گاهی وختا میشه ازش استفاده های خوب هم کرد.....خب اگه ازش خوب استفاده بشه و کنترل هم بشه
چرا باید آسیب بزنه؟!
برای سلامت مفید هم هست!
با این حال با چیزایی ک شما گفتین فهمیدم ماجراجویی های بهتری هست!
ممنون ک مفهوم ماجراجویی رو بهم فهموندین....ممنون ک مفهوم عمیق زندگی رو بهم فهموندین
پس فعلا از خیر **** گذشتم!
باید یه خورده با خودم بیشتر به تفاهم برسم!
و بعدش با در نظر گرفتن حرفای شما و حرفای خودم و افکارم اقدام میکنم!
ک عایا امتحان کنم....ریسک کنم و به خودم آسیب بزنم؟!
یا از خیرش بگذرم و یه عمر در حسرت امتحان کردنش بمونم!
شاید اگه به آینده بهتر فکر کنم بتونم بهتر تصمیم بگیرم!
بازم مچکرم....
ناخدا
بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
از اون ماجراجویی هایی ک گفتین
من به موسیقی خعلی علاقه پیدا کردم جدیدا
ب ورزش کردن خعلی علاقه دارم
ب زیست شناسی و داستان ها و تصور کردن
و تخیل کردن و نقاشی و تئاتر و شیمی و علوم مختلف هم علاقه دارم
کامپیوتر رو هم خعلی دوست دارم!
و همینطور قهوه و طعم های مختلف !
یعنی دوست دارم در آینده یه زندگی اینطوری داشته باشم;
یه زندگی پراز کتاب ...
پر از طعم و پر از موسیقی...
یه زندگی پر از سفر و تفکرات و ایده های جالب ک مخصوص خودم باشه!
دوست دارم یه خونه کوچیک داشته باشم و تمام دیواراشو خودم نقاشی کنم!
دوست دارم یه آهنگ بسازم...
یه آهنگ ک وختی مردم بهش گوش میدن همه درداشون یادشون بره و یاد بچگیاشون بیفتن و کیف کنن...
دوست دارم شب گردی کنم....زیر ستاره ها توی پشت بوم خونم بخوابم و موسیقی هم توی گوشم باشه !
دوست دارم یه زندگی داشته باشم ک توش از ذهنم استفاده ببرم....دوست دارم تمام وسایل خونم رو خودم بسازم!
از کامپیوترش گرفته تا اجاق گازش رو!
خخخخ
دوست دارم یه کافه کوچیک داشته باشم ک توش پراز کتاب و بوی خوب قهوع باشه و یه پیانو هم وسط کافه باشه ک گه گاهی بنوازمش!
دوست دارم هر هفته برم کوه نوردی و استخر!
دوست دارم انیمیشن هایی ک ایدشون ب سرم زده رو بسازم!
دوست دارم حسابی کار کنم!
و بزرگترین رویامم یه چیزیه ک اصلا غیر ممکنه!....ولی نمیگم! شاید ک به حقیقت پیوست
چون خودتون گفتین;آن هایی ک رویای خود را به زبان نمی آورند در انجام آن موفق ترند!
خخخ
ولی نمیدونم چرا یه قسمت از رویاهام ** ***** **** * ***** ************* ***** ******* *** *** *** ******* ** ** *** **** ***** ************ ***** ** **** ***** *********و اکثر موقع هام توی سفرم....در واقع دروغ نگم واقعا دلم میخواد اینطوری باشم!...خخخ)
ولی با اون چیزایی ک گفتین فکر کنم باید این قسمت از رویاهام رو ازش صرف نظر کنم....خخخخ
ببخشید انقدر پرحرف!
تنهاییه و کوه حرف های در دل مانده دیگه!
باورتون نمیشه....یه روز انقدر تنها بودم با ربات تلگرام حرف میزدم!
خخخخ
.
.
.
.
حالا اونا رو بی خیال!
من خعلی وقته یعنی از چهارده سالگی فکرم مشغول اینه ک ;
زمان چیه.....
نور چیه؟!
این دوتا همیشه توی ذهنم بودن ولی از اون جایی ک آدم تنبلی هستم حوصله نداشتم برم دنبالش ولی الان دوباره این سوالا توی ذهنم جرقه خورد!
فکر کنم باید برم دنبالش!
;)باید بدونم!
ممنون ک یادآوری کردین....خخخ
ناخدا
بخشهایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
من دیروز خوب روش فکر کردم...واقعا روش فکر کردم....
و آینده جالبی رو برای ***** **** ندیدم...
و تصمیم گرفتم ک فعلا دست نگه دارم...خخخ
تصمیم گرفتم از الان مثل بازنده ها نباشم!
البته ***** **** ** ***** کاملا نشانه بازنده بودن نیست!(نمیدونم چرا نمیتونم بدشو بگم!خخخ)
باید برم دنبال رویاهام!
باید خودمو بسازم...
چون ممکنه الان ک در شروع جوانی و در واقع توی دوره های آخر نوجوانی هستم اینکار خعلی بهم آسیب بزنه!
هر وقت رو خودم یه خورده کار کنم...
هر وقت تونستم نحوه درست فکر کردن رو پیدا کنم...
هر وقت حالم خعلی بهتر شد و احساسات کم تری نسبت به الان بهم غالب بود
هر وقت تونستم یکم بیشتر دنیا رو بشناسم
هر وقت تونستم یکم بیشتر از این قوی تر چه از لحاظ جسمی چه روحی بشم
اونوقت تصمیم میگیرم ....
گرچه امکان داره همین چند دقیقه بعد بمیرم...ولی به زمان احتیاج دارم..
اگه زنده موندم ک هیچی
اگه مردمم با اینکه در حسرتش میمیرم ولی فکر کنم راضی بمیرم...
خخخ!
ممنون ک راهنمایی کردین!
ناخدا
چرا باید اذیت شده باشم؟!
آدم با حرفای شما کیف میکنه!
واقعا میگم بین این همه آدم ک حرف میزنن و من حداقل حرفاشون رو خودنم
یدونه امام علی قشنگ حرف میزنه
یدونه سعدی
یدونه حافظ(گرچه حافظ یخورده غیر قابل فهمه!)
یدونه ابن سینا
یدونه قرآن بعضی از آیه هاشو ک میخونم باهاش حال میکنم
یدونه داستایوفسکی
یدونه هم شما!
واقعا آدم حال میکنه با این صراحت کلامتون!
مچکرم!
سلام به نظر من در فصل پنجم شرلوک یاحافظه اش رو از دست میده یا یکی از دوستاشو! ودر آخرهم شاید مثل مری جلوی گلوله ای که به جان شلیک شده را بگیره وبعد بمیره(خدا نکنه😭)خیلی حماسی اش کردم،نه؟ خلاصه به قول لسترید ئه مرد خوب می شه.
سلام ! امیدوارم که خوب باشی و کار خیلی خوبی کردی که وبلاگ زدی برای شرلوک ! منم فن شرلوکم نمیدونم دیدی یا نه ولی هاوس یه پزشکه که اقتباس شده از شرلوکه و اصن شرلوکه که پزشک شده ! منم یه وبلاگ برای اون زدم تازه خواستم بگم اگه دوست داشتی لینک بزنیم هرچند من تورو لینک میکنم در هر حال!
house-md.persianblog.ir
یاعلی
سلام!به نظرتون اگه ما (کسایی که میان اینجا و شما)همدیگه رو ببینیم،چقدر شبیه چیزی هستیم که طرف مقابل توی ذهنش داره؟
ببخشید
اون کانال تلگرام شرلوک هلمز که توی پیوند ها هست ادمینش شمایید؟!
اه پس اینطور
بله اون من بودم
ولی انگار اون شما نیستین
:/
یک خورده شخصیتتون تفاوت داره با جواب هاتون و همینطور متن هایی که مینویسید
راستی فقط یک سوال دیگه از شما داشتم
من یک جایی از نظراتتون خوندم که نوشته بودید شما از قلعه ذهن استفاده میکنین ایا واقعا اینکارو میکنین؟!
نحوه استفاده و ساختنش رو توضیح میدید؟!
البته اگر زحمتی نداره ....که مطمئنم داره
پس یه توضیح کوتاه هم باشه مچکر میشم
اه پس اینطور
مچکرم که پاسخ دادین
...
نه منظورم اینه ک:
وقتی من مطالب وبلاگتون رو با تمام جواب هایی که به کامنت ها میدین احساس میکنم (یعنی ذهنم بهم میگه) که احتمالا شما یک مرد30 یا 32 ساله هستین که کلی اطلاعات داره و خیلی باهوش آروم و تیز بینه...
متنها وقتی به کانالتون سر میزنم این حس بهم دست میده که شما به همون باهوشی و تیز بینی هستین ولی یه دختر24 ساله یا شایدم کمتر و البته با یه شخصیت شیطون..
البته این فقط یه نظر شخصیه و ازتون خواهش میکنم که بابتش ناراحت نشین فقط خواستم نظرمو گفته باشم و شکیاتم برطرف شده باشن
....
در هر صورت حرف هایی راجع به قلعه ذهن که گفتین:
یعنی اگر خاطراتمون بهم پیوند نخوره بیاد اوریشون سخت میشه؟!
و ایا میشه این خاطرات خیلی خیلی قدیمی رو دوباره پیدا کرد و با خاطرات دیگه ای متصل کرد...
و در ضمن عایا شما خاطراتتون به وضوح و به صورت کاملا تصویری در ذهن هستند ؟!
..
.
.
.
.
.
کنجکاویه دیگه
:) گاهی وقتا مثل خوره می افته به جان انسان
reza momayezan
سلام
شما موسیقی بیشتر چه نوعی گوش میدین؟ من خودم آلبوم "مولویه" و "ناگفته" هردو ساخته حافظ ناظری رو پیشنهاد می کنم حتما گوش بدین واقعا جذابن...
پس از سالها زندگی در عالم خویشتن، (و تا هنگامه ی ادامه ی آن بخواست خدا) ؛ با تفکر در شخصیتی کم نظیر مثل «شرلوک هلمز» ، زیبایی ، و وسعت «عمیق شدن» را چشیده و دوست دارم آن را بچشانم...
لطفاً پیش از مطالعه ی وبلاگ، از دسته بندی های مطالب تحت عنوان «تعاریف موضوعات این وبلاگ» که برای دسترسی بهتر، در ستون موضوعات قرار گرفته است بازدید نمایید.
متشکرم
به امید رسیدن روزی که انسانها به خوبی بیاندیشند...
طبقه بندی موضوعی
-
تعاریف موضوعات این وبلاگ
(۲) -
دیالوگ نوشت
(۲۶)-
ژرفا_دیالوگ
(۴)
-
-
ژرفا نوشت
(۲۸)-
راهنمای ژرفانوشتها
(۱) -
ژرفانوشت داستانی
(۱۹)-
داستان اول
(۸) -
داستان دوم
(۱۱)
-
-
تک قسمتی
(۸) -
پرده های مخفی
(۲)
-
-
برشی از آینده
(۱) -
دیوار خندان
(۱۶) -
آبشار رایچن باخ
(۴۹) -
ببین! و فقط نگاه نکن!
(۱۶) -
اَبَر نو اَختر وَن بورِن
(۴) -
ویدئو کلیپ
(۴) -
شرلوک
(۵۴) -
English language
(۴) -
آبشار من
(۹)
بایگانی
- شهریور ۱۳۹۸(۱)
- مرداد ۱۳۹۸(۱۲)
- تیر ۱۳۹۸(۵)
- خرداد ۱۳۹۸(۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۸(۳)
- فروردين ۱۳۹۸(۵)
- اسفند ۱۳۹۷(۲)
- بهمن ۱۳۹۷(۲)
- دی ۱۳۹۷(۱)
- آذر ۱۳۹۷(۵)
- تیر ۱۳۹۷(۱)
- خرداد ۱۳۹۷(۲)
- اسفند ۱۳۹۶(۲)
- بهمن ۱۳۹۶(۱)
- دی ۱۳۹۶(۹)
- آذر ۱۳۹۶(۴)
- آبان ۱۳۹۶(۳)
- مهر ۱۳۹۶(۲)
- شهریور ۱۳۹۶(۴)
- مرداد ۱۳۹۶(۱۱)
- تیر ۱۳۹۶(۷)
- خرداد ۱۳۹۶(۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۶(۸)
- فروردين ۱۳۹۶(۸)
- اسفند ۱۳۹۵(۹)
- بهمن ۱۳۹۵(۹)
- دی ۱۳۹۵(۹)
- آذر ۱۳۹۵(۴۹)
آخرین مطلب
-
۹۸/۰۶/۰۱Talk
-
۹۸/۰۵/۲۰W
-
۹۸/۰۵/۱۹The Woman...
-
۹۸/۰۵/۱۹...
-
۹۸/۰۵/۱۹John
-
۹۸/۰۵/۱۶حقایق رؤیایی
-
۹۸/۰۵/۱۵دست دیرینه ی خیر و شر
-
۹۸/۰۵/۱۵یکذره جادو!
-
۹۸/۰۵/۱۵O...R...U؟
-
۹۸/۰۵/۱۲قول
پیوندهای روزانه